English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 118 (7 milliseconds)
English Persian
dissevere جداشدن بریده شدن
Other Matches
smatterer کسیکه بریده بریده حرف میزند
gasp بریده بریده نفس کشیدن
staccato بطور بریده بریده اداکردن
gasps بریده بریده نفس کشیدن
gasping بریده بریده نفس کشیدن
gasped بریده بریده نفس کشیدن
slash بریده بریده کردن
slashed بریده بریده کردن
slashes بریده بریده کردن
giggle با نفس بریده بریده
broken sleep خواب بریده بریده
giggled با نفس بریده بریده
giggling با نفس بریده بریده
giggles با نفس بریده بریده
dispart جداشدن
split up <idiom> جداشدن
disarticulate از هم جداشدن
to fall off جداشدن
to come off جداشدن
to come away جداشدن
dissever جداشدن
divaricate ازهم جداشدن
dissent جداشدن نفاق داشتن
dissents جداشدن نفاق داشتن
p.of the ways جای جداشدن چندراه
partibility قابلیت افرازیا جداشدن
dissented جداشدن نفاق داشتن
exclude شامل نشدن یا جداشدن
excludes شامل نشدن یا جداشدن
brokenly بریده بریده
by snathces بریده بریده
cuts بریده
cut بریده
edge notched لب بریده
lobed بریده بریده
interrupted line خط بریده بریده
uncut بریده نشده
gasped نفس بریده
intrenchant بریده نشدنیentrench
gasping نفس بریده
to pant for breath بریده دم زدن
premorse بریده شده
sawn joint درز بریده
gasps نفس بریده
bonnyclabber شیر بریده
sectile بریده شدنی
exploded view منظره بریده
crop eared گوش بریده
dimension stone سنگ بریده
lumbered تیر بریده
gasp نفس بریده
lumbers تیر بریده
lumbering تیر بریده
lumber تیر بریده
chopped ضربه بریده
ellipsis بریده گویی
chopped پاس بریده
chop پاس بریده
chop ضربه بریده
cluttering بریده گویی
parings ناخن بریده شده
paring ناخن بریده شده
mutilated اندام بریده مغلوط
cut back bitumens قیرهای محلول پس بریده
to fall off سواشدن بریده شدن
shoot set پاس تیز یا بریده
brokenly بطور شکسته یا بریده
to turn sour بریده شدن [آشپزی و غذا]
to go off [ British E] بریده شدن [آشپزی و غذا]
skive قسمت بریده چرم نواره
skived قسمت بریده چرم نواره
julienne ابگوشت سبزیجات بریده شده
skiving قسمت بریده چرم نواره
to turn بریده شدن [آشپزی و غذا]
skives قسمت بریده چرم نواره
exploded view منظره شکافته شده مدل بریده
logjam انباشتگی تنهی درختان بریده شده در رودخانه
scrapped عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده
to slit hide into thongs پوستی را بریده تسمههای باریک ازان دراوردن
scraps عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده
scrapping عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده
scrap عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده
cut off velocity سرعت موشک در لحظه جداشدن موتور سرعت صعودنهایی موشک
The milk [the wine] has already turned [gone off] . شیر [شراب] پیش از این بریده شده است.
scrap book مجموعه عکس هاوقطعاتی که از کتابهای دیگر بریده باشند
dimension stone سنگ ساختمانی که به ابعاد معین بریده شده است
cut brackets [تکه ای از تخته ی بریده شده با تیر یک طرف گیردار]
cutting angle زوایای بین سطوح قطعه کارکه باید بریده شود
to halve two timbers دوتیر رادرهم جا انداختن بدانگونه که نیمی ازکلفتی هریک بریده شو
x cut crystal کریستالی که عمود بر محورایکس و بموازات محور سوم بریده شده است
stencil ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stenciled ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stencilled ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stenciling ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stencilling ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
stencils ورقه پلاستیکی با نشانههای بریده شده روی آن برای رسم سریع و ساده فلوچارت
Those who play with edged tools must expect to be . <proverb> کسى نه با وسائل تیز بازى مى کند باید انتظار بریده شدن دستش را داشته باشد .
click art صفحهای از اشکال و تصاویرکه اماده بریده شدن هستند تادر اسناد کامپیوتری مورداستفاده قرار گیرند
selection نشانهای در میله ابزار که به کاربر امکان انتخاب یک ناحیه تصویر که بعداگ بریده , کپی یا پردازش میشود میدهد
selections نشانهای در میله ابزار که به کاربر امکان انتخاب یک ناحیه تصویر که بعداگ بریده , کپی یا پردازش میشود میدهد
flow diagram صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
flowchart صفحه پلاستیکی با نشانههای بریده شده موقت برای اجازه دادن به نشانه ها تا به آسانی و به سرعت رسم شوند
head-shrinkers کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
head-shrinker کسی که سر دشمن را بریده و به روش خاصی آنرا کوچک کرده و برای یاد بود و افتخار نگهداری میکرد روانپزشک
pasting درج متن یا گرافیک کپی شده یا بریده شده در یک فایل
pastes درج متن یا گرافیک کپی شده یا بریده شده در یک فایل
pasted درج متن یا گرافیک کپی شده یا بریده شده در یک فایل
paste درج متن یا گرافیک کپی شده یا بریده شده در یک فایل
scrapbook مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده مجموعه
scrapbooks مجموعه عکسها وقطعاتی که از کتب مختلف بریده شده مجموعه
biased fabric پارچه جندلایهای که بصورت اریب با تار و پود پارچه بریده شده است
wafer یک قطعه گرد از کریستال سیلیکون که روی آن صدها مدار مجتمع نصب شده اند قبل از اینکه به قط عاتی تقسیم و بریده شود
wafers یک قطعه گرد از کریستال سیلیکون که روی آن صدها مدار مجتمع نصب شده اند قبل از اینکه به قط عاتی تقسیم و بریده شود
die قطعه نازک مستطیلی از یک قرص نیمه هادی سیلیکان که به هنگام ساخت مدارهای مجتمع بریده شده یا لایه لایه می گردد
flowchart template یک راهنمای پلاستیکی که حاوی بریده هایی از علائم گردش کار بوده و در تهیه یک نمودار گردش کار بکاربرده میشود
brussels دار الکتریکی یا ژاکارد که در تهیه فرش های ماشینی بکار رفته، تارها روی بوبین در بالای ماشین قرار گرفته و بسته به نیاز باز می شوند [شبیه دار کرمانی] و در آن حلقه های نخ پود بصورت بریده شده رها می گردد
loop pile پرزهای حلقوی [این نوع پرز توسط بافت های ماشینی مثل فرش ماشینی بوجود آمده و به هر دو صورت ترکی و فارسی بافته می شود. اگر حلقه ها پس از اتمام کار بریده نشوند به آن پرز حلقوی می گویند. همانند سطح حوله.]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com