Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (5 milliseconds)
English
Persian
gang
جمعیت تشکیل دادن
gangs
جمعیت تشکیل دادن
Other Matches
malthusian theory of population
فرضیه جمعیت مالتوس چون ازدیاد جمعیت جهان باتصاعد هندسی و افزایش منابع اغذیه به شکل تصاعدحسابی است باید جمعیت کنترل شود
formation
سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
form
تشکیل دادن
organize
تشکیل دادن
forms
تشکیل دادن
organising
تشکیل دادن
constituted
تشکیل دادن
constitutes
تشکیل دادن
organises
تشکیل دادن
constituting
تشکیل دادن
formed
تشکیل دادن
organizes
تشکیل دادن
organizing
تشکیل دادن
to erect into
تشکیل دادن از
constitute
تشکیل دادن
colonizing
تشکیل مستعمره دادن
pods
تشکیل نیام دادن
colonized
تشکیل مستعمره دادن
bed
تشکیل طبقه دادن
formed
تشکیل دادن ساختن
colonizes
تشکیل مستعمره دادن
form
تشکیل دادن ساختن
nucleate
تشکیل هسته دادن
colonize
تشکیل مستعمره دادن
colonising
تشکیل مستعمره دادن
convening
تشکیل جلسه دادن
syndicates
اتحادیه تشکیل دادن
forms
تشکیل دادن ساختن
differentiates
دیفرانسیل تشکیل دادن
differentiate
دیفرانسیل تشکیل دادن
preform
قبلا تشکیل دادن
beds
تشکیل طبقه دادن
to form a habit
تشکیل عادت دادن
pod
تشکیل نیام دادن
syndicates
تشکیل اتحادیه دادن
colonises
تشکیل مستعمره دادن
colonised
تشکیل مستعمره دادن
convene
تشکیل جلسه دادن
convened
تشکیل جلسه دادن
differentiating
دیفرانسیل تشکیل دادن
convenes
تشکیل جلسه دادن
syndicate
تشکیل اتحادیه دادن
syndicate
اتحادیه تشکیل دادن
vocalize
تلفظ کردن تشکیل دادن
circlets
تشکیل دایره کوچک دادن
circlet
تشکیل دایره کوچک دادن
federate
تشکیل کشورهای متحد دادن
federating
تشکیل کشورهای متحد دادن
semicircle
نیم دایره تشکیل دادن
semicircles
نیم دایره تشکیل دادن
federates
تشکیل کشورهای متحد دادن
federated
تشکیل کشورهای متحد دادن
high light
تشکیل نکته روشن یاجالب دادن
federating
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federated
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
federates
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
to crust
[snow]
تشکیل دادن به پوسته سخت
[برف]
federate
متحد شدن اتحادیه تشکیل دادن
clubs
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
surged
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
raises
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
surge
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
surges
برق موجی از هوا تشکیل موج دادن
raise
بار اوردن تشکیل دادن پرزدار کردن
club
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubbed
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
clubbing
:چماق زدن تشکیل باشگاه یا انجمن دادن
adds
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
polymerize
باهم ترکیب وجمع شدن وذره بزرگتری تشکیل دادن
adding
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
add
قرار دادن چیزها کنار هم برای تشکیل یک گروه بزرگتر
constitute
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituting
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constituted
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
constitutes
تشکیل دادن بنیاد نهادن مجوز برای تاسیس یک یکان جدید
incrust
با قشر و پوست پوشاندن دارای پوشش سخت کردن قشر تشکیل دادن
radar netting
تشکیل شبکه اتصالی رادارها تشکیل حلقه زنجیر ازرادارها در یک شبکه
demilitarization
تشکیل منطقه بی طرف تشکیل منطقه غیر نظامی
crowds
جمعیت
bodle
جمعیت
crowd
جمعیت
population
[pop.]
جمعیت
gang
جمعیت
herded
جمعیت
army
جمعیت
gangs
جمعیت
company
جمعیت
heaps
جمعیت
herds
جمعیت
herding
جمعیت
herd
جمعیت
corteges
جمعیت
cortege
جمعیت
thickly peopled
پر جمعیت
heap
جمعیت
many peopled
پر جمعیت
populace
جمعیت
over peopled
پر جمعیت
gregariously
با جمعیت
desolate
بی جمعیت
armies
جمعیت
full of life
پر جمعیت
companies
جمعیت
heaping
جمعیت
presses
جمعیت
thinners
کم جمعیت
gaggles
جمعیت
demos
جمعیت
thinly populated
کم جمعیت
thinned
کم جمعیت
gaggle
جمعیت
thinnest
کم جمعیت
thins
کم جمعیت
thronged
جمعیت
densely populated
پر جمعیت
throng
جمعیت
press
جمعیت
societies
جمعیت
society
جمعیت
thronging
جمعیت
throngs
جمعیت
thickly populated
پر جمعیت
populations
جمعیت
mobs
جمعیت
mobbing
جمعیت
mobbed
جمعیت
rabble
جمعیت
mob
جمعیت
population
جمعیت
thin
کم جمعیت
settled
جمعیت دار
young population
جمعیت جوان
peopling
جمعیت قوم
multitude
جمعیت کثیر
depopulated
کم جمعیت کردن
depopulates
کم جمعیت کردن
depopulating
کم جمعیت کردن
depopulate
کم جمعیت کردن
people
تن
[جمعیت شهری]
people
جمعیت قوم
multitudes
جمعیت کثیر
underpopulation
کمبود جمعیت
knight errantry
جمعیت سلحشوران
the crowd scattereal
جمعیت متفرق شد
peoples
جمعیت قوم
working population
جمعیت شاغل
demography
جمعیت شناسی
urban population
جمعیت شهری
demography
جمعیت نگاری
peopled
جمعیت قوم
the total population
همه جمعیت
population explosion
انفجار جمعیت
population distribution
توزیع جمعیت
population density
تراکم جمعیت
habitance
جمعیت سکنه
habitancy
جمعیت سکنه
aging population
جمعیت سالمند
social
جمعیت دوست
population growth
رشد جمعیت
population inversion
وارونگی جمعیت
population structure
ساخت جمعیت
depopulation
تخلیه جمعیت
overpopulation
اضافه جمعیت
bikes
انبوه جمعیت
bike
انبوه جمعیت
to the cheers of
[the crowd]
با تشویق
[جمعیت]
ruck
جمعیت وازدحام
rucks
جمعیت وازدحام
population structure
ترکیب جمعیت
populated
جمعیت دار
sparse population
جمعیت کم یا پراکنده
stationary population
جمعیت ثابت
demographic transition
گذار جمعیت
demotic distribution
توزیع جمعیت
demographer
جمعیت شناس
optimum population
حد مطلوب جمعیت
birth rates
ضریب افزایش جمعیت
templar
عضو جمعیت فراماسون
populate
دارای جمعیت کردن
population planning
برنامه ریزی جمعیت
flocks
جمعیت دسته پرندگان
A big crowd gathered.
جمعیت انبوهی جمع شد
populates
دارای جمعیت کردن
The police held the crowd back.
پلیس جمعیت را عقب زد
birth rate
ضریب افزایش جمعیت
zero population growth
رشد جمعیت صفر
party
دسته متشکل جمعیت
gregariously
از روی جمعیت دوستی
flocked
جمعیت دسته پرندگان
flock
جمعیت دسته پرندگان
flocking
جمعیت دسته پرندگان
demography
علم جمعیت شناسی
gregarious
جمعیت دوست گروه جو
demography
مطالعه مهاجرت جمعیت
populating
دارای جمعیت کردن
slums
محلات پر جمعیت وپست شهر
doubling time of population
زمان دو برابر شدن جمعیت
slum
محلات پر جمعیت وپست شهر
The crowd was pressing against the gate .
جمعیت به درورودی فشار می دادند
ku kluxer
عضو جمعیت کوکلس کلان
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com