English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (7 milliseconds)
English Persian
yielder حاصل دهنده
Other Matches
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
trimmer زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
extender توسعه دهنده ادامه دهنده
exhibitors نمایش دهنده ارائه دهنده
conglutinative التیام دهنده جوش دهنده
catalyst تشکیلات دهنده سازمان دهنده
bailer امانت دهنده کفیل دهنده
bailor امانت دهنده کفیل دهنده
catalysts تشکیلات دهنده سازمان دهنده
exhibiter نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibitor نمایش دهنده ارائه دهنده
payoff حاصل
infertile بی حاصل
payoffs حاصل
resulting حاصل
perquisite حاصل
unutilized بی حاصل
fruitage حاصل
yields حاصل
yielded حاصل
product حاصل
unfruitful بی حاصل
resuming حاصل
resumes حاصل
resumed حاصل
resume حاصل
products حاصل
adnate حاصل
outgrwth حاصل
perquisites حاصل
barren <adj.> بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
outcome حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
resulted حاصل
upshot حاصل
result حاصل
yield حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
nonproductive بی حاصل
outgrowth حاصل
outcomes حاصل
totalling حاصل جمع
yields محصول حاصل
nonproductive labor کار بی حاصل
products حاصل حاصلضرب
gleby حاصل خیز
totals حاصل جمع
yielded محصول حاصل
growths اثر حاصل
growth اثر حاصل
totaled حاصل جمع
proceeds حاصل فروش
total حاصل جمع
totaling حاصل جمع
totalled حاصل جمع
yield محصول حاصل
foodful حاصل خیز
sums حاصل جمع
karma حاصل کردارانسان
heir ارث بر حاصل
barren بی ثمر بی حاصل
affording حاصل کردن
afforded حاصل کردن
afford حاصل کردن
fattens حاصل خیزکردن
fattened حاصل خیزکردن
fatten حاصل خیزکردن
sum حاصل جمع
productions حاصل دادن
production حاصل دادن
feracity حاصل خیزی
feracious حاصل خیز
emblements حاصل زمین
productive مولد پر حاصل
earning yield حاصل عواید
cabonic حاصل از کربن
products حاصل ضرب
affords حاصل کردن
product حاصل ضرب
product حاصل حاصلضرب
acquire حاصل کردن
gets حاصل کردن
amount حاصل جمع
total کل [حاصل جمع]
sum کل [حاصل جمع]
negotiation result حاصل مذاکرات
getting حاصل کردن
to be derived حاصل شدن
get حاصل کردن
steam fog مه حاصل از بخار اب
amount کل [حاصل جمع]
throughput حاصل کار
redemption yield حاصل بازخرید
paper blockade محاصره بی حاصل
partial products حاصل ضربهای جز
result of the negotiations حاصل مذاکرات
negotiation outcome حاصل مذاکرات
pinguid حاصل خیز
wave pressure فشار حاصل از موج
look in on <idiom> تماس حاصل کردن
go to rack and ruin <idiom> نتیجه بد حاصل کردن
sea foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
resultant حاصل منتج شونده
earth pressure فشار حاصل از خاک
capital bonus سود حاصل از سرمایه
sterilizes بی بار یا بی حاصل کردن
eagre موج حاصل از جذر و مد
deflationary gap فاصله حاصل از رکود
aftercrop حاصل دوم باره
come to an agreement توافق حاصل کردن
ocean foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade منافع حاصل از تجارت
sterilizing بی بار یا بی حاصل کردن
sideways sum حاصل جمع یک وری
acquires حاصل کردن اندوختن
mould line خط حاصل از تلاقی دو سطح
acquiring حاصل کردن اندوختن
sterilised بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising بی بار یا بی حاصل کردن
phantasm حاصل خیال ووهم
partial sum حاصل جمع جزئی
sterilize بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized بی بار یا بی حاصل کردن
lysate حاصل تجزیه سلولی
overcrop زیاد حاصل برداشتن از
spume کف آب [کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
bead دانههای حاصل ازجوشکاری
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
beads دانههای حاصل ازجوشکاری
hot shorteness شکنندگی حاصل از گرما
interest profit عایدی حاصل از بهره
entrance loss افت حاصل از اصطکاک
sheer انحراف حاصل کردن
hold out <idiom> حاصل شدن ،تقدیر کردن
crop حاصل دادن چینه دان
spume کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
do wonders <idiom> نتیجه عالی حاصل کردن
sea foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
cropped حاصل دادن چینه دان
crops حاصل دادن چینه دان
harvests حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest حاصل درو کردن وبرداشتن
blear تاری حاصل از اشک وغیره
cost saving درامد حاصل از تقلیل هزینه
productiveness حاصل خیزی نیروی تولید
eolian رسوب حاصل از جریان باد
flyash خاکستر حاصل از زغال سنگ
garden stuff حاصل باغ :سبزی ومیوه
tidal mud deposits گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
beach foam کف دریا [کف حاصل از برخورد امواج آب]
osculate تماس نزدیک حاصل کردن
petrodollars دلار حاصل ازفروش نفت
runoff جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
factorial حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
get حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
electromagnetism خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
addend عدد اضافه شده به حاصل در جمع
sum of all external forces حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
to come to an agreement یکدل شدن توافق حاصل کردن
gets حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
frost heave افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
land poor دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
aftercrop حصاد دوم دوباره حاصل دادن
out put حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
brush تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
strain energy انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
brushes تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
general paresis جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
offset of one obligation against another تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
sitzmark حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
doping نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
boxes شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
yield of cdoncrete حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
box شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
volume change of concrete تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
indicator نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
lime light روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
rest on one's laurels <idiom> خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
paraboloid شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
augend عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
acatalectic قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
aligner وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
limit state of failure حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
pitch speed حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
thermokarst عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
remainder عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
altitude azimuth عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
waisting کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
damping vane پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
lift wire سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
lift strut پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com