Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (6 milliseconds)
English
Persian
yielder
حاصل دهنده
Other Matches
submarginal land
زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
trimmer
زینت دهنده تغییر عقیده دهنده بنابمصالح روز
extender
توسعه دهنده ادامه دهنده
exhibitors
نمایش دهنده ارائه دهنده
conglutinative
التیام دهنده جوش دهنده
catalyst
تشکیلات دهنده سازمان دهنده
bailer
امانت دهنده کفیل دهنده
bailor
امانت دهنده کفیل دهنده
catalysts
تشکیلات دهنده سازمان دهنده
exhibiter
نمایش دهنده ارائه دهنده
exhibitor
نمایش دهنده ارائه دهنده
payoff
حاصل
infertile
بی حاصل
payoffs
حاصل
resulting
حاصل
perquisite
حاصل
unutilized
بی حاصل
fruitage
حاصل
yields
حاصل
yielded
حاصل
product
حاصل
unfruitful
بی حاصل
resuming
حاصل
resumes
حاصل
resumed
حاصل
resume
حاصل
products
حاصل
adnate
حاصل
outgrwth
حاصل
perquisites
حاصل
barren
<adj.>
بی حاصل
blasted
[uninhabitable]
<adj.>
بی حاصل
bleak
<adj.>
بی حاصل
outcome
حاصل
desolate
<adj.>
بی حاصل
resulted
حاصل
upshot
حاصل
result
حاصل
yield
حاصل
deserted
<adj.>
بی حاصل
nonproductive
بی حاصل
outgrowth
حاصل
outcomes
حاصل
totalling
حاصل جمع
yields
محصول حاصل
nonproductive labor
کار بی حاصل
products
حاصل حاصلضرب
gleby
حاصل خیز
totals
حاصل جمع
yielded
محصول حاصل
growths
اثر حاصل
growth
اثر حاصل
totaled
حاصل جمع
proceeds
حاصل فروش
total
حاصل جمع
totaling
حاصل جمع
totalled
حاصل جمع
yield
محصول حاصل
foodful
حاصل خیز
sums
حاصل جمع
karma
حاصل کردارانسان
heir
ارث بر حاصل
barren
بی ثمر بی حاصل
affording
حاصل کردن
afforded
حاصل کردن
afford
حاصل کردن
fattens
حاصل خیزکردن
fattened
حاصل خیزکردن
fatten
حاصل خیزکردن
sum
حاصل جمع
productions
حاصل دادن
production
حاصل دادن
feracity
حاصل خیزی
feracious
حاصل خیز
emblements
حاصل زمین
productive
مولد پر حاصل
earning yield
حاصل عواید
cabonic
حاصل از کربن
products
حاصل ضرب
affords
حاصل کردن
product
حاصل ضرب
product
حاصل حاصلضرب
acquire
حاصل کردن
gets
حاصل کردن
amount
حاصل جمع
total
کل
[حاصل جمع]
sum
کل
[حاصل جمع]
negotiation result
حاصل مذاکرات
getting
حاصل کردن
to be derived
حاصل شدن
get
حاصل کردن
steam fog
مه حاصل از بخار اب
amount
کل
[حاصل جمع]
throughput
حاصل کار
redemption yield
حاصل بازخرید
paper blockade
محاصره بی حاصل
partial products
حاصل ضربهای جز
result of the negotiations
حاصل مذاکرات
negotiation outcome
حاصل مذاکرات
pinguid
حاصل خیز
wave pressure
فشار حاصل از موج
look in on
<idiom>
تماس حاصل کردن
go to rack and ruin
<idiom>
نتیجه بد حاصل کردن
sea foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
resultant
حاصل منتج شونده
earth pressure
فشار حاصل از خاک
capital bonus
سود حاصل از سرمایه
sterilizes
بی بار یا بی حاصل کردن
eagre
موج حاصل از جذر و مد
deflationary gap
فاصله حاصل از رکود
aftercrop
حاصل دوم باره
come to an agreement
توافق حاصل کردن
ocean foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
beach foam
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
gains from trade
منافع حاصل از تجارت
sterilizing
بی بار یا بی حاصل کردن
sideways sum
حاصل جمع یک وری
acquires
حاصل کردن اندوختن
mould line
خط حاصل از تلاقی دو سطح
acquiring
حاصل کردن اندوختن
sterilised
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilises
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilising
بی بار یا بی حاصل کردن
phantasm
حاصل خیال ووهم
partial sum
حاصل جمع جزئی
sterilize
بی بار یا بی حاصل کردن
sterilized
بی بار یا بی حاصل کردن
lysate
حاصل تجزیه سلولی
overcrop
زیاد حاصل برداشتن از
spume
کف آب
[کف حاصل از برخورد آب با چیزی]
bead
دانههای حاصل ازجوشکاری
fogbow
رنگین کمان حاصل از مه
beads
دانههای حاصل ازجوشکاری
hot shorteness
شکنندگی حاصل از گرما
interest profit
عایدی حاصل از بهره
entrance loss
افت حاصل از اصطکاک
sheer
انحراف حاصل کردن
hold out
<idiom>
حاصل شدن ،تقدیر کردن
crop
حاصل دادن چینه دان
spume
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
do wonders
<idiom>
نتیجه عالی حاصل کردن
sea foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
ocean foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
cropped
حاصل دادن چینه دان
crops
حاصل دادن چینه دان
harvests
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvested
حاصل درو کردن وبرداشتن
harvest
حاصل درو کردن وبرداشتن
blear
تاری حاصل از اشک وغیره
cost saving
درامد حاصل از تقلیل هزینه
productiveness
حاصل خیزی نیروی تولید
eolian
رسوب حاصل از جریان باد
flyash
خاکستر حاصل از زغال سنگ
garden stuff
حاصل باغ :سبزی ومیوه
tidal mud deposits
گل رسوب شده حاصل از جزرو مد
beach foam
کف دریا
[کف حاصل از برخورد امواج آب]
osculate
تماس نزدیک حاصل کردن
petrodollars
دلار حاصل ازفروش نفت
runoff
جریان اب حاصل ازبارندگی در حوزه ابریز
factorial
حاصل همه اعداد کمتر از یک عدد
get
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
electromagnetism
خاصیت مغناطیسی حاصل ازجریانهای الکتریکی
addend
عدد اضافه شده به حاصل در جمع
sum of all external forces
حاصل جمع تمام نیروهای خارجی
to come to an agreement
یکدل شدن توافق حاصل کردن
gets
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
frost heave
افزایش حجم خاک حاصل ازیخبندان
land poor
دارای اراضی بی حاصل وکم فایده
aftercrop
حصاد دوم دوباره حاصل دادن
out put
حاصل کار قدرت خروجی دستگاه
brush
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
getting
حاصل کردن گرفتن گیر اوردن
strain energy
انژی حاصل از تغییر شکل نسبی
brushes
تماس حاصل کردن واهسته گذشتن
general paresis
جنون و فلج حاصل در اثرضایعات سیفلیسی مغز
offset of one obligation against another
تهاتر حاصل شدن بین دو دین یا دو تعهد
sitzmark
حفره حاصل از زمین خوردن اسکی باز
doping
نیروی کاذب حاصل از داروهای غیر مجاز
boxes
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
yield of cdoncrete
حجم بتن حاصل پس از ترکیب مواد سیمان
box
شکل حاصل از حرکت چهارهواپیما بصورت لوزی
volume change of concrete
تغییر حجم بتن حاصل ازانقباض و انبساط
indicator
نشان دهنده دستگاه نشان دهنده
lime light
روشنایی سفیدی که از داغ کردن اهک حاصل میشود
rest on one's laurels
<idiom>
خرسند شدن از موفقیت که قبلا حاصل شده است
paraboloid
شکل سه بعدی حاصل ازدوران یک سهمی حول محورکانونی
assoil
اصل تغییر نکردنی مجموع یا حاصل ضرب بخشیدن
augend
عددی که عدد دیگر به آن اضافه میشود تا حاصل بدست آید
acatalectic
قاضی یاشخصی که نمیتواند به صحت امری اطمینان حاصل کند
aligner
وسیلهای که از صاف بودن کاغذ در چاپگر اطمینان حاصل میکند
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
pitch speed
حاصل ضرب گام هندسی متوسط و تعداد دوران درواحد زمان
charactristic curve
نموداری برای نمایش خواص نیروهای برا و پسای حاصل از یک ایرفویل
thermokarst
عوارض برجستهای که ازذوب شدن یخها و تولیدسوراخها و غارها در زمین حاصل میشود
remainder
عدد معادل مقسوم منهای حاصل ضرب خارج قسمت ومقسوم علیه
altitude azimuth
عقربه نشان دهنده ارتفاع هواپیما دستگاه نشان دهنده ارتفاع هواپیما
waisting
کاهش موضعی قطر ناشی ازجریان برگشت ناپذیر حاصل از تنش در نقطه شکست
damping vane
پرهای در فلومتر سوخت برای کاهش دادن و گرفتن نوسانات حاصل از جریان متلاطم
lift wire
سیم هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
lift strut
پایه هایی که بار کششی حاصل از ایجاد نیروی برای بال را متحمل میشوند
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com