Dictiornary-Farsi | حداکثر تلاش | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 206 (10 milliseconds)

English	Persian
full bore	حداکثر تلاش


Search result with all words

power	حداکثر تلاش در کمترین زمان
powered	حداکثر تلاش در کمترین زمان
powering	حداکثر تلاش در کمترین زمان
powers	حداکثر تلاش در کمترین زمان
to put one's best foot formost <idiom>	حداکثر تلاش خود را به کار بستن.
Other Matches

max min system	سیستم حداکثر و حداقل سیستم انبارداری که در ان حداقل و حداکثر موجودی تعیین میگردد
maximal oxygen uptake	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal oxygen consumption	حداکثر اکسیژن مصرفی بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر توان هوازی
maximal aerobic power	بیشینه اکسیژن مصرفی حداکثر اکسیژن مصرفی حداکثر توان توازی
capacity cost	هزینه تولید وقتی که واحدتولید کننده حداکثر فرفیت خودرا برای تولید به کار برد هزینه تولید با حداکثر فرفیت
competency	تلاش
quests	تلاش
scrounging	تلاش
search	تلاش
quest	تلاش
searchingly	تلاش
stressing	تلاش
stresses	تلاش
stress	تلاش
searches	تلاش
searched	تلاش
set out <idiom>	تلاش
scrounges	تلاش
scrounged	تلاش
effort	تلاش
efforts	تلاش
endevour	تلاش
scrounge	تلاش
synergic	هم تلاش
endeavor	تلاش
scrounge	تلاش کردن
scrounged	تلاش کردن
scrounging	تلاش کردن
make a push	تلاش کردن
scrounges	تلاش کردن
filler	خرج تلاش
level of effort	میزان تلاش
normal force	تلاش عمودی
shearing force	تلاش برشی
effort syndrome	نشانگان تلاش
detonation charge	خرج تلاش
design stress resultant	تلاش محاسباتی
to cast about	تلاش کردن
to lay about	تلاش کردن
unity of effort	وحدت تلاش
bursting charge	خرج تلاش
burster	خرج تلاش
wild-goose chases	تلاش بیهوده
wild-goose chase	تلاش بیهوده
wild goose chase	تلاش بیهوده
main effort	تلاش اصلی
fillers	خرج تلاش
go for broke <idiom>	به سختی تلاش کردن
bend over backwards to do something <idiom>	سخت تلاش کردن
knock oneself out <idiom>	باعث تلاش فراوان
put someone's best foot forward <idiom>	بیشتر تلاش کردن
prowl	پرسه زدن تلاش
burster tube	لوله خرج تلاش
all out	با تمام قدرت و تلاش
prowls	پرسه زدن تلاش
competence	روح تلاش جدیت
prowling	پرسه زدن تلاش
admissible stress	تلاش قابل قبول
roll up one's sleeves <idiom>	سخت تلاش کردن
put up a good fight <idiom>	سخت تلاش کردن
burster course	مسیرانفجار خرج تلاش
go out of one's way <idiom>	تلاش زیادی کردن
to make a real effort	تلاش جدی کردن
compete	تلاش و جدیت کردن
endeavor	تلاش کردن کوشیدن
endevour	تلاش کردن کوشیدن
main attack	تلاش اصلی نیروها
competed	تلاش و جدیت کردن
inert filling	خرج تلاش بی اثر
level of effort	تلاش رزمی یکان
main effort	تلاش اصلی نیروها
competes	تلاش و جدیت کردن
last-ditch	وابسته به آخرین تلاش
prowled	پرسه زدن تلاش
scramble	بزحمت جلو رفتن تلاش
to turn upside down	هر تلاش امکان پذیری را کرن
do one's best <idiom>	تمام تلاش خودرا کردن
try for point	تلاش برای کسب امتیاز
to lavisheffort	زیاد تلاش یا کوشش کردن
scrambling	بزحمت جلو رفتن تلاش
scrambles	بزحمت جلو رفتن تلاش
go long	تلاش درپاس طولانی بجلو
scrambled	بزحمت جلو رفتن تلاش
run scared <idiom>	تلاش برای رقابت سیاسی
Thank you for your efforts.	با تشکر برای تلاش شما.
forage	تلاش وجستجو برای علیق
foraged	تلاش وجستجو برای علیق
forages	تلاش وجستجو برای علیق
foraging	تلاش وجستجو برای علیق
work someone's finger to the bone <idiom>	تمام تلاش را به کار بستند
stretch runner	تلاش زیاد اسب در اخرین مرحله
to scramble for a living	برای معاش یازندگی تلاش کردن
inert mine	مین بی اثر وبدون خرج تلاش
muss	درهم وبرهم یاکثیف کردن تلاش
To make desperate efforts.	این دروآن در زدن ( تلاش کردن )
throw up one's hands <idiom>	توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
use up every ounce of energy	نهایت تلاش خود را به کار بستن
to try to stop the march of time	تلاش به جلوگیری از گذشت زمان کردن
follow up <idiom>	بهتر کردن کار با تلاش بیشتر
to torpedo	تارومار کردن [مانند تلاش کسی]
peaking	حداکثر
maximum	حداکثر
maximal	حداکثر
peaks	حداکثر
uttermost	حداکثر
peak	حداکثر
endurance	حداکثر
outsides	حداکثر
outside	حداکثر
To go flat out . To make astupendous effort.	غیرت بخرج دادن ( نهایت تلاش را کردن )
Whistle past the graveyard <idiom>	تلاش برای بشاش ماندن در اوضاع وخیم
to make an effort to do something	تلاش کردن برای انجام دادن کاری
However hard he tried ...	با این وجود که او [مرد] سخت تلاش کرد ...
maximum density	حداکثر تراکم
maximum power demand	مصرف حداکثر
maximum performance	کارایی حداکثر
maximum performance	عملکرد حداکثر
maximum efficiency	حداکثر کارائی
maximum efficiency	راندمان حداکثر
maximum energy	انرژی حداکثر
maximum frequency	فرکانس حداکثر
payload	حداکثر بار
maximum gain	تقویت حداکثر
maximum limited stress	تنش حداکثر
maximum load	بار حداکثر
maximum moment	حداکثر لنگر
maximum of intensity	حداکثر شدت
maximum output	خروجی حداکثر
maximum duration	زمان حداکثر
maximum price	حداکثر بها
relative maximum	حداکثر نسبی
peak load	حداکثر بار
peak load	بار حداکثر
peak output	حداکثر تولید
peak speed	حداکثر سرعت
peak voltage	ولتاژ حداکثر
price ceilings	حداکثر قیمت
submaximal	زیر حداکثر
supercharge	خرج حداکثر
peak demand	حداکثر تقاضا
optimum height	حداکثر ارتفاع
maximum profit	حداکثر سود
maximum prr ermissible	مجاز حداکثر
maximum ratings	مقدار حداکثر
maximum slope	حداکثر شیب
maximum speed	حداکثر سرعت
maximum thermometer	گرماسنج حداکثر
maximum value	مقدار حداکثر
maximum work	کار حداکثر
wage ceiling	حداکثر دستمزد
maximum current	جریان حداکثر
flat out	حداکثر سرعت
full speed	حداکثر سرعت
peaking	حداکثر کاکل
maximum available powere	توان حداکثر
maximal	وابسته به حداکثر
peak	حداکثر کاکل
payloads	حداکثر بار
maximum amplitude	دامنه حداکثر
flank speed	حداکثر سرعت
maximum capacity	فرفیت حداکثر
intensity maximum	حداکثر شدت
peak current	جریان حداکثر
maximization	به حداکثر رسانیدن
maximum demand	بار حداکثر
peaks	حداکثر کاکل
maximum deviation	انحراف حداکثر
maximum deflection	انحراف حداکثر
maximum detector	اشکارساز حداکثر
high tide	حداکثر مد دریا
global maximum	حداکثر مطلق
high tides	حداکثر مد دریا
I wI'll fall behind with everything if I dont try hard .	اگر تلاش نکنم از کار وزندگه با زمی مانم
You wI'll fail unless you work harder .	موفق نخواهی شد مگه اینکه تلاش بیشتری بکنی
maxvo	حداکثر توان هوازی
maximum wavelength	طول موج حداکثر
maximum temperature	درجه حرارت حداکثر
maximum take off weight	حداکثر وزن برخاستن
maxvo	حداکثر اکسیژن مصرفی
maximum stock	حداکثر موجودی انبار
maximum sound pressure	فشار صوت حداکثر
maximum scattering angle	زاویه پراکندگی حداکثر
sprints	با حداکثر سرعت دویدن
utmost	منتهای کوشش حداکثر
marginal	حداکثر نزدیک به انتها
utility maximization	به حداکثر رسانیدن مطلوبیت
endurance time	سرعت حداکثر مداوم
daily flood peak	حداکثر سیل روزانه
traffic peak	حداکثر عبور و مرور
ceiling prices	حداکثر قیمت قانونی
maximum gate trigger current	جریان احتراق حداکثر
ceiling price	حداکثر قیمت قانونی
breaking load	حداکثر تحمل بار
pron to	با حداکثر سرعت ممکن
profit maximization	به حداکثر رسانیدن سود
angle of repose	حداکثر شیب استقرار
sprinted	با حداکثر سرعت دویدن
flank speed	حداکثر سرعت قایق
utmost good faith	حداکثر حسن نیت
peak strenght	حداکثر استعداد مجاز