Dictiornary-Farsi | حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (6 milliseconds)

English	Persian
equity accounts	حساب قسمت ذیحساب حساب های اموال یکان


Other Matches

transfer processing	امور اداری نقل و انتقال وتسویه حساب با یکان اولیه برای انتقال به یکان دیگر
cost accounts	حساب های هزینه یابی حساب هزینه ای حساب مخارج
detachment	یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
detachments	یکان جزء یک قسمت یکان کوچک دسته یا قسمت جدا شده از یکان بزرگترقسمت قرارگاه
cost plus contracts	به حساب خرید سفارش دهنده وجز فروش سازنده به حساب می اورند
reckoned	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckon	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
reckons	حساب پس دادن روی چیزی حساب کردن محسوب داشتن
clearance	تسویه حساب واریز حساب فاصله ازاد لقی
overdrawn account	حساب اضافه برداشت شده حساب با مانده منفی
capitalized expense	هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
To bring someone to account.	کسی را پای حساب کشیدن [حساب پس گرفتن]
property officer	افسر ذیحساب اموال
accountable property officer's bond	دفتر افسر ذیحساب اموال
To cook the books.	حساب بالاآوردن (حساب سازی کردن )
arithmatic unit	قسمت حافظه ماشین حساب دستگاه محاسب کامپیوتر
privilege	دستورات کامپیوتری که فقط توسط یک حساب امتیاز دار قابل دستیابی هستند , مثل حذف حساب و دیگر تنظیم کابر جدید یا بررسی کلمه رمز
reckonings	تصفیه حساب صورت حساب
reckoning	تصفیه حساب صورت حساب
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
check register	بازرسی کردن صورت حساب واریز حساب کردن واریزحساب
account	حساب صورت حساب
no year oppropriation	حساب تامین اعتبار باز حساب باز
he calcn lates with a	اوبادقت حساب میکند اودرست حساب میکند
digital computer	ماشین حساب عددی ماشین حساب دیجیتالی
subactivity	یکان زیردست یک قسمت یا یکان یا موسسه
cellular unit	یکان قسمت به قسمت یکان مبنا
installation property	اموال قسمت
tabs	حساب
in favour of	به حساب
incomputable	بی حساب
reckonings	حساب
tallying	حساب
algorism	حساب
dam design	حساب سد
arithmetic	حساب
tab	حساب
incalculable	بی حساب
reckoning	حساب
tally	حساب
scores	حساب
to my a	به حساب من
score	حساب
to keep score	حساب
tallied	حساب
scored	حساب
scoreless	بی حساب
accountants	ذی حساب
accountant	ذی حساب
account	حساب
tallies	حساب
science of numbers	حساب
organisations	یکان قسمت
organization	یکان قسمت
serviced	قسمت یکان
service	قسمت یکان
organizations	یکان قسمت
activity	قسمت یکان
activities	قسمت یکان
withdraws	برداشت از حساب
credit account	حساب اعتباری
withdraw	برداشت از حساب
numerate	حساب کردن
miscalculate	بد حساب کردن
in f.of	به حساب بنفع
imprest	حساب تنخواه
includes	به حساب اوردن
closing of account	تفریغ حساب
debiting	حساب بدهی
include	به حساب اوردن
ibm computer	ماشین حساب ای بی ام
debit	حساب بدهی
miscalculated	بد حساب کردن
debits	حساب بدهی
crypto account	حساب رمز
design assumption	فرضیه حساب
differential calculus	حساب فاضله
differential calulus	حساب فاضله
cipher	حساب کردن
day of r	روز حساب
miscast	حساب غلط
miscalculating	بد حساب کردن
ciphers	حساب کردن
cyphers	حساب کردن
miscalculates	بد حساب کردن
debited	حساب بدهی
sum	حساب کردن
statements	صورت حساب
fluxion	حساب فاضله
cost accountant	حساب دار
computed	حساب کردن
residuary account	حساب ترکه
tripos	امتحان حساب
undercharge	کم حساب کردن
vidimus	بازرسی حساب
realization account	حساب تسویه
unguarded	حساب نشده
account	حساب کردن
A rough (crude)estimate.	حساب سر انگشتی
To concoct accounts.	حساب تراشیدن
compute	حساب کردن
account	حساب پس دادن
propositional calculus	حساب گزارهای
deposit accounts	حساب پس انداز
return account	حساب بازگشت
rule of thumb	حساب انگشت
computes	حساب کردن
stock account	حساب موجودی
stability calculation	حساب پایداری
science of numbers	علم حساب
savings account	حساب پس انداز
saving account	حساب پس انداز
rule off	بستن حساب
to bring to book	حساب پس گرفتن
rule of thumb	حساب سر انگشتی
to cast up	حساب کردن
to count up	حساب کردن
to figure up	حساب کردن
deposit accounts	حساب سپرده
deposit account	حساب پس انداز
calculates	حساب کردن
calculated	حساب کردن
calculate	حساب کردن
detail	حساب ریز
detailing	حساب ریز
liquidate	حساب را واریزکردن
liquidated	حساب را واریزکردن
liquidates	حساب را واریزکردن
liquidating	حساب را واریزکردن
integral calculvs	حساب جامعه
joint account	حساب مشترک
deposit account	حساب سپرده
profit and loss a	حساب سودوزیان
production account	حساب تولید
pridicate calculus	حساب مسندات
notcher	حساب نگهدار
have it out with someone <idiom>	تصفیه حساب
misreckon	بد حساب کردن
minculculate	بد حساب کردن
accountable	مسئول حساب
make much of	حساب بردن از
checking out	تسویه حساب
the bill	صورت حساب
loan account	حساب وام ها
integral calculus	حساب جامعه
accoutn balance	مانده حساب
account number	شماره حساب
markers	حساب نگهدار
marker	حساب نگهدار
expense account	حساب مخارج
account cuurent	حساب جاری
arithmetic	حساب [ریاضی]
algorism [rare]	حساب [ریاضی]
to count [as]	به حساب رفتن
account card	کارت حساب
balance of account	مانده حساب
counts	حساب کردن
arithmetic unit	واحد حساب
desktop	ماشین حساب
account with [at] a bank	حساب بانکی
count	حساب کردن
counted	حساب کردن
offsetting	حساب تهاتر
offset	حساب تهاتر
Count me in!	روی من حساب کن!
counting	حساب کردن
expense accounts	حساب مخارج
computer	ماشین حساب
calculators	ماشین حساب
calculators	حساب کننده
calculator	ماشین حساب
calculator	حساب کننده
current accounts	حساب جاری
checking account	حساب جاری
tales	جمع حساب
tale	جمع حساب
checking accounts	حساب جاری
computers	ماشین حساب
cash account	حساب نقدی
account book	دفتر حساب
expense accounts	حساب هزینه
acalculia	ناتوانی در حساب
expense account	حساب هزینه
figuring	حساب کردن
figures	حساب کردن
figure	حساب کردن
calculation	حساب براورد
bank accounts	حساب بانکی
bank account	حساب بانکی
sums	حساب کردن
current account	حساب جاری
binary arithmetic	حساب دودوئی
arithmometer	ماشین حساب
arithmeticlal	مربوط به حساب
scorers	حساب نگهدار
scorer	حساب نگهدار
calculus of variations	حساب تغییرات
call to account	حساب خواستن از
arithmetician	حساب دان
comptometer	ماشین حساب