English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
sudatorium حمام گرم که موجب عرق زیاد گردد گرمخانه حمام
Other Matches
caldarium گرمخانه در حمام رومی
washrooms حمام
bathhouse حمام
bagnio حمام
Turkish baths حمام
water quench حمام آب
Turkish bath حمام
tray حمام
trays حمام
bath حمام
washroom حمام
bathrooms حمام
copper bath حمام مس
bathroom حمام
bath house حمام
sand bath حمام شن
waterbath حمام آب
bain-marie حمام آب
water bath حمام آب
double boiler حمام آب
sweating bath حمام گرم
hypocaust جهنم حمام
a bath towel حوله حمام
bathhouse حمام [با استخر]
sweating bath حمام بخار
thermae حمام اب گرم
toilet waters عطر حمام
toilet water عطر حمام
acid bath حمام اسید
sunbath حمام افتاب
sudatorium حمام بخار
steam bath حمام بخار
bathing tub حمام فرنگی
shower bath حمام دوش
dyeing bath حمام رنگرزی
cockroach سوسک حمام
cockroaches سوسک حمام
hammam حمام اسلامی
bath-house حمام عمومی
bathtubs وان حمام
bathtub وان حمام
sun bath حمام افتابی
bathrobes رخت حمام
vapour bath حمام بخار
oil bath حمام روغن
metal bath حمام فلز
bath حمام فرنگی
bath حمام ابکاری
bathmat پادری حمام
bathing caps کلاه حمام
bathed حمام فرنگی
washcloth کیسه حمام
bathed حمام ابکاری
washcloth لیف حمام
bathmats پادری حمام
unwashed حمام نگرفته
swimming bath [British E] [old-fashioned] حمام [با استخر]
turkey bath حمام شرقی
ultrasonic bath حمام فراصوتی
swimming pool حمام [با استخر]
vaporarium حمام بخار
bathing cap کلاه حمام
reductase دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
basks حمام افتاب گرفتن
basking حمام افتاب گرفتن
swimming things لباس شنا [حمام]
sunbathe حمام افتاب گرفتن
foam rubber ابر حمام ابرلاستیکی
bask حمام افتاب گرفتن
sunbathed حمام افتاب گرفتن
sunbathes حمام افتاب گرفتن
bathing things لباس شنا [حمام]
sunbathing حمام افتاب گرفتن
furnace تون حمام وغیره
saunas حمام بخار فنلاندی
salt bath furnace کوره حمام نمک
molten bath حمام ذوب فلزات
sauna حمام بخار فنلاندی
shaking bath حمام تکان دهنده
oil bath lubrication روغنکاری حمام روغن
therm واحد گرما حمام
therms واحد گرما حمام
therms حمام عمومی گرما
roaches سوسک حمام کجوله
roach سوسک حمام کجوله
furnaces تون حمام وغیره
bath dye حمام رنگرزی الیاف
bathing gear لباس شنا [حمام]
therm حمام عمومی گرما
I'd like a room with bath. من یک اتاق با حمام میخواهم.
swimming things لوازم شنا [حمام]
bathing clothes لوازم شنا [حمام]
basked حمام افتاب گرفتن
sun lamp لامپ حمام آفتاب
sun lamps لامپ حمام آفتاب
bathing things لوازم شنا [حمام]
bathing gear لوازم شنا [حمام]
bathing clothes لباس شنا [حمام]
receptors دستگاه گیرنده وان حمام
bathed ابتنی کردن حمام گرفتن
salt bath hardening سخت گردانی حمام نمک
bath ابتنی کردن حمام گرفتن
What find bath. عجب حمام خوبی است
receptor دستگاه گیرنده وان حمام
riffle کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffling کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffles کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffled کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
salt bath case hardening سخت گردانی سطحی حمام نمک
bathmats حصیر یا فرشک پای وان حمام
bathmat حصیر یا فرشک پای وان حمام
martemper حمام گرم برای سخت کردن
Frigi darium [تزئینات زیبا و بزرگ در حمام های رومی]
bubble bath مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
bubble baths مادهای معطر که در وان پر آب حمام میریزند و کف میکند
tub حمام فرنگی هرچیزی بشکل تغاهر شستشوکردن
sponge ابر حمام با اسفنج پاک کردن یاترکردن
sponged ابر حمام با اسفنج پاک کردن یاترکردن
May I have a bath towel? ممکن است یک حوله حمام برایم بیاورید؟
sponging ابر حمام با اسفنج پاک کردن یاترکردن
tubs حمام فرنگی هرچیزی بشکل تغاهر شستشوکردن
cyaniding سخت گردانی سطح قطعات فولادی با غوطه ورسازی انهادر حمام نمکهای سیانید
economic determinism یکی ازاصول عقاید مارکس که به موجب ان جمیع تحولات اجتماعی وسیاسی ناشی ازجبر اقتصادی تلقی می گردد
solarium اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
solariums اتاق افتاب رو اطاق مریضخانه که دران مریض حمام افتاب میگیرد
greenhouse گرمخانه
ovens گرمخانه
incubator گرمخانه
incubators گرمخانه
oven گرمخانه
greenhouses گرمخانه
grape house گرمخانه مو
forcing house گرمخانه
green house گرمخانه
hothouses گرمخانه عشرتکده
hothouse گرمخانه عشرتکده
stoves فرخوراک پزی گرمخانه
stove فرخوراک پزی گرمخانه
pinery جنگل کاج گرمخانه اناناس
load call وسیلهای مملو از سیال برای ایجاد نیروهای زیاد با دقت زیاد
compression ignition احتراق مخلوط سوخت و هوادر اثر دمای زیاد حاصل ازترکم و فشار زیاد در سیلندرموتور دیزل
I didnt get much sleep. زیاد خوابم نبرد ( زیاد نخوابیدم)
unsettling آنچهباعثعصبانیتوخشمشما گردد
He is looking for trouble. دنبال شر می گردد
overbuild زیاد ساختمان کردن در بخشی از شهرکه زیاد دران ساختمان کرده اند
Spint not against heaven,it will fall back in thy . <proverb> بر آسمان تف مکن,که به صورتت بر مى گردد .
The earth moves round the sun . زمین بدور خورشید می گردد
He wont be back for another six months. رفته که تا 6 ماه دیگه بر گردد
covenants که بین طرفین مبادله می گردد
covenant که بین طرفین مبادله می گردد
to hold somebody in great respect کسی را زیاد محترم داشتن [احترام زیاد گذاشتن به کسی]
dedications قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
Everything goes back to its origin . <proverb> باز گردد به اصل خود هر چیز .
dedication قصدایجاد چنین تاسیسی استنباط گردد
Unless otherwise stated . مگر اینکه خلاف ( عکس ) آن اظهار گردد
register ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
save all چیزی که مانع زیان گردد پایه شمعدان
It was inappropriate to make such a remark . مناسبت نداشت چنین مطلبی اظهار گردد
delaying دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
delay دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
proteranthous دارای گلهاییکه قبل از برگ فاهر گردد
bargain hunter کسی که دنبال قیمت خیلی ارزان می گردد.
registers ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
registering ثبات انتقال که خروجی آن به ورودی اش برمی گردد.
delays دوباه تولید میشود و به ورودی برمی گردد
contributory موجب
incurred موجب
occasions موجب
occasioning موجب
occasion موجب
in conformity with بر موجب
occasioned موجب
cause موجب
causes موجب
inducements موجب
incurs موجب
origins موجب
whereby که به موجب ان
incurring موجب
origin موجب
contributive موجب
incur موجب
offeror موجب
causing موجب
inducement موجب
When one door shuts another opens. <proverb> وقتى درى بسته مى شود در دیگرى باز مى گردد .
force ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
polder زمین پست ساحلی که بوسیله سد بندی مزروع گردد
out and in گویی که با پیچش بطرف شیارمی رود و برمی گردد
forces ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
forcing ضربهای که گوی اصلی بیلیارد متوقف میشودیا بر می گردد
entails موجب شدن
conducive موجب شونده
give rise to موجب شدن
scourger موجب بلا
entail موجب شدن
entailed موجب شدن
to bring forth موجب شدن
cuse of a موجب وحشت
promibitive موجب منع
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com