Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English
Persian
pious fraud
حیلهای که به دستاویزمذهبی برای مقاصد پیک مذهبی بکسی بزنند
Other Matches
liberal education
اموزش و پرورشی که برای روشن کردن فکر باشد نه برای مقاصد پیشهای
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
registers
که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
register
که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
registering
که برای نگهداری داده وآدرس پردازش شدن به کد ماشین به کارمی رود.2-محل حافظه مخصوص برای مقاصد ذخیره سازی مخصوص
motor pool
گروهی از وسائط نقلیه برای مقاصد نظامی یا حمل ونقل بنوبت
logo
زبان برنامه نویسی سطح بالا برای مقاصد آموزشی . با دستور گرافیکی که به سادگی استفاده می شوند
redundant
حرف اضافه شده به بلاک حروف برای تشخیص خطا یا مقاصد پترولکل که هیچ اطلاعی به همراه ندارد
to bechon to a person to come
اشاره بکسی کردن برای دعوت وی
to swear tre sonagainstany one
سوگند برای خیانت بکسی خوردن
he played a pretty trick
خوب حیلهای زد
the r.
مذهبی درسده شانزدهم میلادی برای اصطلاح کلیسای رم
superstitious uses
مخارجی که برای امور مذهبی غیرقانونی صرف شود
blue flag
پرچم ابی برای علامت دادن بکسی که اتومبیل دیگری بدنبال و نزدیک اوست تا راه بدهد
concordat
پیمان دولت با جماعت مذهبی پیمان رسمی میان دو فرقه مذهبی
passing bell
زنگی که هنگام درگذشتن کسی بزنند
claque
پول گرفته اند دست بزنند
to express one self
مقاصد خودرا فهماندن
pasquinade
جرشفت هجو نامهای که درجایگاه عمومی بزنند
plough land
مقداری زمین که با هشت گاومیتوانستند در یک سال شخم بزنند
to beat the egg-white until it is stiff
سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
gibus
کلاه نرمی که دراپرابرسرمیگذارندبرای اینکه هرچه بران مشت بزنند
frumenty
گندمی که پوست انرا کنده بجوشانند ودارچین وشیرینی بان بزنند
prity to any one's designs
اگاهی از مقاصدنهانی کسی محرمیت نسبت مقاصد کسی
to play one f.
بکسی ناروزدن
to play a trick on any one
بکسی حیله
to give ones heart to a person
دل بکسی دادن
snap a person's nose off
بکسی پریدن
to ride one down
سواره بکسی
to spat at
تف بکسی انداختن
to face any one down
بکسی تشرزدن
drop by
بکسی سر زدن
to run across or against
بکسی تاخت
snap a person's head off
بکسی پریدن
To spit at someone (something).
بکسی (چیزی ) تف کردن
bequeaths
بکسی واگذار کردن
to give one the knee
بکسی تعظیم کردن
bequeathing
بکسی واگذار کردن
bequeath
بکسی واگذار کردن
bequeathed
بکسی واگذار کردن
Dont you dare tell anyone .
مبادا بکسی بگویی
to read one a lesson
بکسی نصیحت کردن
to give one the knee
بکسی تواضع کردن
to give heed to any one
بکسی اعتنایاتوجه کردن
to serve one a trick
بکسی حیله زدن
to believe in a person
بکسی ایمان اوردن
to paddle one's own canoe
کار بکسی نداشتن
to yearn to
بکسی اشتیاق داشتن
serve one a trick
بکسی حیله زدن
to take pity on any one
بکسی رحم کردن
to do make or pay obeisance to
بکسی احترام گزاردن
retaliate
عین چیزی را بکسی برگرداندن
pull through
در سختی بکسی کمک کردن
derided
بکسی خندیدن استهزاء کردن
retaliated
عین چیزی را بکسی برگرداندن
retaliating
عین چیزی را بکسی برگرداندن
toincrease any one's salary
اضافه حقوق بکسی دادن
deride
بکسی خندیدن استهزاء کردن
deriding
بکسی خندیدن استهزاء کردن
retaliates
عین چیزی را بکسی برگرداندن
to serve notice on a person
رسما بکسی اخطار کردن
toa the life of a person
سوء قصدنسبت بکسی کردن
derides
بکسی خندیدن استهزاء کردن
heteroplasty
پیوندبافته کسی بکسی دیگر
to run upon any one
بکسی برخورد یا تصادف کردن
to pelt some one with stones
سنگ بکسی پرت کردن
to ply any one with drink
باصرارنوشابه بکسی تعارف کردن
to give one the straight tip
محرمانه چیزیرا بکسی خبردادن
to pelt some one with stones
باسنگ بکسی حمله کردن
to put a slur on any one
لکه بدنامی بکسی چسباندن
To look fondly at someone .
با نظر خریداری بکسی نگاه کردن
to do make or pay obeisance to
بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
to snap one's nose or head off
بکسی پریدن واوقات تلخی کردن
prejudice agaiast a person
غرض نسبت بکسی از روی تعصب
To give somebody a few days grace .
بکسی چند روز مهلت دادن
favoritism
استثناء قائل شدن نسبت بکسی
to think highliy of any one
نسبت بکسی خوش بین بودن
to serve a legal p on any one
ورقه قانونی بکسی ابلاغ کردن
to have recourse to a person
بکسی توسل جستن یامتوسل شدن
litmus
ماده ابی رنگی که ازبعضی گلسنگ ها بدست میایدودر اثر اسید زیاد برنگ قرمزتبدیل میشود وهرگاه قلیا بدان بزنند باز برنگ ابی در میاید
to show one out
راه بیرون رفتن را بکسی نشان دادن
patents
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patenting
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
patented
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
It is for your own ears.
پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
patent
امتیازیاحق انحصاری بکسی دادن اعطا کردن
to run in to a person
دیدنی مختصر از کسی کردن بکسی سرزدن
to palm off a thing on aperson
چیزیرا با تردستی بکسی رساندن یابراوتحمیل کردن
incommunicability
چگونگی چیزی که نتوان بکسی گفت یا با اودرمیان گذارد
p in favour of a person
تمایل بی جهت نسبت بکسی طرفداری تعصب امیزازکسی
indian giver
کسی که چیزی بکسی میدهد وبعد انرا پس میگیرد
incommunicableness
چیزی که نتوان بکسی گفت یابا اودرمیان گذارد
imposition of hands
هنگام دادن ماموریت روحانی بکسی یادعا کردن به وی
to stand in one's light
جلو روشنائی کسی را گرفتن مجال ترقی بکسی ندادن
religious
مذهبی
churchgoers
مذهبی
churchly
مذهبی
churchgoer
مذهبی
luck money
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
luck penny
پولی که بطور دست لاف هنگام خرید و فروش بکسی بدهند
religiosity
تعصب مذهبی
devout
مذهبی عابد
religious matters
مسائل مذهبی
religious tenets
عقاید مذهبی
spirituality
روحیه مذهبی
sects
فرقه مذهبی
convertor
مبلغ مذهبی
sect
فرقه مذهبی
converter
مبلغ مذهبی
pastoral psychiatry
روانپزشکی مذهبی
holy day
تعطیل مذهبی
revivals
جنبش مذهبی
revival
جنبش مذهبی
guru
معلم مذهبی
gurus
معلم مذهبی
pontifex
شورای مذهبی
religionism
غیرت مذهبی
R.E
تحصیلات مذهبی
religiose
مذهبی بودن
ritual
تشریفات مذهبی
tenet
متعقدات مذهبی
missionaries
مبلغ مذهبی
dogmatism
تعصب مذهبی
neologize
مذهبی بودن
clergymen
عالم مذهبی
clergyman
عالم مذهبی
service book
کتب مذهبی
religious rites
شعائر مذهبی
holiday
تعطیل مذهبی
semireligious
نیمه مذهبی
holidays
تعطیل مذهبی
missionary
مبلغ مذهبی
missioner
مبلغ مذهبی
Mother Superiors
رئیس بنیاد مذهبی
wowser
مذهبی و خرده گیر
rectorate
ریاست بنگاه مذهبی
dogmatics
مبحث شعائر مذهبی
Easter Sepulchre
تشریفات مذهبی تدفین
taboos
منع یانهی مذهبی
taboo
منع یانهی مذهبی
hymnbook
کتاب سرود مذهبی
rite
مراسم تشریفات مذهبی
psalter
سرود مذهبی مزامیر
ecclesiogenic neurosis
روان رنجوری مذهبی
Religious (political) fanaticism
تعصبات مذهبی ( سیاسی )
soul music
موسیقی مذهبی سیاهپوستان
Mother Superior
رئیس بنیاد مذهبی
pauli
اصول مذهبی پولس
priggism
تعصب سخت مذهبی
tabu
منع یانهی مذهبی
swami
رهبر مذهبی هندی
catechesis
تعالیم مذهبی شفاهی
catechetic
وابسته به تعالیم مذهبی
crusade
جنگ مذهبی نهضت
sacramental
وابسته به مراسم مذهبی
catechisms
تعلیم ودستور مذهبی
synods
مجلس منافره مذهبی
religious sentiments
احساسات وعقاید مذهبی
synod
مجلس منافره مذهبی
crusaded
جنگ مذهبی نهضت
revivalism
اصول بیداری مذهبی
revivalists
طرفدار احیای مذهبی
revivalist
طرفدار احیای مذهبی
cantor
اواز خوان مذهبی
traditor
خائن در امر مذهبی
psalm
سرود مذهبی خواندن
crusades
جنگ مذهبی نهضت
crusading
جنگ مذهبی نهضت
catechism
پرسش نامه مذهبی
chaplain activities fund
اعتبار امور مذهبی
psalms
سرود مذهبی خواندن
catechisms
پرسش نامه مذهبی
catechism
تعلیم ودستور مذهبی
holyday
روز تعطیل مذهبی
european unclear a energy agency
اداره انرژی هستهای اروپا یکی از سازمانهایی که درسال 8591 در بطن سازمان همکاری اقتصادی اروپا و به منظور تولید انرژی اتمی وبرای مقاصد صلح امیز درکشورهای اروپای غربی ایجاد شده است
archdiocese
قلمرو مذهبی اسقف اعظم
Scientology
ساینتولوژی
[یک نوع سیستم مذهبی]
anagoge
تفسیرروحانی و صوفیانهء مطالب مذهبی
anagogy
تفسیرروحانی و صوفیانهء مطالب مذهبی
menology
سالنمای جشنها وسوگوارهای مذهبی
secular
دورهای غیر مذهبی دنیائی
dogmatize
تعصب مذهبی نشان دادن
indoctrinates
تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
indoctrinated
تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
indoctrinating
تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
vigilantism
پیروی از اصول جمعیتهای مذهبی
indoctrinate
تعالیم مذهبی یاحزبی را اموختن به
neologian
متمایل به تعلیمات نوین مذهبی
churches
کلیسایی درکلیسامراسم مذهبی بجااوردن
church
کلیسایی درکلیسامراسم مذهبی بجااوردن
sisterhood
انجمن خیریه مذهبی نسوان
sacrilegious
مربوط به بیحرمتی به شعائر مذهبی
neologian
وابسته به تعلیمات نوین مذهبی
indifferentism
لاقیدی نسبت به مسائل مذهبی
revivalist movement
جنبش اصول بیداری مذهبی
inquisitions
تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا
character guidance
راهنمایی و مشاوره با افراد سخنرانی مذهبی
inquisition
تفتیش عقاید مذهبی از طرف کلیسا
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com