English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (33 milliseconds)
English Persian
destroy خراب کردن معدوم کردن
destroying خراب کردن معدوم کردن
destroys خراب کردن معدوم کردن
Other Matches
uncreate نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
spoliation تحریف یا اخفا یا معدوم کردن یا سوء استفاده کردن از سند
obliterated معدوم کردن
obliterating معدوم کردن
obliterates معدوم کردن
ruinate معدوم کردن
obliterate معدوم کردن
ratten بوسیله دزدیدن یا خراب کردن افزارش اذیت کردن
to pull down خراب کردن بی بنیه کردن
devastates خراب کردن تاراج کردن
ruin خراب کردن فنا کردن
devastate خراب کردن تاراج کردن
ruins خراب کردن فنا کردن
ruining خراب کردن فنا کردن
ruinate خراب کردن منهدم کردن
to cut up خراب کردن
go to pot <idiom> خراب کردن
to do for خراب کردن
to bring to nought خراب کردن
disfigure خراب کردن
disfigured خراب کردن
disfigures خراب کردن
disfiguring خراب کردن
cut up خراب کردن
mar خراب کردن
to break down خراب کردن
marring خراب کردن
marred خراب کردن
muddling خراب کردن
to mull a mull of خراب کردن
to play the deuce with خراب کردن
to take down خراب کردن
bungle خراب کردن
bungled خراب کردن
bungles خراب کردن
unbuild خراب کردن
amortize خراب کردن
to make a hash of خراب کردن
to lay in ruin خراب کردن
muddles خراب کردن
muddled خراب کردن
muddle خراب کردن
destroy خراب کردن
destroying خراب کردن
wrack خراب کردن
bungling خراب کردن
corrupts خراب کردن
pull down خراب کردن
botching خراب کردن
dilapidate خراب کردن
botch خراب کردن
vitiate خراب کردن
vitiated خراب کردن
vitiates خراب کردن
vitiating خراب کردن
demolish خراب کردن
demolished خراب کردن
demolishes خراب کردن
demolishing خراب کردن
botches خراب کردن
overtumble خراب کردن
corrupt خراب کردن
corrupted خراب کردن
corrupting خراب کردن
botched خراب کردن
demonish خراب کردن
demolition خراب کردن
impairs خراب کردن
make havoc with خراب کردن
impairing خراب کردن
destroys خراب کردن
impaired خراب کردن
demolitions خراب کردن
impair خراب کردن
take down خراب کردن
undo خراب کردن
undoes خراب کردن
over run خراب کردن در هم نوردیدن
side out خراب کردن سرویس
to demolish a building خراب کردن ساختمانی
to pull down a building خراب کردن ساختمانی
raze or rase بکلی خراب کردن
to wreck کاملا خراب کردن
to crock up خراب کردن یاشدن
to bring to ruin خانه خراب کردن
to tear down a building خراب کردن ساختمانی
undermined از زیر خراب کردن
undermines از زیر خراب کردن
to do up خانه خراب کردن
undermine از زیر خراب کردن
double foult خراب کردن پی در پی دوسرویس
To spoilt things . To mess thing up . کارها را خراب کردن
batters خراب کردن خمیر
batter خراب کردن خمیر
to torpedo خراب کردن [برنامه یا نقشه]
deteriorating خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorated خراب کردن روبزوال گذاشتن
deteriorate خراب کردن روبزوال گذاشتن
to break aset خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
deteriorates خراب کردن روبزوال گذاشتن
simple leg ride شگک خراب کردن حریف
unmake بهم زدن خراب کردن
hand out خراب کردن سرویس اسکواش
frustrate فکر کسی را خراب کردن
frustrates فکر کسی را خراب کردن
frustrating فکر کسی را خراب کردن
To get damaged . To become defective . عیب کردن ( خراب شدن )
muck خراب کردن زحمت کشیدن
rammed سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
ram سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
rams سنبه زدن باذژکوب خراب کردن
boot خراب کردن توپ هنگام گرفتن ان
wreck لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
wrecks لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
overwrite و خراب کردن هر داده دیگر در این محل
wrecking لاشه کشتی و هواپیما و غیره خراب کردن
lay waste <idiom> خراب کردن وویران نگه داشتن ،شکستن
foul up <idiom> با یک اشتباه احمقانه همه چیز را خراب کردن
sickest مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
sick مریضی اعلام خراب بودن وسایل یا بدکار کردن انها
corrupts تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupt تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupted تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
corrupting تغییر دادن یا خراب کردن اطلاعات چنان که اعتبار انهامشکوک باشد
langrel اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langrage اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
langridge اهن پارهای که برای خراب کردن بادبان و اسباب کشتی بکار میرود
faults تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
faulted تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
fault تابعی که بخشی از برنامه است که علت داده خراب یا قطعه خراب را بیان میکند
nil معدوم
non existent معدوم
non-existent معدوم
inexistent معدوم
extinct معدوم
trapdoors فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
trapdoor فاصلهای عمدی در یک سیستم پردازش اطلاعات که به منظور جمع اوری تغییر یا خراب کردن اتی اطلاعات بوجود امده است
dud ترقه خراب هرچیز خراب
frontolysis زدودن یا معدوم ساختن جبهه هوایی
prehominidae پستانداران معدوم انسان نمای اولیه
prehominid پستانداران معدوم انسان نمای اولیه
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
married under a contract unlimited perio زن گرفتن شوهر کردن مزاوجت کردن عروسی کردن با
withstand مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
exploits استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
corrects تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
to wipe out پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
timed تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
exploiting استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com