Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
run out
خسته شدن مردود شدن
Other Matches
wayworn
خسته و مانده در اثر سفر خسته و کوفته
overweary
زیاده خسته کردن خسته شدن
reprobate
مردود
reprobates
مردود
castway
مردود
disallowed kick
گل مردود
cast away
مردود
reprobatory
مردود
banned
مردود
off cast
مردود
confutation
امر مردود
rebuttable presumptions
فرض مردود
wash out
شکست مردود
fails
مردود شدن
accursedly
بطور مردود
cast-offs
کنارگذاشته مردود
fail
مردود شدن
cast-off
کنارگذاشته مردود
failed
مردود شدن
old wives' tale
عقیدهی قدیمی و مردود
off cast
شخص یا چیز مردود
old wives' tales
عقیدهی قدیمی و مردود
cast off
متروک مردود تفاله
put away
مردود ساختن طلاق دادن
He feels shame at failing in his exam .
ازاینگه در امتحان مردود شده خجالت می کشد
tires
خسته
tire
خسته
washed-out
خسته
washed out
خسته
jadish
خسته
spent
خسته
tiring
خسته
outworn
خسته
wearying
خسته
weary
خسته
wearies
خسته
wearied
خسته
blown
خسته
aweary
خسته
ennuied
خسته
footworn
خسته
tired
خسته
exhausted
خسته
jaded
خسته
whacked
خسته
tiredly
خسته
careworn
<adj.>
دل خسته
played out
خسته
wind broken
خسته
wearing
خسته کننده
weed out
<idiom>
خسته شدن از
run ragged
<idiom>
خسته شدن
played out
<idiom>
خسته ،از پا درآمده
uninteresting
خسته کننده
fatig
خسته کننده
zonked
کاملا خسته
to do up
خسته کردن
tedious
خسته کننده
indefatigable
خسته نشدنی
lagging
خسته کننده
exhausting
خسته کننده
wearisome
خسته کننده
insipid
خسته کننده
blah
خسته کننده
to knock up
خسته شدن
i am weary of writing
از نوشتن خسته
it irks me
خسته شدم
tired of writing
خسته از نوشتن
prosish
خسته کننده
neurasthenia
خسته روانی
pesthouse
خسته خانه
overstrain
خسته کردن
he seems to be tired
خسته بنظرمیرسد
he seems to be tired
خسته مینماید
dead alive
خسته کننده
weariful
خسته کننده
way worn
خسته سفر
fatiguable
خسته شدنی
way worn
خسته راه
forwearied
خسته فرسوده
forworn
وامانده خسته
pest house
خسته خانه
tiresome
خسته کننده
fatigues
خسته کردن
fatiguing
خسته کننده
dull
خسته کننده
dulled
خسته کننده
duller
خسته کننده
dullest
خسته کننده
dulling
خسته کننده
dulls
خسته کننده
sear
خسته خشکاندن
seared
خسته خشکاندن
sears
خسته خشکاندن
tire
خسته کردن
tires
خسته کردن
fatigues
خسته شدن
fatigued
خسته کردن
strain
خسته کردن
strains
خسته کردن
jade
خسته کردن
monotonous
خسته کننده
stump
خسته وکوفته
stumped
خسته وکوفته
stumps
خسته وکوفته
fag
خسته کردن
fags
خسته کردن
fatigue
خسته شدن
fatigue
خسته کردن
fatigued
خسته شدن
stumping
خسته وکوفته
irk
خسته شدن
irked
خسته شدن
irks
خسته شدن
bore
خسته کننده
overwork
خود را خسته
overworked
خود را خسته
overworking
خود را خسته
bore
خسته کردن
overworks
خود را خسته
harasses
خسته کردن
worn out
خسته و کوفته
bores
خسته کردن
harass
خسته کردن
tiring
خسته کردن
worn-out
خسته و کوفته
fatigable
خسته شدنی
irking
خسته شدن
bores
خسته کننده
unwearied
بانشاط خسته نشده
to overwork oneself
خود را خسته کردن
prolixly
بطور خسته کننده
I was so tired that …
آنقدر خسته بودم که ...
to overstrain oneself
خود را خسته کردن
tire out
<idiom>
خیلی خسته شدن
wearisomely
بطور خسته کننده
wear out
کاملا خسته کردن
jade
یابو یا اسب خسته
nerve racking
خسته کننده اعصاب
nerve wrack
خسته کننده اعصاب
longsome
مطول خسته کننده
langorous
خسته سستی اور
gruelling
خسته کننده فرساینده
grueling
خسته کننده فرساینده
play out
خسته کردن ماهی
i am tired of that
از ان کار خسته شدم
he seems to be tired
بنظرمیایدکه خسته است
nerve-racking
خسته کننده اعصاب
longueur
قسمت خسته کننده
climb the wall
<idiom>
از محیط خسته وعصبانی شدن
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
do in
<idiom>
خسته شدن ،از پای درآمدن
I'm tired of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm fed up with it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
I'm sick of it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
I'm tired of it.
<idiom>
من و خسته ام کرده.
[ازش بریدم.]
world-weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
I'm fed up with it.
<idiom>
ازش بریدم.
[من و خسته ام کرده.]
pooped out
<idiom>
خسته کننده،از پای درآوردن
exhaust
خسته کردن ازپای در اوردن
waste one's breath
زبان خود را خسته کردن
exhausts
خسته کردن ازپای در اوردن
used up
تمامامصرف شده زیاد خسته
world weary
بیزارازجهان بیزاراززندگی خسته از زندگی
waste one's words
زبان خود را خسته کردن
overworks
خسته کردن به هیجان اوردن
prolix
خسته کننده روده دراز
do not waste your breath
خودتان را بیخود خسته نکنید
overworking
خسته کردن به هیجان اوردن
overworked
خسته کردن به هیجان اوردن
overwork
خسته کردن به هیجان اوردن
to poreone's eyes out
چشم را از بسیاری مطالعه خسته کردن
to overrun oneself
از دویدن زیاد خود را خسته کردن
winds
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
wind
خسته کردن یاشدن ازنفس افتادن
to overexert
خود را بیش از اندازه خسته کردن
fed up with
<idiom>
از دست کسی یا چیزی خسته شدن
flags
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
homely
[British E]
<adj.>
عادی و خسته کننده
[واژه تحقیری]
turn on someone
<idiom>
به طور ناگهانی از بکی خسته شدن
tasks
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
flag
خسته شدن دونده دراخر مسابقه
task
زیاد خسته کردن بکاری گماشتن
to strain one's eyes
چشم خود رازیاد خسته کردن
sing-song
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
iam so tired that i cannot eat
چندان خسته هستم که نمیتوانم چیزی بخورم
sing-songs
تناوب یکجور و خسته کنندهی نواخت یا تن صدا
this work is palling on me
اینکاردارد برای من خسته کننده یابیمزه میشود
to get into a rut
یکنواخت تکراری و خسته کننده شدن
[کاری]
burn off
خسته کردن رقیب باگرفتن سرعت اولیه دوچرخه
mondayish
بیحال در روز دوشنبه بواسطه بیکاری یکشنبه خسته از کار
as dull as a ditch-water
مثل فیلم های تکراری
[خسته کننده و ملال آور]
Enough already!
[American E]
کافیه دیگه!
[خسته شدم از این همه حرف]
[اصطلاح روزمره]
kill off
سرعت گرفتن غیرعادی درمسابقه دو استقامت برای خسته کردن حریفان
bore
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
trachle
تصادم کردن خسته کردن بزحمت انداختن
bores
موی دماغ کسی شدن خسته شدن
exhaust
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
exhausts
تمام شدن انرژی خسته شدن یا کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com