English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 207 (16 milliseconds)
English Persian
humored خوشمزگی خوشی دادن
humoring خوشمزگی خوشی دادن
humors خوشمزگی خوشی دادن
humour خوشمزگی خوشی دادن
humoured خوشمزگی خوشی دادن
humouring خوشمزگی خوشی دادن
humours خوشمزگی خوشی دادن
Other Matches
jollify خوشی دادن به
humor خوشی دادن راضی نگاهداشتن
give oneself up to <idiom> اجازه خوشی را به کسی دادن
fools paradise خوشی بی اساس یا خیالی الکی خوشی
delicacy خوشمزگی
delectability خوشمزگی
humorousness خوشمزگی
badinage خوشمزگی
sapidity خوشمزگی
spiciness خوشمزگی
delectableness خوشمزگی
fun خوشمزگی
humor شوخی خوشمزگی
humorously از روی خوشمزگی
fun خوشمزگی سرگرمی
amuse خوشمزگی کردن
gag خوشمزگی کردن
banter شوخی کنایه دار خوشمزگی
ploys خوشی
cheer خوشی
glee خوشی
delight خوشی
splurges خوشی
splurging خوشی
joyfulness خوشی
gayety خوشی
pleasures خوشی
ploy خوشی
happiness خوشی
sprees خوشی
rollick خوشی
splurge خوشی
joyousness خوشی
cheered خوشی
pleasure خوشی
well-being خوشی
frolic خوشی
cheerfulness خوشی
splurged خوشی
euphoria خوشی
delights خوشی
brannigan خوشی
jollity خوشی
hilarity خوشی
mirthfully با خوشی
mirthless بی خوشی
curvet خوشی
randan خوشی
merry making خوشی
joyfully <adv.> با خوشی
happily <adv.> با خوشی
delighting خوشی
fortunately <adv.> با خوشی
bliss خوشی
frolics خوشی
frolicking خوشی
merriness خوشی
frolicked خوشی
merry-making خوشی
spree خوشی
gust خوشی
lark خوشی
larks خوشی
gladsomeness خوشی
gusts خوشی
delectation خوشی
gala خوشی
galas خوشی
cheers خوشی
pleasance خوشی
jollification خوشی
joy خوشی
jocundness خوشی
joys خوشی
frolicsomeness خوشی
mirth خوشی
felicity خوشی
meat and drink خوشی
joyously با خوشی
felicities خوشی
joyance خوشی
jovially با خوشی
joviality خوشی
enjoyment خوشی
lusus naturae بازی طبیعت خوشمزگی طبیعت
blithely بطور خوشی
goluptious خوشی اور
married happiness خوشی زناشویی
goloptious خوشی اور
whoopee زمان خوشی
rejoice خوشی کردن
rejoices خوشی کردن
winsome با مسرت و خوشی
rejoiced خوشی کردن
bender خوشی ونشاط
benders خوشی ونشاط
paradise سعادت خوشی
to beentranced withjoy از خوشی غش کردن
to make merry خوشی کردن
blessedness مبارکی خوشی
disported خوشی کردن
the picture of joy خوشی مجسم
f.mirth خوشی عید
gladsome خوشی اور
the picture of joy مظهر خوشی
rollick خوشی کردن
the p of hoppiness منتهادرجه خوشی
rejoicingly خوشی کنان
disports خوشی کردن
disport خوشی کردن
disporting خوشی کردن
felicific خوشی اور
exultingly خوشی کنان
exultantly خوشی کنان
material to happiness لازمه خوشی
jobilate خوشی کردن
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
hedonics اصول خوشی ولذت
jamborees مجمع پیشاهنگان خوشی
a land of milk and honey <idiom> جای سعادت و خوشی
while away the time <idiom> زمان خوشی را گذراندن
wellbeing سلامتی و خوشی خوشبختی
i wish you happiness خوشی شما راخواستارم
It doesnt look nice . It is useemly. صورت خوشی ندارد
to shout for joy از خوشی فریاد زدن
jamboree مجمع پیشاهنگان خوشی
jet set دایم در سفر و خوشی
to burst with joy از خوشی در پوست خودنگنجیدن
paint the town red <idiom> اوقات خوشی داشتن
gratifyingly چنانکه خوشی دهد
I am sore at her. Iam bitter about her. ازاودل خوشی ندارم
to play possum خودرا بنا خوشی زدن
delightful لذت بخش خوشی اور
It wI'll come to a bad end. It is foredoomed. اینکار عاقبت ( خوشی ) ندارد
we made a night of it چه شب خوشی گذراندیم چه شبی کردیم
i wish you happiness خوشی یا سعادت شما را می خواهم
high time هنگام خوشی وعیش ونوش
luse طاعون نا خوشی واگیره دار
To feign I'llness. خود رابنا خوشی زدن
overjoyed از فرط خوشی از خود بیخودشد
he is transported with joy ازفرط خوشی بی خودشده است
no new is good new یارویدادتازه خودیک خبر خوشی است
we had a good time خوش گذشت وقت خوشی داشتیم
jobilate شادی کردن از خوشی فریاد زدن
crumpled rose leaf چیزی که خوشی انسان رامنغض میکند
exult جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exults جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exulting جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
exulted جست وخیزکردن بوجدوطرب امدن خوشی کردن
hedonism فلسفه خوشی پرستی وتمتع ازلذایذ دنیای زودگذر
eudemonism اخلاقیاتی که منظوران فراهم کردن خوشی وسعادت است
to gild the pill چیزناگواری راکه انسان ناچاراست تحمل نمایدبصورت خوشی دراوردن
eudaemonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
eudaimonism اخلاقیاتی که منظور ان فراهم کردن خوشی و سعادت است اخلاقیات ارسطو
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
the joy overpays the toil خوشی این کار رنج انراکه جبران میکندسهل است برانهم می چربد
yoicks علامت تعجب درهیجان و خشم و خوشی ووجد.فریاد تحریک و تشویق برای تازی شکاری مخصوص
to pretend illness نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com