Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English
Persian
police force
دادگاه پلیس
police forces
دادگاه پلیس
police power
دادگاه پلیس
Other Matches
precinct
[American E]
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district
ایستگاه پلیس
[در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
judge advocate
دادستان دادگاه نظامی مشاور قانونی دادگاه نظامی مستشار دادگاه نظامی
discharges
مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge
مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
continuance
تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
prize courts
دادگاه مامور رسیدگی به مسائل مربوط به prize بدون رای این دادگاه به مال
transfer of cause
احاله امر از یک دادگاه به دادگاه دیگر به علل قانونی
parquet
محل نشستن اعضا دادگاه در دادسرامحوطه دادگاه
purging a contempt of court
جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
manadamus
حکم دادگاه بالاتربه دادگاه پایین تر
remanet
احاله موضوع از یک دادگاه به دادگاه دیگر
summary court
دادگاه اولیه دادگاه پادگانی
writs
دستور دادگاه حکم دادگاه
writ
دستور دادگاه حکم دادگاه
arrest
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrested
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
arrests
جلب کردن توقیف کردن جلوی ادامه جریان دادرسی و علی الخصوص صدور حکم دادگاه را با حکم یا قرار همان دادگاه گرفتن
polices
پلیس
gendarmes
پلیس
gendarme
پلیس
constables
پلیس
constable
پلیس
bobby
پلیس
bobbies
پلیس
K9
[canine]
سگ پلیس
policed
پلیس
police
پلیس
german shepherd
سگ پلیس
cops
پلیس
guard dog
سگ پلیس
cop
پلیس
police dog
سگ پلیس
battle lights
چراغ پلیس
local building inspector
پلیس ساختمان
patrolman
پلیس گشتی
runners
افسر پلیس
runner
افسر پلیس
border police
پلیس مرزبانی
border guard
پلیس مرزبانی
frontier police
پلیس مرزبانی
flatfoot
پلیس گشتی
patrolmen
پلیس گشتی
paddywagon
اتومبیل پلیس
patrol wagon
اتومبیل پلیس
vice squad
جوخه پلیس
shore patrol
پلیس ساحلی
road guard
پلیس راه
police reporter
مخبر پلیس
police power
نیروی پلیس
vice squads
جوخه پلیس
Interpol
پلیس بینالمللی
police officer
افسر پلیس
police officer
مامور پلیس
police officers
افسر پلیس
police officers
مامور پلیس
police office
پاسگاه پلیس
police calls
استمداد پلیس
plainclothesman
پلیس مخفی
policemen
مامور پلیس
policeman
مامور پلیس
police station
مرکز پلیس
police station
ایستگاه پلیس
police stations
مرکز پلیس
police stations
ایستگاه پلیس
police force
نیروی پلیس
police forces
نیروی پلیس
cop
پلیس
[اصطلاح روزمره]
under police surveillance
تحت نظر پلیس
police raid
حمله ناگهانی پلیس
rozzer
[British E]
پلیس
[اصطلاح روزمره]
filth
[British E]
پلیس
[اصطلاح روزمره]
give in charge
تحویل پلیس دادن
black Maria
اتومبیل گشتی پلیس
The police stopped me.
پلیس جلویم را گرفت
The police held the crowd back.
پلیس جمعیت را عقب زد
police raid
ورود ناگهانی پلیس
round-up
ورود ناگهانی پلیس
black Marias
اتومبیل گشتی پلیس
bust
[colloquial]
ورود ناگهانی پلیس
round-up
حمله ناگهانی پلیس
bust
[colloquial]
حمله ناگهانی پلیس
raiding
ورود ناگهانی پلیس
raided
ورود ناگهانی پلیس
raid
ورود ناگهانی پلیس
constableship
وفیفه یا رتبه پلیس
shore patrol
پلیس نیروی دریایی
mountie
پلیس سوار کانادا
raids
ورود ناگهانی پلیس
turn over to the police
تحویل پلیس دادن
peelers
اسباب پوست کن پلیس
posse comitatus
دسته افراد پلیس
peeler
اسباب پوست کن پلیس
concierge
پلیس محافظ درب ورودی
concierges
پلیس محافظ درب ورودی
posses
دسته افراد پلیس جماعت
pig
[American E]
پلیس
[اصطلاح تحقیر آمیز]
squad car
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
Please call the police.
لطفا پلیس را خبر کنید.
give a person in charge
کسی را تحویل پلیس دادن
gestapo
گشتاپو سازمان پلیس مخفی
posse
دسته افراد پلیس جماعت
squad cars
اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
policed
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
dog watch
پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
police states
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
polices
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
large scale raid
حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
nark
مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
police state
اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
policed
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police
مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
police
بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
The thief surrender himself to the police.
سارق خود را تسلیم پلیس کرد
The police officer took down the car number .
افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
He is known to the police .
هویتش نزد پلیس معلوم است
to report to the police
خود را به پلیس معرفی کردن
[بخاطر خلافی]
to call 911
[American English]
تلفن اضطراری کردن
[به پلیس یا آتش نشانی]
to search
[for]
[someone]
دنبال
[کسی]
گشتن
[ برای مثال پلیس]
The details of the report were verified by the police.
جزییات گزارش توسط پلیس تصدیق وتأیید شد
Police are out in force.
نیروی پلیس با قدرت بزرگی ظاهر است.
copper
[police officer]
پلیس
[اغلب تحقیر آمیز]
[اصطلاح عامیانه]
rookie
تازه کار
[بویژه در پلیس یا ارتش ]
[اصطلاح شوخی]
to register with the police
نشانی خود را در اداره پلیس ثبت کردن
[نقل منزل]
to report somebody
[to the police]
for breach of the peace
از کسی به خاطر مزاحمت راه انداختن
[به پلیس]
شکایت کردن
Over 1,000 pirate discs were seized during the raid.
بیش از ۱۰۰۰ سی دی بدون اجازه ناشر چاپ شده در حمله پلیس ضبط و توقیف شد.
courtrooms
دادگاه
court
دادگاه
judgement seat
دادگاه
court of justice
دادگاه
courtroom
دادگاه
court division
دادگاه
court of law
دادگاه
courts
دادگاه
tribunal
دادگاه
judgement hall
دادگاه
courthouse
دادگاه
forums
دادگاه
courthouses
دادگاه
forum
دادگاه
tribunals
دادگاه
police court
دادگاه خلاف
tribunal
دادگاه محکمه
tribunals
دادگاه محکمه
president of the court
رئیس دادگاه
kangaroo courts
دادگاه پوشالی
rehearing
تجدیدجلسه دادگاه
recourse action
رجوع به دادگاه
questor
افسررئیس دادگاه
queens bench division
دادگاه ملکه
quarter sessions
دادگاه استینافی
quaestor
افسررئیس دادگاه
prsbytery
دادگاه شرعی
provost court
دادگاه پادگانی
petty session
دادگاه سیار
magistrates court
دادگاه جنحه
kangoroo court
دادگاه محلی
jurisdiction of the court
صلاحیت دادگاه
court of inquiry
دادگاه تفتیش
judicial confession
اقرار در دادگاه
courts of inquiry
دادگاه تفتیش
Chief Justice
رئیس دادگاه
Chief Justices
رئیس دادگاه
martial court
دادگاه نظامی
military tribunal
دادگاه نظامی
per curium
به وسیله دادگاه
peace court
دادگاه بخش
forum
دادگاه محکمه
municipal court
دادگاه داخلی
municipal court
دادگاه شهرداری
forums
دادگاه محکمه
military court
دادگاه نظامی
eyre
دادگاه سیار
court division
بخش دادگاه
bar
وکالت دادگاه
juvenile court
دادگاه نوجوانان
juvenile court
دادگاه اطفال
divan
دادگاه اسلامی
bars
وکالت دادگاه
rota
دادگاه کاتولیکی
rotas
دادگاه کاتولیکی
writ
حکم دادگاه
writ
قرار دادگاه
writs
حکم دادگاه
writs
قرار دادگاه
diwan
دادگاه اسلامی
juvenile courts
دادگاه نوجوانان
juvenile courts
دادگاه اطفال
kangaroo courts
دادگاه غیرقانونی
kangaroo court
دادگاه مندرآوردی
kangaroo court
دادگاه غیرقانونی
kangaroo court
دادگاه پوشالی
superior court
دادگاه تمیز
superior court
دادگاه عالی
summary court
دادگاه بدوی
special tribunal
دادگاه اختصاصی
kangaroo courts
دادگاه مندرآوردی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com