Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
autotelic
دارای قصد درونی
Other Matches
internal furnace
کوره درونی بوته درونی اشتعال درونی
dynamic
نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
dynamically
نیروی فعاله درونی فعالیت درونی
insides
درونی
subjective
درونی
indoor
درونی
intestines
درونی
intestine
درونی
intrinsic
درونی
inside
درونی
endogenous
درونی
in
:درونی
in
درونی
in-
:درونی
infelt
درونی
tumble home
خم درونی
in-
درونی
innermost
درونی
inmost
درونی
interiors
درونی
civil
درونی
interior
درونی
inner
درونی
inward
درونی
internal
درونی
interflow
جریان اب درونی
intercorrelation
وابستگی درونی
inner speech
گفتار درونی
inherent viscosity
گرانروی درونی
logarithmic viscosity number
گرانروی درونی
inmost thoughts
اندیشههای درونی
inner loop
حلقه درونی
ingrowth
رویش درونی
inflow
ریزش درونی
enteroceptor
گیرنده درونی
interoceptor
گیرنده درونی
entophyte
انگل درونی
interiority
درونی بودن
pore pressure
فشار درونی
esoteric
رمزی درونی
loggia
ایوان درونی
intrinsic motivation
انگیزش درونی
inner shell electron
الکترون درونی
indravgnt
جریان درونی
interior affairs
کارهای درونی
internal inhibition
بازداری درونی
intrinsic approach
رهیافت درونی
internality
درونی بودن
the inner layer
چینه درونی
internal work
کار درونی
the inner layer
لایه درونی
springing of soffit
پاطاق درونی
internal phase
فاز درونی
internal vibrator
لرزاننده درونی
subjectivity
درونی بودن
internal reflection
انعکاس درونی
internal secretion
ترشح درونی
internal friction
سایش درونی
internal friction
اصطکاک درونی
internal force
نیروی درونی
internal command
فرمان درونی
internal energy
انرژی درونی
spring of intrados
پاطاق درونی
intrados springing line
پاطاق درونی
internal pressure
فشار درونی
internal consistency
هماهنگی درونی
internal conversion
تبدیل درونی
internal font
فونت درونی
intrados
قوس درونی
internal temperature
دمای درونی
in-fighting
کشمکش درونی
pectorals
صدری درونی
interpolations
براورد درونی
endocardium
پرده درونی دل
indoor
درونی داخلی
innate
درونی چسبنده
internalising
درونی کردن
endogenous event
رویداد درونی
aula
حیاط درونی
endoderm
پرده درونی
internalization
درونی ساختن
internalize
درونی کردن
bal badak
تیغ درونی پا
pectoral
صدری درونی
interpolation
براورد درونی
interior
درونی درون
interiors
درونی درون
internalizing
درونی کردن
ductless gland
غده درونی
internalised
درونی کردن
archivolt
قوس درونی
endophasia
تکلم درونی
internalises
درونی کردن
internalizes
درونی کردن
dynamic
نیروی درونی
dynamically
نیروی درونی
cooptation
انتخاب درونی
internalized
درونی کردن
isobare
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobars
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
isobar
دواتم دارای وزن مساوی ولی دارای عدد اتمی غیرمساوی
internal evidence
مدارک یاگواه درونی
internal torque
گشتاور نیروی درونی
dynamic pressure
فشار محرکه درونی
internal sort
مرتب کردن درونی
internist
متخصص داروهای درونی
internal consistency coefficient
ضریب همسانی درونی
internal hard disk
دیسک سخت درونی
internalization
درونی یا باطنی کردن
thermionic arc
قوس گرمیونایی درونی
scarp
دیوار درونی خندق
sacrp
دیوار درونی خندق
endo arterities
اماس درونی شریان
endocarp
حلقه درونی میوه
inherent
[in]
<adj.>
درونی
[ماندگار]
[ذاتی]
psychogenesis
پیدایش نیروی درونی
endometrium
پرده درونی زهدان
endospore
غشاء درونی تخم
endometritis
اماس درونی زهدان
internal resisting moment
لنگر مقاوم درونی
Internal energy
انرژی درونی
[فیزیک]
inwarness
بطون درونی بودن
mesophyll
بافت درونی برگ
endosporium
غشاء درونی تخم
endocrane
سطح درونی جمجمه
inside berm
سکوی شیببر درونی
inner work function
انرژی خروج درونی
enostosis
اماس درونی استخوان
midland
بین الارضین درونی
endocarditis
اماس غشاء درونی دل
cementitious
دارای مواد سمنتی یا سیمانی دارای خواص سیمان
soft shelled
دارای عقیده معتدل حلزون دارای صدف نرم
interoceptive
وابسته به انگیزش وتحریک درونی
endosarc
قسمت درونی سفیده سلول
escarp
سرازیری درونی خندق یاخاکریز
internal ophthalmia
اماس درونی تخم چشم
internal modem
تلفیق و تفکیک کننده درونی
inside
نزدیک به مرکز بخش درونی
insides
نزدیک به مرکز بخش درونی
internal friction
مالش درونی سایش داخلی
endocardial
وابسته به پرده درونی دلhypoblast
endoskeleton
استخوان بندی درونی حیوان
extruded corner
[پیش آمدگی گوشه درونی]
ringent
دارای دهن باز دارای لبان برگشته
field glass
عدسی درونی دوربین یاذره بین
intramural
واقع در این سوی دیوارها درونی
to protect home industry
صنایع درونی را حفظ وتشویق کردن
integrated
مودمی که بخش درونی سیستم باشد
auscultator
گوش کننده صداهای درونی بدن
entoptics
شناسایی وفایف اجزای درونی چشم
low tension
دارای فشار ضعیف دارای ولتاژکم
virile
دارای نیروی مردی دارای رجولیت
gravel blind
دارای چشم تار دارای دید کم
galleried
دارای سرسرا دارای اطاق نقاشی
acinaseous
دارای تخم و بذر دارای تخمدان
lock
همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
locks
همسان کردن ساعت درونی با سیگنال دریافتی
intima
درونی ترین غشاء پوششی رگها و سایررباطهای بدن
gutters
فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
gutter
فضای خالی یا حاشیه درونی بین در صفحه مقابل
smoke consumer
اسباب استفاده از دود برای مصرف درونی ماشین
proprioceptive
تحریک شده در اثر تحریکات درونی عضو موجود زنده
outrigged
دارای تیر یا دیرک پیش امده دارای چوب یااهن اضافی برای بستن اسب اضافی
psychogenesis
ایجاددر اثر فعل وانفعالات درونی منشافعالیت ذهنی روان زایش
epicanthus
لایه کوچکی از پوست که گاهی گوشه درونی چشم رامی پوشاند
The way the robbery was committed speaks of inside knowledge.
روشی که سرقت مرتکب شده بود منجر از آگاهی درونی می شود .
idiomorphic
دارای شکل مخصوص بخود دارای شکل صحیح خود
Marxists
طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
Marxist
طرفدار مکتب مارکس براساس اعتقاد انهاسرمایه داری به علت تناقض درونی موجود در ان سقوط خواهد کرد
end stopped
دارای وقفه نهایی منطقی دارای سکته منطقی
isotropic solutions
دارای خواص برابر از هرسو از هر سو دارای همان خواص
metallography
شرح فلزات بررسی در ساختمان درونی فلزات
cpu
ساعت درونی پردازنده که سیگنال با قاعده را ایجاد میکند که برای کنترل عملیات و ارسال داده در پردازنده است
Indo-persian rug
قالی هندی با طرح ایرانی
[اغلب دارای زمینه قرمز یا سبز بوده و از گل های کوچک، پیچک ها، پرندگان، حیوانات و طرح ابر بهره گرفته و دارای تارهای ابریشمی و پود پنبه ای است. به آن هندی-هراتی نیز می گویند.]
monadelphous
دارای میلههای یک پارچه دارای نافه یک پارچه
off colored
دارای رنگ ناجور دارای رنگ مغایر
polyisotopic
دارای چند هم پایه دارای چند ایزوتوپ
incretion
ترشح درونی یا داخلی تراوش داخلی
winy
شراب مانند دارای خصوصیات شراب دارای مزه شراب
winey
شراب مانند دارای خصوصیات شراب دارای مزه شراب
internal shield
زره درونی زره داخلی
pentadactyl
دارای پنج پنجه دارای پنج زائده شبیه پنجه
footy
دارای پا
glochidiate
دارای مو
bilabiate
دارای دو لب
odoriferous
دارای بو
three legged
دارای سه پا
iodic
دارای ید
fraught with
دارای
trilinear
دارای سه خط
three-legged
دارای سه پا
antithetical
دارای ضد ونقیض
bisulcate
دارای دوشکاف
biramous
دارای دو شاخه
biradial
دارای دوشعاع
impotent
<adj.>
دارای ضعف
inable
<adj.>
دارای ضعف
bipartite
دارای دوقسمت
binucleated
دارای دو هسته
bizonal
دارای دومنطقه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com