English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (30 milliseconds)
English Persian
illuminate درخشان ساختن زرنما کردن
illuminates درخشان ساختن زرنما کردن
illuminating درخشان ساختن زرنما کردن
Other Matches
miniate زرنما کردن
pinchbeck زرنما
ormolu مفرغ زرنما
irradiate درخشان کردن
irradiated درخشان کردن
irradiates درخشان کردن
irradiating درخشان کردن
lumine درخشان کردن
scareup فاهر ساختن برای مصرف تامین کردن بسرعت ساختن
brighten زرنگ کردن درخشان شدن
brightened زرنگ کردن درخشان شدن
brightens زرنگ کردن درخشان شدن
brightening زرنگ کردن درخشان شدن
beamy درخشان
fulgent درخشان
eyebright درخشان
glaring درخشان
glitzy درخشان
glitzier درخشان
lightsome درخشان
refulgent درخشان
luminescent درخشان
glittery درخشان
luminiferous درخشان
glitziest درخشان
shining درخشان
florestant درخشان در شب
fulgid درخشان
brilliancy درخشان
prismatic درخشان
shiner درخشان
brightest درخشان
luminous درخشان
brighter درخشان
stellar درخشان
mirror finish درخشان
bright درخشان
ablaze درخشان
gloss درخشان
meteoric درخشان وزودگذر
shiny افتابی درخشان
illustrious درخشان ممتاز
beaming درخشان پرتودار
semigloss نیمه درخشان
phosphorescent شب تاب درخشان
brilliantly بطور درخشان
glisteningly بطور درخشان
starry درخشان معروف
bertha درخشان روشن
brilliant الماس درخشان
lucid واضح درخشان
luminously بطور درخشان
sparklers گوهر درخشان
adamantine سخت و درخشان
sparkler گوهر درخشان
brilliant بسیار درخشان
bright درخشان تابان
brighter درخشان تابان
brightest درخشان تابان
luciferous شب تاب درخشان
damp دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampers دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
dampest دلمرده کردن حالت خفقان پیدا کردن مرطوب ساختن
giant star ستاره بزرگ و درخشان
brilliancy بازی درخشان شطرنج
star sapphire یاقوت کبود درخشان
brighter درخشان بدون روکش
radiant شعاع گستر درخشان
brightest درخشان بدون روکش
bright درخشان بدون روکش
soiuthern cross چهارستاره درخشان نیمکره جنوبی
blaze شعله درخشان یا اتش مشتعل
blazed شعله درخشان یا اتش مشتعل
blazes شعله درخشان یا اتش مشتعل
high beam نقطه درخشان ونورانی جلووسایل نقلیه
To bear (put up) with somebody. با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
engineer اداره کردن طرح کردن و ساختن
preparing اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepares اماده کردن ساختن ترکیب کردن
prepare اماده کردن ساختن ترکیب کردن
make درست کردن ساختن اماده کردن
engineered اداره کردن طرح کردن و ساختن
engineers اداره کردن طرح کردن و ساختن
makes درست کردن ساختن اماده کردن
to lay it on thick نصب کردن ساختن
get مجاب کردن ساختن
to manufacture [into] ساختن [درست کردن] [به]
gets مجاب کردن ساختن
work up ترکیب کردن ساختن
getting مجاب کردن ساختن
discompose مضطرب ساختن پریشان کردن
improvise انا ساختن تعبیه کردن
improvises انا ساختن تعبیه کردن
improvising انا ساختن تعبیه کردن
assimilate تلفیق کردن همانند ساختن
tepefy ولرم کردن ملول ساختن
assimilated هم جنس کردن شبیه ساختن
perpetuating دائمی کردن جاودانی ساختن
perpetuated دائمی کردن جاودانی ساختن
detected کشف کردن نمایان ساختن
perpetuates دائمی کردن جاودانی ساختن
entombed دفن کردن مقبره ساختن
entomb دفن کردن مقبره ساختن
entombing دفن کردن مقبره ساختن
entombs دفن کردن مقبره ساختن
pt down هرز اب ساختن منکوب کردن
preparing مهیا ساختن مجهز کردن
lanes کوچه ساختن منشعب کردن
highlighting روشن ساختن مشخص کردن
proscribing ممنوع ساختن تحریم کردن
to bear with a person باکسی ساختن یاسازش کردن
fraternize برادری کردن متفق ساختن
fraternizing برادری کردن متفق ساختن
detects کشف کردن نمایان ساختن
franks باطل کردن مصون ساختن
detecting کشف کردن نمایان ساختن
fraternizes برادری کردن متفق ساختن
indicate نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicated نمایان ساختن اشاره کردن بر
indicates نمایان ساختن اشاره کردن بر
prepares مهیا ساختن مجهز کردن
fraternised برادری کردن متفق ساختن
reproduce چاپ کردن دوباره ساختن
to cotton together باهم ساختن یارفاقت کردن
internalized باطنی ساختن داخلی کردن
internalizes باطنی ساختن داخلی کردن
internalizing باطنی ساختن داخلی کردن
assimilates تلفیق کردن همانند ساختن
fraternising برادری کردن متفق ساختن
detect کشف کردن نمایان ساختن
assimilates هم جنس کردن شبیه ساختن
internalising باطنی ساختن داخلی کردن
reproduced چاپ کردن دوباره ساختن
spellbind مجذوب کردن مفتون ساختن
reproducing چاپ کردن دوباره ساختن
assimilating هم جنس کردن شبیه ساختن
to cotton with each other باهم ساختن یارفاقت کردن
assimilating تلفیق کردن همانند ساختن
fraternises برادری کردن متفق ساختن
reproduces چاپ کردن دوباره ساختن
internalised باطنی ساختن داخلی کردن
internalises باطنی ساختن داخلی کردن
serialised نوبتی کردن پیاپی ساختن
serialises نوبتی کردن پیاپی ساختن
localize محلی کردن موضعی ساختن
inculcates جایگیر ساختن تلقین کردن
localizes محلی کردن موضعی ساختن
localizing محلی کردن موضعی ساختن
agonise معذب ساختن متاثر کردن
admires متحیر کردن متعجب ساختن
admired متحیر کردن متعجب ساختن
assimilated تلفیق کردن همانند ساختن
perpetuate دائمی کردن جاودانی ساختن
inculcated جایگیر ساختن تلقین کردن
fraternized برادری کردن متفق ساختن
serialising نوبتی کردن پیاپی ساختن
surprize متعجب ساختن غافلگیر کردن
serialize نوبتی کردن پیاپی ساختن
serialized نوبتی کردن پیاپی ساختن
serializes نوبتی کردن پیاپی ساختن
serializing نوبتی کردن پیاپی ساختن
localises محلی کردن موضعی ساختن
localising محلی کردن موضعی ساختن
avouch تضمین کردن مستقر ساختن
inculcating جایگیر ساختن تلقین کردن
retarding کند ساختن معوق کردن
incapacitating ناتوان ساختن محجور کردن
trump up <idiom> ساختن ،درمغز اختراع کردن
incapacitates ناتوان ساختن محجور کردن
frankest باطل کردن مصون ساختن
pleases خشنود ساختن کیف کردن
retards کند ساختن معوق کردن
please خشنود ساختن کیف کردن
destroying ویران کردن نابود ساختن
provide میسر ساختن تامین کردن
frank باطل کردن مصون ساختن
destroy ویران کردن نابود ساختن
inculcate جایگیر ساختن تلقین کردن
surprise متعجب ساختن غافلگیر کردن
retard کند ساختن معوق کردن
obliges وادار کردن مرهون ساختن
assimilate هم جنس کردن شبیه ساختن
obliged وادار کردن مرهون ساختن
lane کوچه ساختن منشعب کردن
oblige وادار کردن مرهون ساختن
surprises متعجب ساختن غافلگیر کردن
franker باطل کردن مصون ساختن
tumify اماس کردن متورم ساختن
to hammer out ساختن بکوشش درست کردن
franked باطل کردن مصون ساختن
attract جذب کردن مجذوب ساختن
incapacitated ناتوان ساختن محجور کردن
destroys ویران کردن نابود ساختن
violates بی حرمت ساختن مختل کردن
attracted جذب کردن مجذوب ساختن
franking باطل کردن مصون ساختن
emboss مزین کردن پرجلوه ساختن
internalize باطنی ساختن داخلی کردن
proscribe ممنوع ساختن تحریم کردن
attracting جذب کردن مجذوب ساختن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com