Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
Among the people .
درمیان مردم
Other Matches
democracy
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
democracies
مردم سالاری دمکراسی حکومت مردم برمردم
plebiscite
مردم خواست رای قاطبه مردم
popular
مردم پسند و مناسب حال مردم
plebiscites
مردم خواست رای قاطبه مردم
to never let yourself get to thinking like them
<idiom>
نگذارند که نفوذ بقیه مردم مجبورشان بکند طرز فکر مانند بقیه مردم داشته باشند
[اصطلاح روزمره]
home rule
حکومت به دست خود اهالی حکومت مردم بر مردم
populations
تعداد مردم مردم
population
تعداد مردم مردم
alternated
یک درمیان
altern
یک درمیان
alternate
یک درمیان
between
درمیان
in between
درمیان
amidst
درمیان
twixt
درمیان
tween
درمیان
midst
درمیان
amid
درمیان
alternates
یک درمیان
betwixt
درمیان
enclosing
درمیان گذاشتن
interlucent
درمیان درخشنده
enclose
درمیان گذاشتن
interjected
درمیان انداختن
interjecting
درمیان انداختن
interjects
درمیان انداختن
amidships
درمیان کشتی
affiliating
درمیان خودپذیرفتن
affiliates
درمیان خودپذیرفتن
amid ships
درمیان کشتی
affiliate
درمیان خودپذیرفتن
interject
درمیان انداختن
encloses
درمیان گذاشتن
triple space
دو خط درمیان کردن
d. about
یک روز درمیان
Every three days .
سه روز درمیان
every other day
یک روز درمیان
Every other day . On alternate days .
یکروز درمیان
every other d.
یک روز درمیان
among
درمیان درزمرهء
double space
یک خط درمیان نوشتن
affiliated
درمیان خودپذیرفتن
adopts
درمیان خود پذیرفتن
mediates
درمیان واقع شدن
mediating
درمیان واقع شدن
mediated
درمیان واقع شدن
cross file
یک درمیان در دو جهت قراردادن
alternate
یک درمیان امدن متناوب
mediate
درمیان واقع شدن
adopting
درمیان خود پذیرفتن
midship
واقع درمیان کشتی
alternated
یک درمیان امدن متناوب
to stand across the road
درمیان جاده ایستادن
across
ازاین سو بان سو درمیان
alternates
یک درمیان امدن متناوب
adopt
درمیان خود پذیرفتن
medially
چنانکه درمیان باشد
mediated
واقع درمیان غیر مستقیم
pierglass
اینه قدی درمیان دوپنجره
storage interleaving
درمیان انباره جای دادن
mediate
واقع درمیان غیر مستقیم
in-
:درمیان گذاشتن جمع کردن
intermediate
درمیان اینده مداخله کننده
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins
درمیان صحبت کسی دویدن
in
:درمیان گذاشتن جمع کردن
epenthesis
الحاق حرفی درمیان کلمه
epizootic
منتشر شونده درمیان جانوران
interscholastic
واقع شونده درمیان اموزشگاه ها
mediating
واقع درمیان غیر مستقیم
mediates
واقع درمیان غیر مستقیم
to put in
درمیان اوردن نقل قول کردن
ruderal
روینده درمیان مواد پوسیده وفاسد
to run the gauntlet
درمیان دوردیف ازمردم گرفتارشدن وازدوسوازاردیدن
bass viol
ویالن بزرگ بم که درمیان زانوهاگذاشته شود
to get in a word edgeways
سخنی درمیان حرف ادم پرگوپراندان
intercurrent
مداخله کننده درمیان چیزهای دیگر رخ دهنده
triggerman
ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
intervale
پارچهای از زمین پست درمیان تپههای یا در کناررودها
endobiotic
زیست کننده درمیان بافتهای میزبان خود
intra
پیشوند بمعنی در داخل ودرتوی و در درون و درمیان
extensiontable
میزی که میتوان دوطرف انراکشیدوقسمتی درمیان ان گذاشت
pyrenran
وابسته به کوهای PYRENEES درمیان فرانسه و اسپانی
quadrages imal
وابسته به چله روزه وپرهیزکه درمیان نصارامعمول است
intercurreace
مداخله وقوع درمیان ورود یک ناخوشی درناخوشی دیگر
canoness
زنی که درمیان جامعه مذهبی یادانشکدهای با سایراهل ان زندگی کند
to knit peace between nations
ملت هاراباهم اشتی دادن صلح درمیان ملل منعقدکردن
bran pie
فرف بزرگ پراز سبوس که اسباب بازیهایی درمیان ان پنهان می کنند
gophers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofer
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
gofers
کلوچهای که درمیان دواهن بشکل شان عسل میپزندوهمان شکل رابر
water plate
بشقابی که ته ان دو طبقه وبرای انست که اب گرم درمیان ان بریزند...نگاه دارند
peopled
مردم
peopling
مردم
peoples
مردم
people
مردم
the deaf
مردم کر
the people
مردم
folk
مردم
folks
مردم
public
مردم
population
[pop.]
مردم
public notice
آگهی به مردم
population
[pop.]
تعداد مردم
underfed
مردم گرسنه
flower people
مردم معتقدبهآئینیکهطرفدارصلحوعشقبودند
ombudsmen
فریادرس مردم
ombudsman
فریادرس مردم
canaille
مردم پست
anthropometry
مردم سنجی
many people
خیلی از مردم
citizenry
مردم تبعیت
the american public
مردم امریکا
lowest common denominators
مردم پذیر
lowest common denominator
مردم پذیر
head counts
شمارش مردم
the million
توده مردم
the many
بیشتر مردم
the dregs of the people
مردم پست
on the tongues of men
سر زبان مردم
people say
مردم می گویند
many people
بسیاری از مردم
outside opinion
عقیده مردم
outside opinion
رای مردم
other people
سایر مردم
men of intellgence
مردم باهوش
other people
مردم دیگر
manragora
مردم گیاه
mandrake
مردم گیاه
head count
شمارش مردم
unsociability
مردم گریزی
the total population
همه مردم
the public
عموم مردم
jawsmith
مردم فریب
land n
قوم مردم
lao
مردم تایی
the old
مردم سالخورده
the offscourings humanity
مردم پست
the multitude
توده مردم
laotian
مردم تایی
most people
بیشتر مردم
unsocial
مردم گریز
townsfolk
مردم شهری
rush
ازدحام مردم
omnibuses
توده مردم
rushed
ازدحام مردم
mob
انبوه مردم
corporations
گروهی از مردم
corporation
گروهی از مردم
mobbed
انبوه مردم
masses
توده مردم
mass
توده مردم
mobbing
انبوه مردم
rushing
ازدحام مردم
mobs
انبوه مردم
mandate
دستور مردم به
communism
مردم داری
massing
توده مردم
demography
مردم نگاری
misanthrope
مردم گریز
misanthropes
مردم گریز
parading
اجتماع مردم
omnibus
توده مردم
communists
مردم گرا
commons
مردم عادی
ruck
مردم عادی
parades
اجتماع مردم
paraded
اجتماع مردم
rucks
مردم عادی
parade
اجتماع مردم
plebeians
توده مردم
plebeian
توده مردم
sociability
مردم امیزی
mandated
دستور مردم به
commoners
: مردم عوام
anarchy
خودسری مردم
citizenship
مردم تبعیت
all men
مردم همه
all men
همه مردم
popularity
مردم پسندی
openly
در انظار مردم
mandates
دستور مردم به
mandating
دستور مردم به
reputedly
در نظر مردم
communist
مردم گرا
populace
توده مردم
unsociable
مردم گریز
hoi polloi
توده مردم
public-spirited
خیرخواه مردم
common
: مردم عوام
all men
کلیه مردم
anthropology
مردم شناسی
demos
توده مردم
popular
مردم پسند
commonest
: مردم عوام
self government
حکومت به دست مردم
up front
جلو چشم مردم
married accommodation
جا برای مردم متاهل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com