Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
punter
دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
punters
دروازه بان ماهر در ردکردن توپ با مشت شرطبند
Other Matches
horseplayer
شرطبند
hunch player
شرطبند از روی حدس و گمان
team handball court
مربع مستطیل 04 در 02 متر که باخطی به موازات خط دروازه به دو قسمت تقسیم شده وهر منطقه یک دروازه دارد
passout
پاس از پشت دروازه به یاردر جلوی دروازه
kick save
نجات دروازه با پای دروازه بان
goal judge
داور پشت دروازه لاکراس داور دروازه واترپولو
element
دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
elements
دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
baulks
ردکردن
decline
ردکردن
spurns
ردکردن
spurning
ردکردن
spurned
ردکردن
spurn
ردکردن
pass on
ردکردن
rejcet
ردکردن
declined
ردکردن
let off
ردکردن
baulking
ردکردن
balks
ردکردن
balking
ردکردن
balked
ردکردن
confute
ردکردن
controvert
ردکردن
discommend
ردکردن
declining
ردکردن
balk
ردکردن
declines
ردکردن
rule out
ردکردن
to clear off
ردکردن
to put back
ردکردن
denying
ردکردن
gainsaid
ردکردن
gainsay
ردکردن
disproving
ردکردن
disproves
ردکردن
baulked
ردکردن
disproved
ردکردن
deny
ردکردن
gainsaying
ردکردن
disavowing
ردکردن
denies
ردکردن
denied
ردکردن
disprove
ردکردن
disavowed
ردکردن
disavow
ردکردن
gainsays
ردکردن
disavows
ردکردن
disorintate
ردکردن ازخودندانستن
baulk
ردکردن طفره
to throw out
دورانداختن ردکردن
mammock
از دم قیچی ردکردن
to let off
معاف کردن ردکردن
exception of judgl
ردکردن داوریا دادرس
disowns
مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
disowning
مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
disown
مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
disowned
مالکیت چیزی را انکارکردن ردکردن
turn up one's nose at
<idiom>
ردکردن خوب بودن برای کسی
veronica
ایستادن و ردکردن گاو از کناربا حرکت شنل
goalpost
تیر دروازه تیر عمودی دروازه
goalposts
تیر دروازه تیر عمودی دروازه
exchange zone
فاصله 02 متری خط کشی شده برای ردکردن چوب
handy
ماهر
experts
ماهر
deft
ماهر
pert
ماهر
handiest
ماهر
handier
ماهر
skilled
ماهر
skilful
ماهر
expert
ماهر
fine fingered
ماهر
adept
ماهر
adroit
<adj.>
ماهر
dextrous
ماهر
dexterous
ماهر
light footed
ماهر
light handed
ماهر
neat handed
ماهر
workmanly
ماهر
wieldy
ماهر
skillful Šetc
ماهر
skillful
ماهر
knacky
ماهر
industrious
ماهر
workmanlike
ماهر
studious
<adj.>
ماهر
sedulous
<adj.>
ماهر
he was neat
ماهر
diligent
<adj.>
ماهر
industrious
<adj.>
ماهر
assiduous
<adj.>
ماهر
proficient
ماهر
hardworking
<adj.>
ماهر
skilled
ماهر و باتجربه
water dog
شناگر ماهر
versant
ماهر واستاد
skilled worker
کارگر ماهر
skilled labour
کارگر ماهر
great-
متعدد ماهر
greatest
متعدد ماهر
tactical
ماهر ماهرانه
nattiest
پاکیزه ماهر
expert gunner
توپچی ماهر
cunning
ماهر زیرکی
tactically
ماهر ماهرانه
light foot
ماهر تردست
qualify
ماهر شدن
qualifies
ماهر شدن
scientail
ماهر علمی
semi skilled
نیمه ماهر
semiskilled
نیمه ماهر
jimmy
ماهر دیلم
jimmies
ماهر دیلم
sharpshooter
تیرانداز ماهر
shotmaker
شوت زن ماهر
great
متعدد ماهر
craftsmen
کارگر ماهر
flunkys
غیر ماهر
masters
ماهر شدن
mastered
ماهر شدن
natty
پاکیزه ماهر
nattier
پاکیزه ماهر
journeymen
کارگر ماهر
journeyman
کارگر ماهر
flunky
غیر ماهر
flunkies
غیر ماهر
marksmen
تیرانداز ماهر
marksman
تیرانداز ماهر
flunkeys
غیر ماهر
flunkey
غیر ماهر
craftsman
کارگر ماهر
articulating
ماهر در صحبت
articulates
ماهر در صحبت
articulate
ماهر در صحبت
understandings
مطلع ماهر
slick
ماهر صاف
master
ماهر شدن
understanding
مطلع ماهر
slickest
ماهر صاف
reinsman
سوار کار ماهر
qualified
صلاحیت دار ماهر
navvies
کارگر غیر ماهر
navvy
کارگر غیر ماهر
snipers
تیرانداز ماهر تفنگ
mastered
ماهر شدن در چیزی
semi skilled worker
کارگر نیمه ماهر
shots
تیراندازی تیرانداز ماهر
sniper
تیرانداز ماهر تفنگ
skillful weaver
بافنده ماهر و خبره
building craftsman
کارگر ماهر ساختمانی
ace
خلبان ماهر و متهور
aces
خلبان ماهر و متهور
unskilled worker
کارگر غیر ماهر
figure skater
اسکیت باز ماهر
shot
تیراندازی تیرانداز ماهر
masters
ماهر شدن در چیزی
master
ماهر شدن در چیزی
gift of the gab
<idiom>
درصحبت کردن ماهر بودن
toxophilite
تیرانداز ماهر با تیر و کمان
marksman
تیرانداز ماهر
[ارتش و ورزش]
cradler
بازیگر ماهر در حفظ گوی لاکراس
digger
پاسور ماهر درپاس نزدیک زمین
mudder
اسب ماهر در مسیر خیس وگلی
unskilled labor
نیروی کارغیر ماهر غیر متخصص
orion
منظومه جبار یا النسق شکارچی ماهر
streetwise
ماهر در برخورد با مشکلات و خشونتهای شهری
stickhandler
شخص ماهر در استفاده ازچوب هاکی
digger
بازیگر ماهر و سمج درگرفتن گوی از گوشها
roughrider
سوار کار ماهر اسبهای چموش و وحشی
demolition derby
مسابقه رانندگان ماهر درزدن اتومبیلهای کهنه به یکدیگر
island pullout
مانور چرخاندن تخته موج برای ردکردن موج
portal
دروازه
gate
دروازه
gates
دروازه
hoops
دروازه
goal area line
خط دروازه
hoop
دروازه
port
دروازه
goals
دروازه
portals
دروازه
gateways
دروازه
gateway
دروازه
barbacan
دروازه
barbican
دروازه
goal
دروازه
bunter
توپزن ماهر در ضربه بدون تاب دادن چوب بیس بال
hoops
دروازه کروکه
wickets
دروازه کوچک
goal keeper line
خط دروازه بان
goal keeper
دروازه بان
saves
نجات دروازه
gateposts
بازوی دروازه
wicket
دروازه کوچک
goal crease
محوطه دروازه
goal
دروازه بان
saved
نجات دروازه
save
نجات دروازه
attacting zone
منطقه دروازه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com