Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
betimes
در اولین فرصت
Search result with all words
at your earliest convenience
در اولین فرصت مناسب
Other Matches
first in first out
صف موقت که در آن اولین عنصر در اولین محل خواندن ذخیره میشود
to take time by the forelock
فرصت راغنیمت شمردن فرصت
fifo
روش ذخیره سازی خواندن و نوشتن به طوری که اولین عنصر در اولین فراخوانی ذخیره میشود
fifo
اولین صادره از اولین وارده
first strike
اولین ضربت در اولین حمله
fifo
که اولین عنصری که وارد صف میشود. اولین عنصری است که خوانده میشود
exploits
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting
از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
opportunities
فرصت
times
فرصت
occasioning
فرصت
occasioned
فرصت
timed
فرصت
occasions
فرصت
occasion
فرصت
chars
فرصت
charring
فرصت
char
فرصت
deliberating
با فرصت
deliberates
با فرصت
deliberation
فرصت
deliberated
با فرصت
deliberations
فرصت
deliberate
با فرصت
breather
فرصت
breathers
فرصت
season
فرصت
seasoned
فرصت
seasons
فرصت
time
فرصت
opportunity
فرصت
deliberate attack
تک با فرصت
space
فرصت
chare
فرصت
spaces
فرصت
at one's leisure
سر فرصت
oportunity
فرصت
chancing
فرصت مجال
chances
فرصت بل گرفتن
chances
فرصت مجال
chancing
فرصت بل گرفتن
opportunist
فرصت طلب
breathing gap
فرصت سر خاراندن
to wait one's leisure
پی فرصت گشتن
vantage
تفوق فرصت
head start
فرصت برتری
tidewaiter
مترصد فرصت
deliberate breaching
نفوذ با فرصت
opportunism
فرصت طلبی
occasions
فرصت مناسب
market opportunity
فرصت بازار
occasioning
فرصت مناسب
deliberate defense
پدافند با فرصت
chance
فرصت مجال
chance
فرصت بل گرفتن
occasioned
فرصت مناسب
occasion
فرصت مناسب
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
opportunity cost
هزینه فرصت
at leisure
فرصت دار
tidewaiter
درانتظار فرصت
chanced
فرصت مجال
chanced
فرصت بل گرفتن
head starts
فرصت برتری
last-ditch
آخرین فرصت
time
فرصت موقع
timed
فرصت مجال
timed
فرصت موقع
times
فرصت مجال
times
فرصت موقع
foot in the door
<idiom>
گشایش یا فرصت
leisure
فرصت مجال
time
فرصت مجال
make time
فرصت کردن
initialed
اولین
initial
اولین
initialing
اولین
initiatory
اولین
initials
اولین
initialling
اولین
headmost
اولین
initialled
اولین
I'm up to my ears
<idiom>
فرصت سر خاراندن ندارم
deliberate crossing
عبور با فرصت از رودخانه
gain opportunity
فرصت را مغتنم شمردن
lurk
درانتظار فرصت بودن
lurked
درانتظار فرصت بودن
he seized upon the chance
فرصت راغنیمت شمرد
lurks
درانتظار فرصت بودن
miss the boat
<idiom>
ازدست دادن فرصت
on the first occasion
در نخستین وهله یا فرصت
i had a quiet read
فرصت پیدا کردم
lurking
درانتظار فرصت بودن
gain opportunity
اغتنام فرصت کردن
miss out on
<idiom>
ازدست دادن فرصت
to seize the opportunity
فرصت را غنیمت شمردن
to cathan an opportunity
فرصت راغنیمت شمردن
deadline
سررسید اخرین فرصت
deadlines
سررسید اخرین فرصت
To seize an opportunity .
فرصت را غنیمت شمردن
to miss the buy
فرصت را ازدست دادن
watch one's time
مراقب فرصت بودن
To take advantage of an opportunity.
از فرصت استفاده کردن
opportunity to invest
فرصت سرمایه گذاری
Go while the going is good .
تا فرصت با قی است برو
snapat the chance
فرصت را در اغوش بگیر
immediate destination
اولین مقصد
second
که پس از اولین می آید
initialled
اولین امضاء
initialled
اولین قسمت
initialled
اولین یا در ابتدا
first strike
اولین ضربه
initialling
اولین قسمت
initialling
اولین امضاء
first generation
اولین سری
initialling
اولین یا در ابتدا
initialing
اولین امضاء
initials
اولین قسمت
initials
اولین امضاء
first salvo
اولین رگبار
initialing
اولین یا در ابتدا
seconds
که پس از اولین می آید
initial
اولین امضاء
initialed
اولین قسمت
initialed
اولین امضاء
initialed
اولین یا در ابتدا
initials
اولین یا در ابتدا
initial
اولین قسمت
initialing
اولین قسمت
seconding
که پس از اولین می آید
seconded
که پس از اولین می آید
initial
اولین یا در ابتدا
temporizer
فرصت طلب ومسامحه کار
shots
فرصت ضربت توپ بازی
deliberate breaching
نفوذ با فرصت در میدان مین
to wait for a favorable opportunity
منتظر یک فرصت مطلوب بودن
To make ( find , get ) an opportunity .
فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it.
اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
shot
فرصت ضربت توپ بازی
underdog
فرصت برد به حریف ندادن
lose ground
فرصت خود را ازدست دادن
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity .
این فرصت را از دست ندهید
extra
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
opportunity cost
هزینه فرصت از دست رفته
extra-
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
extras
کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
He is an opportunist.
آدم فرصت طلبی است
bide one's time
<idiom>
صبورانه منتظر فرصت بودن
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist.
فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
underdogs
فرصت برد به حریف ندادن
dday
اولین روزاغاز بکار
Go to the first crossroad.
به اولین چهارراه بروید.
at first light
در اولین روشنایی روز
straight run pitch
تفاله اولین تقطیر
first light
اولین طلیعه خورشید
first ionization potential
پتانسیل اولین یونش
Go to the first crossroad.
به اولین تقاطع بروید.
Before it is too late . while one has the chance .
اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
to give one his revenge
فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
slow fire
یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
This is my last chance .
این برایم آخرین فرصت است
deliberate breaching
پاک کردن با فرصت میدان مین
I dont have time to go to the movies .
فرصت نمی کنم به سینما بروم
leisure hours
ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
to play one's card well
از فرصت خود استفاده کامل کردن
deliberate
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberates
عملیات با فرصت پیش بینی شده
hand
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
handing
تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
chanced
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chances
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
chancing
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberating
عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberated
عملیات با فرصت پیش بینی شده
chance
فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
home
اولین رکورد داده در فایل
alphas
اولین گونه یک محصول کامپیوتری
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
first offender
متخلف برای اولین بار
first offenders
متخلف برای اولین بار
alpha
اولین گونه یک محصول کامپیوتری
filo
اخرین صادره از اولین وارده
lifo last in first out
اولین صادره از اخرین وارده
lifo
اولین صادره ازاخرین وارده
standard
اولین مگا بایت حافظه در PC.
primary
اولین یا ابتدایی یا بسیار مهم
January
اولین ماه سال مسیحی
standards
اولین مگا بایت حافظه در PC.
CERN
یس که www اولین آنجا اختراع شد
homes
اولین رکورد داده در فایل
bench jockey
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer
ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
Time lost cannot be won again.
<idiom>
فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed
[seen]
as an opportunity.
هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
asleep at the switch
<idiom>
متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
green run
اولین گردش موتور نو یا تازه تعمیر
initialled
اولین حرف کلمه به ویژه از یک نام
initialing
اولین حرف کلمه به ویژه از یک نام
initialed
اولین حرف کلمه به ویژه از یک نام
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com