English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (36 milliseconds)
English Persian
reschedule در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduled در شرایط وام تجدید نظر کردن
reschedules در شرایط وام تجدید نظر کردن
rescheduling در شرایط وام تجدید نظر کردن
Other Matches
debt rescheduling تجدید نظر در شرایط وام
loan conversion تجدید نظر در شرایط وام
rallies تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
rallied تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
rally تجمع برای تجدید قوایا تجدید سازمان
dynamic condition شرایط و مقتضیات پویای اقتصادی تغییر شرایط اقتصادی ناشی از تحول سلیقه تقاضا کنندگان وهزینه و مخارج تولید ونسبت جمعیت
synoptic situation شرایط جوی محلی موجود شرایط جوی اندازه گیری شده منطقهای
resupply تجدید اماد تجدید تدارکات
make a difference <idiom> شرایط را عوض کردن
turn the tables <idiom> عوض کردن شرایط
rearming تجهیز کردن بااسلحه نوین تجدید جنگ افزار کردن
restructured شرایط وام را عوض کردن
restructure شرایط وام را عوض کردن
restructures شرایط وام را عوض کردن
size up <idiom> بسته به شرایط ،برانداز کردن
get in the swing of things <idiom> به شرایط جدید عادت کردن
reedify تجدید کردن
re establish تجدید کردن
renew تجدید کردن
re edify تجدید کردن
furbished تجدید کردن
furbishes تجدید کردن
furbishing تجدید کردن
renews تجدید کردن
renewing تجدید کردن
furbish تجدید کردن
rehabilitate تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
rehabilitated تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
rehabilitating تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
rehabilitates تجدید اسکان کردن اعاده حیثیت کردن
refreshes تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refresh تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
refreshed تازه کردن یک صفحه تصویر تجدید کردن
to satisfy conditions شرایط را برآورده کردن [ریاضی] [فیزیک]
reconcider تجدید نظر کردن در
reconstructs تجدید بنا کردن
reelect تجدید انتخاب کردن
refuels تجدید سوخت کردن
up-to-date تجدید نظر کردن
up to date تجدید نظر کردن
rearmed تجدید تسلیحات کردن
reconsignment تجدید بارنامه کردن
rechamber تجدید خان کردن
redeployment تجدید گسترش کردن
revise تجدید نظر کردن
revising تجدید نظر کردن
revises تجدید نظر کردن
renovation تجدید قطعات کردن
reshape تجدید وضع کردن
resupply تجدید اماد کردن
critique تجدید نظر کردن در
critiques تجدید نظر کردن در
rearms تجدید تسلیحات کردن
restructured تجدید سازمان کردن
rearm تجدید تسلیحات کردن
marry a second time تجدید فراش کردن
retry تجدید نظر کردن
refuel تجدید سوخت کردن
refueled تجدید سوخت کردن
refueling تجدید سوخت کردن
refuelled تجدید سوخت کردن
refuelling تجدید سوخت کردن
rest تجدید قوا کردن
rests تجدید قوا کردن
revalidate تجدید اعتبار کردن
reconstructing تجدید بنا کردن
reconstructed تجدید بنا کردن
restructures تجدید سازمان کردن
second wind <idiom> تجدید قوا کردن
reorganization تجدید سازمان کردن
rethink تجدید نظر کردن
reorganizing تجدید سازمان کردن
rethinking تجدید نظر کردن
reorganised تجدید سازمان کردن
rethinks تجدید نظر کردن
reorganises تجدید سازمان کردن
rethought تجدید نظر کردن
reorganizes تجدید سازمان کردن
reorganising تجدید سازمان کردن
reorganized تجدید سازمان کردن
reorganize تجدید سازمان کردن
modifying تجدید نظر کردن
restructure تجدید سازمان کردن
modify تجدید نظر کردن
modifies تجدید نظر کردن
reconstruct تجدید بنا کردن
To stipulate. شرط کردن (بعنوان شرایط قرار دادن )
To preserve the status quo . وضع موجود ( شرایط فعلی ) را حفظ کردن
reviews تجدید نظر دوره کردن
review تجدید نظر دوره کردن
reviewed تجدید نظر دوره کردن
reviewing تجدید نظر دوره کردن
reinstatement of revolving credit اعتبار گردانی را تجدید کردن
fueled تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuels تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuelling تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuelled تحریک کردن تجدید نیرو کردن
fuel تحریک کردن تجدید نیرو کردن
modifying تجدید نظر کردن در طرح اتش
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
modify تجدید نظر کردن در طرح اتش
modifies تجدید نظر کردن در طرح اتش
refect با مشروب یا خوراک تجدید قوا کردن
rehabilitation تجدید قوا کردن توان بخشی
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
reshuffling تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
reshuffle تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
reshuffles تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
recuperation تجدید کردن روغن وسیله یاجنگ افزار
reshuffled تجدید سازمان کردن تغییرات سازمانی دادن
second best theory نظریه دومین ارجحیت . براساس این نظریه چنانچه یک یا چندشرط از شرایط لازم برای بهینه پارتو وجود نداشته باشد در این صورت رعایت شدن سایر شرایط لازم باقیمانده در ارجحیت ثانی قرار نخواهد گرفت
superinduce تخحت فشار قرار گرفتن کشیدن یا گذاشتن یا جا دادن تجدید فراش کردن
staging base پایگاه تجدید سوخت یابارگیری مجدد یا جابجا کردن کالاها در کشتی یا هواپیما
continuance تمدید یا تجدید وقت دادگاه دادگاه را به عنوان تنفس موقتا" تعطیل کردن
refile تجدید نظر در متن پیامهابرای ارسال تصحیح و مرتب کردن متن پیامهای ارسالی
conditions شرایط
termed شرایط
terms شرایط
term شرایط
the conditions شرایط ان
terming شرایط
terms of trade شرایط مبادله
boundary conditions شرایط حدی
terms of trade شرایط معامله
equilibrium conditions شرایط تعادل
light conditions شرایط نور
qualifications شرایط لازم
liner terms شرایط خط کشتیرانی
tropical condition شرایط گرمسیری
present conditions شرایط فعلی
existing circumstances شرایط موجود
second order conditions شرایط ثانوی
spring conditions شرایط بهاری
conditions of use شرایط کاربرد
conditions شرایط اوضاع
final cinditions شرایط فینال
boundary conditions شرایط مرزی
suitable conditions شرایط مناسب
terms of payment شرایط پرداخت
conference terms شرایط کنفرانس
competitive conditions شرایط رقابت
conditions of (the) competition شرایط رقابت
qalified واجد شرایط
ball game شرایط وضعیت
working conditions شرایط کار
necessary conditions شرایط لازم
mutual terms شرایط متقابل
disadvantage شرایط نامساعد
competition conditions شرایط رقابت
condition of readiness شرایط امادگی
normal temperature and pressure شرایط استاندارد
stability conditions شرایط ثبات
standard condition شرایط استاندارد
payment terms شرایط پرداخت
ball games شرایط وضعیت
standard conditions شرایط متعارفی
conditions of purchase شرایط خرید
conditions of contract شرایط قرارداد
standard temperature and pressure شرایط متعارفی
standard temperature and pressure شرایط استاندارد
normal temperature and pressure شرایط متعارفی
disadvantages شرایط نامساعد
dis qualified فاقد شرایط
settlement terms شرایط تسویه
settlement terms شرایط پرداخت
marginal conditions شرایط نهائی
makings شرایط لازم
requirements شرایط لازم
qualifies واجد شرایط
qualify واجد شرایط
final cinditions شرایط پایانی
terms and conditions ضوابط و شرایط
fair play شرایط برابر
shipping terms شرایط حمل
plateau شرایط پایا
delivery terms شرایط تحویل
credit terms شرایط اعتبار
plateaus شرایط پایا
emergency conditions شرایط اضطراری
requirements of the credit شرایط اعتبار
plateaux شرایط پایا
sufficient conditions شرایط کافی
terms of shipment شرایط حمل
usual conditions شرایط معمول
given conditions شرایط معلوم
average conditions شرایط عادی
ambient conditions شرایط محیطی
adverse factors شرایط نامساعد
Russian roulette <idiom> شرایط پرخطر
no bed of roses <idiom> شرایط سختوبد
tight spot <idiom> شرایط سخت
eligible واجد شرایط
initial condition شرایط اولیه
qulifications واجد شرایط
qualified واجد شرایط
given conditions شرایط معینه
bona fide واجد شرایط
admission requirements شرایط پذیرش
qualification واجد شرایط
qualification وضعیت شرایط
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com