Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 240 (38 milliseconds)
English
Persian
intract
در میان هم کار کردن
Search result with all words
seep
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeped
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeping
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
seeps
از میان سوراخهای ریز نفوذ کردن چکه کردن
pad
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
pads
ناحیهای از مس مسطح روی یک تخته مدار چاپی که محل اتصال سیمهای تشکیل دهنده مدار بوده و به وسیله ان انتقال میان سیمی از یک طرف تخته مدار چاپی به طرف دیگر صورت می گیرد پر کردن فیلدی از داده بافضای خالی دفترچه یادداشت
interject
در میان امدن مداخله کردن
interjected
در میان امدن مداخله کردن
interjecting
در میان امدن مداخله کردن
interjects
در میان امدن مداخله کردن
intervene
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervened
مداخله کردن پا میان گذاردن
intervenes
مداخله کردن پا میان گذاردن
demoralised
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralises
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralising
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralize
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralized
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizes
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
demoralizing
از میان بردن حس شهامت و روحیه تخریب روحیه کردن
interpolate
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolated
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolates
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
interpolating
در میان عبارات دیگر جا دادن داخل کردن
insert
داخل کردن در میان گذاشتن
inserting
داخل کردن در میان گذاشتن
inserts
داخل کردن در میان گذاشتن
coopt
انتخاب کردن ودر میان خوداوردن
cut across
میان بر کردن
cut of a corner
میان بر کردن
hot dog skiing
اسکی کردن با سرعت در میان پستی و بلندی یا بوس و تابع تکنیک خاصی هم نیست
jack pot
دربازی پوکر) پول میان که بازی کردن دست رامنوط بداشتن ....میسازد
single space
در میان سطور فقط یک فاصله گذاردن تک فاصله کردن
syncopate
از میان کوتاه کردن
to cut short
قطع کردن میان برکردن
to split the difference
تفاوت میان دو چیز را دو نیم کردن
uncreate
نابود کردن نیست شدن معدوم کردن از میان بردن
To settle upon a price during a dispute.
<proverb>
میان دعوا نرخ طى کردن .
cable weft
پود ضخیم
[بعد از کامل شدن یک ردیف گره جهت محکم کردن آنها در اکثر فرش ها از یک پود نازک و سپس یک پود کلفت استفاده می شود در برخی مناطق نیز از دو پود نازک و یک پود کلفت بصورت یک در میان استفاده میکنند]
Other Matches
medoterranean
واقع در میان چند زمین میان زمینی
intervenient
در میان اینده واقع در میان
futtock
میان چوب میان تیر
psychophysics
علم روابط میان روان وتن علم روابط میان روان شناسی وفیزیک
middling
میان
shortcut
میان بر
staggers
یک در میان
crosscut
میان بر
diameter
میان بر
diameters
میان بر
waists
میان
half back
میان
through
از میان
thru
از میان
cross country
میان بر
stagger
یک در میان
between
میان
mesocarp
میان بر
among
میان
staggering
یک در میان
amid
در میان
waist
میان
mean water
میان اب
midrib
رگ میان
mean line
خط میان
per
از میان
middle part
میان
amongst
در میان
waistline
میان
centred
میان
into
در میان
centers
میان
in the midden of
در میان
middles
میان
middle
میان
overthwart
از میان
waistlines
میان
intershoot
در میان
centre
میان
mongst
میان
omphalos
میان
center
میان
centered
میان
in our midst
در میان ما
interposition
پا میان گذاری
spotty
چنددر میان
interjects
در میان اوردن
mezzo soprano
میان صدا
intersegmental
میان قطعهای
mezzo-soprano
میان صدا
via
میان راه
extra-mural
میان دانشگاهی
internode
میان گره
ambiversion
میان گرایی
intertrial
میان کوششی
blow in
حمله از میان خط
ambiequal
میان حال
heart wood
میان چوب
duramen
میان درخت
insuperable
از میان برنداشتنی
halt back
میان بازی کن
interposed
پا به میان گذاردن
halfback
میان بازیکن
inter vivos
در میان زنده ها
meddle
میان وسط
hollow
<adj.>
میان تهی
mezzo-sopranos
میان صدا
decussate
یکی در میان
interpose
پا به میان گذاردن
osculant
در میان چندچیز
intervene
در میان امدن
bummer
چرخ میان
intervascular
واقع در میان رگ ها
interject
در میان اوردن
intercurreace
در میان امدن
intervened
در میان امدن
interjected
در میان اوردن
inter nos
در میان خودمان
among each other
<adv.>
میان خودشان
interjecting
در میان اوردن
enclosure
میان بار
intervenes
در میان امدن
inter se
میان خودشان
abrogates
از میان برده
parenthetical
میان دو کمانک
intercellular
میان یاختهای
abrogate
از میان برده
staggered riveting
پرچکاری یک در میان
midships
در میان کشتی
to make mincemeat of
از میان بردن
high-pitched
میان فراز
triple space
دو سطر در میان
enclosures
میان بار
intercurrent
در میان اینده
to cut off a corner
میان برکردن
diaphragm
میان پرده
merlon
میان دو تیرکش
middleware
میان افزار
floret of the disk
گلچه میان
cutoff
راه میان بر
meant
میان مشترک
midweek
میان هفته
interdisciplinary
میان رشتهای
interjacency
میان بودن
middle aged
میان سال
middle finger
انگشت میان
midcourse
میان راه
mesosphere
میان کره
mesoderm
میان پوست
mediastinum
میان پرده
midsection
میان بخش
interindividual
میان فردی
midrib
رگ میان برگ
mesencephalon
میان مغز
interpersonal
میان فردی
midrange
میان دامنه
middleweight
میان وزن
interlocate
در میان گذاردن
diaphragms
میان پرده
interjectory
در میان انداخته
interjectory
در میان اورده
diaphrgam
میان پرده
With a slender waist.
میان با ریک
midmost
میان ترین
middlemost
میان ترین
interjacency
وقوع در میان
middle weight
میان وزن
double space
یک سطر در میان
middle sized
میان اندازه
centration
میان گرایی
middle age
میان سال
of middle a
میان سال
middle-aged
میان سال
interfluves
میان دو رود
medius
انگشت میان
cross cultural
میان فرهنگی
interlay
در میان گذاردن
intergroup
میان گروهی
cross-cultural
میان فرهنگی
interposes
پا به میان گذاردن
mesosphere
میان- سپهر
waist
میان تنه
shortcut
راه میان بر
an a days
یک روز در میان
intermural
میان دیواری
meddles
میان وسط
slim jim
لاغر میان
interposing
پا به میان گذاردن
shortcut
میان برکردن
half back
میان بازی کن
the means and the extremes
دو میان و دو کرانه
interpolations
میان یابی
to gird up one's loins
میان بستن
intermontane
میان کوه
ambivert
میان گرا
short cuts
راه میان بر
navel
میان وسط
mesothorax
میان سیه
meddled
میان وسط
waists
میان تنه
hollows
میان تهی
midbrain
میان مغز
entracte
میان پرده
medium term
میان مدت
heartwood
میان چوب
hollow
میان تهی
short circuiting
میان بر زدن
short cut
راه میان بر
interlucent
میان تاب
navels
میان وسط
interpolation
میان یابی
interamnian
واقع در میان دو رودخانه
plotted
نشانه میان چهارراه
irg
شکاف میان رکودی
teenage
میان سن سیزده و نوزده
intermediate
در میان واقع شونده
internationally
در میان همه ملتها
interlude
ایست میان دو پرده
interaxal
واقع در میان دو کوه
plots
نشانه میان چهارراه
work in
مشکلات را از میان برداشتن
interblock gap
فاصله میان بلوکی
interbedded
خوابیده در میان چینه ها
rubber separator
میان گیر لاستیکی
interludes
ایست میان دو پرده
interblock gap
شکاف میان بلاکی
intertribal
واقع در میان قبیله ها
celluloid separator
میان گیر سلولئیدی
myocardium
عضله قلب میان دل
glades
فضای میان جنگل
mid channel buoy
بویه میان گذرگاه
inter alia
میان اشخاص دیگر
inter electrode capacity
فرفیت میان الکتردها
intercolumnar
واقع در میان دو ستون
intercolonial
معمول در میان مستعمرات
intervertebral
واقع در میان مهره ها
futtock
تیر میان کشتی
intercensal
واقع در میان دو سرشماری
intercellular
واقع در میان یاخته ها
glades
سبزه میان جنگل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com