English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English Persian
posse دسته افراد پلیس جماعت
posses دسته افراد پلیس جماعت
Other Matches
posse comitatus دسته افراد پلیس
frankpledge مسئولیت دسته جمعی افراد مالیات پرداز یک ناحیه
precinct [American E] ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
policing district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
police district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
district ایستگاه پلیس [در منطقه ای که پلیس پاسخگو باشد]
characterization مجسم کردن افراد ذکر خصوصیات افراد
privates رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
private رابط ه تلفن کوچک در شرکتها برای برقراری تماس بین افراد درون شرکت یا شماره گیری با افراد خارج از شرکت
levee en masse عبارت است از مسلح شدن افراد یک مملکت جهت مبارزه با دشمن پیش از رسیدن قوای خصم به خاک خودی این افراد که اشکارا سلاح حمل می کنندملزم به رعایت قوانین جنگ هستند
enlisted section قسمت مربوط به افراد یاسربازان قسمت اقدام افراد
battery of tests گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
mass جماعت
congregations جماعت
congregation جماعت
masses جماعت
schools جماعت
school جماعت
stream جماعت
streamed جماعت
massing جماعت
crowd جماعت
passel جماعت
crowds جماعت
streams جماعت
conformity همرنگی با جماعت
responsory جواب جماعت
imam or imaum امام جماعت
conformist همرنگ با جماعت
the profession جماعت بازیگران
conformists همرنگ با جماعت
womenfolk جماعت زنان
devitry جماعت شیاطین
demophobia جماعت هراسی
workfolk جماعت کارگر
pauperdom جماعت گدایان
workfolks جماعت کارگر
schools جماعت همفکر
peasantry جماعت دهقانان
prayer in congregation نماز جماعت
meiny جماعت همراهان
meinie جماعت همراهان
school جماعت همفکر
target audience جماعت هدف تبلیغات
tin pan alley جماعت موسیقی دانان
diaspora جماعت یهودیان پراکنده
to go with the stream همرنگ جماعت شدن
to go with the tide همرنگ جماعت شدن
star turn ستاره یا شخصیت برجسته جماعت
sacerdotage کشیش مابی جماعت کشیشان
major seminary دانشکده علوم روحانی جماعت کاتولیک
When in Rome, do as the Romans do! <proverb> خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو.
mounting دسته و پشت بند دسته شمشیر
triggerman ادمکش سریع العمل درمیان جماعت اوباش
naturism عریان گری [پیروی از عقاید جماعت برهنگان]
nosegay دسته گل یایک دسته علف
lorgnette ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
lorgnettes ذره بین یا عینک دسته داری که در اپراهاونمایشگاههابکارمیرود عینک دسته بلند
police dog سگ پلیس
police پلیس
guard dog سگ پلیس
K9 [canine] سگ پلیس
constables پلیس
bobbies پلیس
constable پلیس
bobby پلیس
policed پلیس
cops پلیس
cop پلیس
gendarme پلیس
polices پلیس
german shepherd سگ پلیس
gendarmes پلیس
police force دادگاه پلیس
police calls استمداد پلیس
plainclothesman پلیس مخفی
police power نیروی پلیس
police power دادگاه پلیس
police reporter مخبر پلیس
police forces نیروی پلیس
police forces دادگاه پلیس
police station ایستگاه پلیس
shore patrol پلیس ساحلی
vice squads جوخه پلیس
police force نیروی پلیس
patrolman پلیس گشتی
vice squad جوخه پلیس
police officers مامور پلیس
police officers افسر پلیس
police office پاسگاه پلیس
police officer مامور پلیس
police officer افسر پلیس
patrol wagon اتومبیل پلیس
Interpol پلیس بینالمللی
police station مرکز پلیس
police stations مرکز پلیس
police stations ایستگاه پلیس
patrolmen پلیس گشتی
road guard پلیس راه
battle lights چراغ پلیس
frontier police پلیس مرزبانی
border guard پلیس مرزبانی
policeman مامور پلیس
border police پلیس مرزبانی
flatfoot پلیس گشتی
paddywagon اتومبیل پلیس
runner افسر پلیس
runners افسر پلیس
local building inspector پلیس ساختمان
policemen مامور پلیس
The police stopped me. پلیس جلویم را گرفت
bust [colloquial] ورود ناگهانی پلیس
cop پلیس [اصطلاح روزمره]
police raid حمله ناگهانی پلیس
round-up حمله ناگهانی پلیس
bust [colloquial] حمله ناگهانی پلیس
shore patrol پلیس نیروی دریایی
police raid ورود ناگهانی پلیس
rozzer [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
give in charge تحویل پلیس دادن
round-up ورود ناگهانی پلیس
constableship وفیفه یا رتبه پلیس
filth [British E] پلیس [اصطلاح روزمره]
black Marias اتومبیل گشتی پلیس
turn over to the police تحویل پلیس دادن
raided ورود ناگهانی پلیس
under police surveillance تحت نظر پلیس
mountie پلیس سوار کانادا
raiding ورود ناگهانی پلیس
raids ورود ناگهانی پلیس
The police held the crowd back. پلیس جمعیت را عقب زد
peelers اسباب پوست کن پلیس
peeler اسباب پوست کن پلیس
black Maria اتومبیل گشتی پلیس
raid ورود ناگهانی پلیس
trooping افراد
enlistedman افراد
troop افراد
trooped افراد
men افراد
enlisted personnel افراد
personnel افراد
pig [American E] پلیس [اصطلاح تحقیر آمیز]
squad car اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
squad cars اتومبیل پلیس مجهز به فرستنده
give a person in charge کسی را تحویل پلیس دادن
gestapo گشتاپو سازمان پلیس مخفی
Please call the police. لطفا پلیس را خبر کنید.
concierges پلیس محافظ درب ورودی
concierge پلیس محافظ درب ورودی
troop دسته دسته شدن
in detail مفصلا دسته دسته
streams of people دسته دسته مردم
shoals of people دسته دسته مردم
scores of people دسته دسته مردم
groups دسته دسته کردن
trooping دسته دسته شدن
trooped دسته دسته شدن
sorted دسته دسته کردن
assort دسته دسته شدن
they came in bands دسته دسته امدند
sort دسته دسته کردن
assort دسته دسته کردن
sorts دسته دسته کردن
classify دسته دسته کردن
distribute دسته دسته کردن
windrow دسته دسته کردن
group دسته دسته کردن
regiment دسته دسته کردن
sect دسته دسته مذهبی
regiments دسته دسته کردن
sects دسته دسته مذهبی
liberty men افراد مرخصی
enlisted personnel طبقه افراد
top-level افراد عالیرتبه
equal status persons افراد همپایه
head counts جمع افراد
withindoors افراد داخل
enlistee افراد داوطلب
category طبقه افراد
head count جمع افراد
personnel status وضع افراد
filler personnel افراد جایگزینی
platoons جوخهء افراد
platoon جوخهء افراد
packed out پر و مملو از افراد
cognoscenti افراد مطلعدربارهموضوعیخاص
service club باشگاه افراد
roll call نامیدن افراد
The police officer took down the car number . افسر پلیس نمره اتوموبیل را برداشت
He is known to the police . هویتش نزد پلیس معلوم است
police بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
police مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
large scale raid حمله ناگهانی تعداد زیاد پلیس
dog watch پلیس یا نگهبان عصر و غروب افتاب
police state اداره کشور بوسیله نیروی پلیس
polices مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
policed مامورین شهربانی با پلیس اداره کردن
polices بوسیله پلیس اداره وکنترل کردن
nark مامور خفیه پلیس جاسوسی کردن
Recent search history
Search history is off. Activate
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com