English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (42 milliseconds)
English Persian
living from hand to mouth <idiom> دست به دهان زندگی کردن
a hand to mouth existence <idiom> دست به دهان زندگی کردن
Other Matches
slaver گلیز مالیدن بزاق از دهان ترشح کردن اب افتادن دهان
slaver اب دهان اب دهان روان ساختن چاپلوسی کردن
To pass the news by word of mouth . خبری را در دهان به دهان پخش کردن
rictus گشادی دهان چاک دهان پرندگان
stomal دهان دار وابسته به دهان
kiss of life تنفس مصنوعی دهان به دهان
screw up غنچه کردن دهان
spits اب دهان پرتاب کردن
spit اب دهان پرتاب کردن
squiggle در دهان قرقره کردن
squiggles در دهان قرقره کردن
expired air method روش دهان به دهان method mouth to mouth :syn
it is impossible to live there نمیشود در انجا زندگی کرد زندگی
to gape با خیره دهان باز کردن
gape خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaped خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gaping خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
gapes خمیازه کشیدن دهان را خیلی باز کردن
habits زندگی کردن
habit زندگی کردن
reliving دوبار زندگی کردن
cohabit باهم زندگی کردن
walk of life <idiom> طرز زندگی کردن
relive دوبار زندگی کردن
relived دوبار زندگی کردن
cohabited باهم زندگی کردن
knock about نامرتب زندگی کردن
To embitter ones life. زندگی رازهر کردن
cohabiting باهم زندگی کردن
relives دوبار زندگی کردن
to vegetate پر از بدبختی زندگی کردن
cohabits باهم زندگی کردن
chums باهم زندگی کردن
freewheel ازاد زندگی کردن
freewheeled ازاد زندگی کردن
to live in luxury با تجمل زندگی کردن
freewheels ازاد زندگی کردن
live : زندگی کردن زیستن
to live to oneself تنها زندگی کردن
live in a small way با قناعت زندگی کردن
To leade a dogs life . مثل سگ زندگی کردن
shanties در کلبه زندگی کردن
chum باهم زندگی کردن
To do well in life . در زندگی ترقی کردن
to live in poverty [want] در تنگدستی زندگی کردن
lived : زندگی کردن زیستن
shanty در کلبه زندگی کردن
to live outside Tehran در حومه تهران زندگی کردن
vegetates مثل گیاه زندگی کردن
live high off the hog <idiom> خیلی تجملاتی زندگی کردن
vegetated مثل گیاه زندگی کردن
to live out [British E] در بیرون از شهر زندگی کردن
live in a small way بدون سر و صدا زندگی کردن
to live out of town در بیرون از شهر زندگی کردن
vegetate مثل گیاه زندگی کردن
to muddle on با تسلیم به پیشامد زندگی کردن
to live outside Tehran بیرون از تهران زندگی کردن
vegetating مثل گیاه زندگی کردن
to live extempore کردی خوردی زندگی کردن
bach مجرد و عزب زندگی کردن
to keep the pot boiling زندگی یامعاش خودرافراهم کردن
Life is ten percent what happens to you and ninety percent how you respond to it. ده درصد از زندگی، اتفاقاتی است که برایتان می افتد و نود درصد باقی مانده زندگی واکنش شما به این اتفاقات است.
eurybathic قادر به زندگی کردن در اعماق مختلف اب
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
live out of a suitcase <idiom> تنها بایک چمدان زندگی کردن
to live in cloves روی تشک پرقو زندگی کردن
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
nuptias non concubitus , sedconsensus , قصدنکاح لازم است نه فقط با هم زندگی کردن
reincarnate تجسم یا زندگی تازه دادن حلول کردن
to live like animals [in a place] مانند حیوان زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
to live like animals [in a place] در شرایط مسکنی خیلی بد زندگی کردن [اصطلاح تحقیر کننده ]
lead a dog's life <idiom> زندگی سخت داشتن ،زندگی سگی داشتن
Life in not a problem to be solved, but a reality to be experienced. زندگی مسئله ای نیست، که نیاز به حل کردن داشته باشد، بلکه حقیقتی است که باید تجربه کرد.
Life isn't about finding yourself. Life is about creating yourself. زندگی پیدا کردن خود نیست بلکه ساختن خود است.
polystomatous دهان
chops دهان
polystome دهان
potato box دهان
jibbing دهان
astomatous بی دهان
saliva اب دهان
mouthing دهان
mouths دهان
spittle اب دهان
slobbered اب دهان
slobbering اب دهان
mouthed دهان
unmuffle دهان
slobbers اب دهان
mouth دهان
slobber اب دهان
astomatal بی دهان
gobs دهان
jibbed دهان
OS دهان
jibs دهان
puss دهان
gob دهان
jib دهان
stomatology دهان پزشکی
gag دهان باز کن
orals از راه دهان
gags دهان باز کن
stomatous دهان دار
reek بخار دهان
mouths در دهان گذاشتن
mouth در دهان گذاشتن
mouthing در دهان گذاشتن
spit اب دهان خدو
mum's the word <idiom> دهان قرص
gagging دهان باز کن
mouthed در دهان گذاشتن
oral از راه دهان
neb پوزه دهان
mouthy دهان دار
reeking بخار دهان
reeks بخار دهان
gymnostomous برهنه دهان
microstomous کوچک دهان
fomalhaut دهان ماهی
scold ادم بد دهان
scolded ادم بد دهان
toho دهان ببر
widemouthed دهان باز
peroral از راه دهان
halitosis گند دهان
fetid گند دهان
palate سقف دهان
openmouthed دهان باز
palates سقف دهان
insalivate اب دهان زدن به
reeked بخار دهان
scolds ادم بد دهان
slobbered دهان را اب انداختن
throats صدا دهان
stoma شکاف دهان
mouth-watering دهان آب انداز
gagged دهان باز کن
slobbering دهان را اب انداختن
mouthwashes دهان شویه
cyclostomate دهان گرد
mouthwash دهان شویه
cyclostomatous دهان گرد
slobbers دهان را اب انداختن
say a mouthful <idiom> حرف دهان پر کن
stomatal دهان دار
astomatal فاقد دهان
to shut up دهان بستن
spits اب دهان خدو
stomatitis ورم دهان
stomatic شبیه دهان
slobber دهان را اب انداختن
throat صدا دهان
stomatal وابسته به دهان
rictus چاک دهان
yap [American E] دهان [اصطلاح روزمره]
chops دهان [اصطلاح روزمره]
jaws دهان [اصطلاح روزمره]
maw دهان [اصطلاح روزمره]
gob [British E] دهان [اصطلاح روزمره]
mush [British E] دهان [اصطلاح روزمره]
clump block قرقره دهان گشاد
socket کام [سقف دهان]
fondants شیرینی ای که در دهان اب میشود
fondant شیرینی ای که در دهان اب میشود
trap دهان [اصطلاح روزمره]
fullmouthed دارای دهان کامل
fish fag زن بدزبان یابد دهان
cake-hole [British E] دهان [اصطلاح روزمره]
hagfish مارماهی دهان گرد
pie hole [American E] دهان [اصطلاح روزمره]
mugs ساده لوح دهان
aboral نقطه مقابل دهان
xerostomia خشکی دهان [پزشکی]
dry mouth syndrome خشکی دهان [پزشکی]
dry mouth خشکی دهان [پزشکی]
fetor oris بدبویی دهان [پزشکی]
halitosis بدبویی دهان [پزشکی]
mugging ساده لوح دهان
mugged ساده لوح دهان
he has a loose tongue دهان لقی دارد
bazoo [American E] دهان [اصطلاح روزمره]
trap نیرنگ فریب دهان
slobber اب دهان روان ساختن
to escape one's lips از دهان کسی در رفتن
bad breath بدبویی دهان [پزشکی]
slobbered اب دهان روان ساختن
slobbering اب دهان روان ساختن
slobbers اب دهان روان ساختن
Wellington چکمه دهان گشاد
mug ساده لوح دهان
To muzzle the people. دهان مردم را بستن
gags دهان بند بستن
muzzles دهان بند دهنه
toadfish ماهی دهان گشاددریایی
ejaculate از دهان بیرون پراندن
ejaculated از دهان بیرون پراندن
throw to the wolves <idiom> به دهان گرگ انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com