Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (12 milliseconds)
English
Persian
to kiss hands
دست پادشاه بزرگی راهنگام رفتن به ماموریت بعنوان بدرود بوسیدن
Other Matches
tasking
سازمان بندی برای عملیات واگذار کردن ماموریت به یکانها واگذاری ماموریت تعیین ماموریت
pattern
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
patterns
بعنوان نمونه یا سرمشق بکار رفتن نظیربودن
compass rose
دایره بزرگی روی کره زمین که در جهت گردش عقربه ساعت از صفر تا 063 درجه بندی شده و بعنوان مبداسنجش و تنظیم قطبنماهای هواپیما روی زمین بکارمیرود
king dom
کشوری که پادشاه داشته باشد قلمرو یک پادشاه
cutworm
کرمی که گیاهان کوچک راهنگام رسیدن بکف زمین میخورد
aborts
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborting
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
aborted
عدم موفقیت درانجام ماموریت انصراف از ماموریت
task component
بخشی از یک ناوگان یا گروه رزمی یا گروه ماموریت که برای یک ماموریت مخصوص تشکیل شده است
task unit
نیروی واگذار کننده ماموریت دریایی یکان یا بخشی ازگروه ماموریت دریایی که زیر امر فرمانده گروه قرارمی گیرد
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
farewells
بدرود
ave
بدرود
farewell
بدرود
good bye
بدرود وداع
take leave of
بدرود گفتن با
to bid a
بدرود گفتن
good by
خدا حافظ بدرود
to take leave of any one
با کسی بدرود گفتن
send-off
ایین بدرود ودعای خیر
send off
ایین بدرود ودعای خیر
send-offs
ایین بدرود ودعای خیر
he passed hence
این جهان را بدرود گفت
they gave him a fine sendoff
ایین بدرود راباوی بجااوردندبرایش دعای خیرکردند
kissed
بوسیدن
kissing
بوسیدن
osculate
بوسیدن
kiss
بوسیدن
snogging
بوسیدن
snogged
بوسیدن
kisses
بوسیدن
snog
بوسیدن
snogs
بوسیدن
to cast oneself down prostrate
زمین بوسیدن
to kiss the ground
زمین بوسیدن
mission , oriented
لازم برای انجام ماموریت ضروری برای انجام ماموریت
canoodling
بوسیدن و دستمالی کردن
canoodles
بوسیدن و دستمالی کردن
canoodled
بوسیدن و دستمالی کردن
canoodle
بوسیدن و دستمالی کردن
to be cuddling
[with sb.]
بوسیدن و نوازش کردن
[با کسی]
to be smooching with sb
بوسیدن وعشقبازی کردن
[با کسی]
to be canoodling
بوسیدن وعشقبازی کردن
[با کسی]
to be canoodling
بوسیدن و نوازش کردن
[با کسی]
to be snogging with sb.
[British E]
بوسیدن و نوازش کردن
[با کسی]
to be smooching with sb
بوسیدن و نوازش کردن
[با کسی]
to be making
[with sb.]
[American E]
بوسیدن و نوازش کردن
[با کسی]
to be snogging with sb.
[British E]
بوسیدن وعشقبازی کردن
[با کسی]
to be cuddling
[with sb.]
بوسیدن وعشقبازی کردن
[با کسی]
to be petting
[with sb.]
بوسیدن و نوازش کردن
[با کسی]
to be petting
[with sb.]
بوسیدن وعشقبازی کردن
[با کسی]
to be smooching
[with sb.]
بوسیدن وعشقبازی کردن
[با کسی]
to be smooching
[with sb.]
بوسیدن و نوازش کردن
[با کسی]
to be making
[with sb.]
[American E]
بوسیدن وعشقبازی کردن
[با کسی]
smooch
بوسیدن وعشقبازی کردن بوس وکنار
smooching
بوسیدن وعشقبازی کردن بوس وکنار
smooches
بوسیدن وعشقبازی کردن بوس وکنار
smooched
بوسیدن وعشقبازی کردن بوس وکنار
slobbers
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbered
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobbering
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
slobber
دارای احساسات بچگانه مثل بچه بوسیدن یاگریستن
monarchs
پادشاه
kingless
بی پادشاه
sovereign
پادشاه
sovereigns
پادشاه
queen
زن پادشاه
queens
زن پادشاه
o king
ای پادشاه
king
پادشاه
constitutional monarch
پادشاه
monarch
پادشاه
potentates
پادشاه
potentate
پادشاه
queenconsort
زن پادشاه
rex
پادشاه
head of state
پادشاه
our sovereingn
پادشاه
Shahs
پادشاه
Shah
پادشاه
kings
پادشاه
stirrup cup;stirrup cup
پیاله بدرود پیاله خداحافظی یاجدایی
rial
پادشاه ملکه
sign manual
امضا پادشاه
oberon
پادشاه پریان
king of england
پادشاه انگلستان
lese majestyodhkj &odhkj fvqn
پادشاه یا دولت
kingling
پادشاه کوچک
kings palace
کاخ پادشاه
kings palace
قصر پادشاه
regicides
قتل پادشاه
fit for a king
لایق پادشاه
regicide
قتل پادشاه
lord lieutenant
نماینده پادشاه در ایالات
king of birds
پادشاه مرغان :دال
king's counsel
قاضی دادگاه پادشاه
royal prerogative
حق امتیاز ویژه پادشاه
privy seal
مهر شخصی پادشاه
raja or rajah
راجه-امیریا پادشاه
regents
نماینده پادشاه رئیس
regent
نماینده پادشاه رئیس
aeolus
پادشاه تسالی یونان
his britannic majesty
اعلیحضرت پادشاه انگلستان
croesus
کراسوس : پادشاه یونان
princess of the blood
دختر یا نوه پادشاه
sovereignty
اقتدار و برتری قلمرو پادشاه
kinglet
پادشاه کوچک و بی اهمیت امیر
prince royal
پسر ارشد پادشاه انگلیس
dauphiness
عروس پادشاه فرانسه ازپسرارشدش
HMS
مخفف در خدمت پادشاه انگلیس
princessroyal
بزرگترین دختر پادشاه انگلیس
regius professor
استاد منصوب ازطرف پادشاه
the u states
کشوری که پادشاه داشته باشد
herod
هبرودیس :نام پادشاه یهودیه
the u kingdom
کشوری که پادشاه داشته باشد
gordian
وابسته به پادشاه فریجیه لاینحل
they attended the king
ایشان درخدمت پادشاه بودند
privy purse
اعتبارمخصوص هزینههای خصوصی پادشاه
greatness
بزرگی
grandeur
بزرگی
size
بزرگی
sizes
بزرگی
gentility
بزرگی
bulkiness
بزرگی
magnitude
بزرگی
voluminesity
بزرگی
augustness
بزرگی
grandness
بزرگی
masterdom
بزرگی
hauteur
بزرگی
bigness
بزرگی
hugeness
بزرگی
voluminosity
بزرگی
gloriousness
بزرگی
dignity
بزرگی
enlargements
بزرگی
largeness
بزرگی
magnifcation
بزرگی
enlargement
بزرگی
massiveness
بزرگی
magneficence
بزرگی
supercilicusness
بزرگی
pussyfoot
دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
goose step
رژه رفتن بدون زانو خم کردن قدم اهسته رفتن
dais
سایبان یااسمانه بالای تخت پادشاه
monarchical
وابسته به یا همانند پادشاه یا نظام پادشاهی
the code of justinian
مجموعه قوانین ژوستی نین پادشاه رم
household troops
هیئت محافظ پادشاه یا نجیب زاده
dauphin
عنوان پسر ارشد پادشاه فرانسه
infanta
دختر پادشاه و ملکه اسپانیا یاپرتقال
priam
پریام پادشاه تروا وپدر هکتور
royalty
حق تالیف امتیازات و مزایای مخصوص پادشاه
royalties
حق تالیف امتیازات و مزایای مخصوص پادشاه
immeasurableness
بزرگی بی اندازه
eminence
برامدگی بزرگی
sample size
بزرگی نمونه
so large
باین بزرگی
man and boy
چه در کودکی چه در بزرگی
eminency
برامدگی بزرگی
Lordship
سیادت بزرگی
Lordships
سیادت بزرگی
immenseness
بزرگی عظمت
vastness
عظمت بزرگی
vastity
عظمت بزرگی
vastitude
عظمت بزرگی
formidability
استحکام بزرگی
magnanimity
بزرگی طبع
he did me a great wrong
خطای بزرگی .....
amplitude
دامنه بزرگی
to a greatness
به بزرگی رسیدن
megacephaly
بزرگی بیش از حد سر
order of magnitude
مرتبه بزرگی
to a greatness
بزرگی یافتن
she was nipped in the bud
به بزرگی نرسید
headships
بزرگی برتری
headship
بزرگی برتری
aggrandizement
افزایش بزرگی
you have no option but to go
چارهای جز رفتن ندارید کاری جز رفتن نمیتوانیدبکنید
monarch
پادشاه یا ملکهای که تنها درکشوری سلطنت میکند
monarchs
پادشاه یا ملکهای که تنها درکشوری سلطنت میکند
queen dowager
زنی که شوهرش پادشاه بوده ومرده است
infante
جوانترین پسر پادشاه و ملکه اسپانیا و پرتقال
jacobite
طرفدارسلطنت جیمز اول پادشاه مخلوع انگلیس
yeoman of the guard
گارد سلطنتی محافظ جان پادشاه انگلیس
kingmaker
کسی که درانتخاب پادشاه یا رئیس موثر است
eminent domain
مالکیت مطلق دولت یا پادشاه یا رئیس مملکت
he is a great person
شخص بزرگی است
that is no great work
کار بزرگی نیست
great dangers overhang us
خطرهای بزرگی ماراتهدیدمیکند
he is a great help
او کمک بزرگی است
the meridian of glory
اوج بزرگی یا جلال
bulk
حجم بزرگی از چیزی
come a long way
<idiom>
برنامه بزرگی ریختن
monstrousness
شگفت انگیزی بزرگی
pyralidid
خانواده بزرگی ازپروانه ها
breadth of mind
بزرگی یا وسعت فکر
too big for one's breeches/boots
<idiom>
احساس بزرگی کردن
to be toast
[American E]
<idiom>
در دردسر بزرگی بودن
empire
امپراتوری چند کشور که دردست یک پادشاه باشد فرمانروایی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com