English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
to take the bull by the horns دلیرانه با سختی روبرو شدن با شاخ گاوی درافتادن
Other Matches
to face the music دلیرانه با چیزی روبرو شدن
to fall foul of درافتادن با
to fall down بروی درافتادن
tempers درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
tempered درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
temper درجه سختی طبیعی حالت سختی بازپخت
taurine گاوی
cow's tail دم گاوی
bovine گاوی
cowy گاوی
cow pox ابله گاوی
cowpox ابله گاوی
variola ابله گاوی
to dry a cow گاوی را ازشیرانداختن
variolous ابله گاوی
vaccinia ابله گاوی
bull head کله گاوی
mangel wurzel چغندر گاوی
motherwort بابئنه گاوی
matricaria parthenium بابونه گاوی
oxeye چشم گاوی
ox eye چشم گاوی
courageously دلیرانه
bravely دلیرانه
doughtily دلیرانه
valorously دلیرانه
soldierly دلیرانه
adventurously دلیرانه
intrepidly دلیرانه
manfully دلیرانه
bulimious دچار جوع گاوی
chivalrous دلیرانه جوانمرد
brave دلیر دلیرانه
chivalric دلیرانه جوانمرد
braver دلیر دلیرانه
braving دلیر دلیرانه
bravest دلیر دلیرانه
valiant دلیرانه تهمتن
braves دلیر دلیرانه
valiantly دلیرانه تهمتن
valianty دلیرانه شجاعانه
valorous باارزش دلیرانه
braved دلیر دلیرانه
bucranium [ترئینات را ریسه گل که سر گاوی را نشان می دهد.]
bucrane [ترئینات را ریسه گل که سر گاوی را نشان می دهد.]
afront روبرو
adverse روبرو
frontal روبرو
opposite روبرو
vis a vis روبرو
head-on روبرو
head on روبرو
vis-a-vis روبرو
opposites روبرو
full view نمای روبرو
the house over the way خانه روبرو
head wind باد روبرو
apposed engine موتور روبرو
stand up to روبرو شدن با
on the opposite side در طرف روبرو
facing pages صفحات روبرو
opposites وارونه از روبرو
confronting روبرو شدن با
opposed روبرو مواجه
opposites روبرو معکوس
up against <idiom> روبرو شدن با
confront روبرو شدن با
confronted روبرو شدن با
confronts روبرو شدن با
opposite روبرو معکوس
opposite وارونه از روبرو
horizontally opposed engine موتور تخت روبرو
acounter روبرو شدن بادشمن
affront روبرو دشنام دادن
opposed piston engine موتور سیلندر روبرو
to stand up to one's opponent با حریف روبرو شدن
encountered روبرو شدن بادشمن
encounter روبرو شدن بادشمن
vis a vis شخص روبرو درمقابل
encounters روبرو شدن بادشمن
vis-a-vis شخص روبرو درمقابل
encountering روبرو شدن بادشمن
diagonally ازگوشهای بگوشه روبرو
fronting فرمان سر روبرو جلو
front فرمان سر روبرو جلو
opposed piston engine موتور پیستون روبرو متقابل
stand up to someone <idiom> شجاعت روبرو شدن را داشتن
We are confronting a difficult problem. با مسأله مشکلی روبرو هستیم
opposability امادگی برای روبرو گذاشتن
rencontre با خصومت روبرو شدن مقابله کردن
rencounter با خصومت روبرو شدن مقابله کردن
volte face چرخش بمنظور روبرو شدن باحریف
volte-face چرخش بمنظور روبرو شدن باحریف
to face a serious problem for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
there is a fire opposites در خانه روبرو اتش سوزی رخ داده است
dare جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dared جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
dares جرات کردن مبادرت بکار دلیرانه کردن بمبارزه طلبیدن
punches در رهگیری هوایی یعنی به زودی با هواپیمای دشمن روبرو خواهید شد
punch در رهگیری هوایی یعنی به زودی با هواپیمای دشمن روبرو خواهید شد
punched در رهگیری هوایی یعنی به زودی با هواپیمای دشمن روبرو خواهید شد
Back to the drawing board <idiom> [زمانی که کاری با شکست روبرو میشود و دوباره باید از اول شروع کرد]
inexorability سختی
rigours سختی
hardiness سختی
hardily به سختی
odburacy سختی
grievousness سختی
flintiness سختی
hard lines سختی
rigour سختی
hardness of water سختی اب
intractability سختی
soreness سختی
privations سختی
roughing سختی
rigorousness سختی
long suffering سختی کش
privation سختی
violence سختی
rigorism سختی
rigor سختی
severity سختی
intensity سختی
intolerableness سختی
intension سختی
rigors سختی
implacability سختی
strictness سختی
impenetrableness سختی
sternness سختی
steeliness سختی
inclemency سختی
induration سختی
inexpiableness سختی
intenseness سختی
oppressiveness سختی
inflexibility سختی
toughness سختی
tenacity سختی
rigidity سختی
difficulties سختی
stiffness سختی
duress سختی
seriously به سختی
hardness سختی
heavily به سختی
difficulty سختی
adamancy سر سختی
hardship سختی
austerity سختی
terribleness سختی
buckram سختی
adamancy سختی
aggravation سختی
arduousness سختی
hardships سختی
astingency سختی
hardly any به سختی هیچ [هر]
refractorily باسر سختی
life of privation زندگی در سختی
sclerometer سختی سنج
to suffer hardship سختی کشیدن
water hardness درجه سختی آب
tenacity coefficient ضریب سختی
temporary hardness سختی موقت
strain hardness سختی کشی
strain hardness سختی درجه
I hardly ate من تو را سختی خوردم
softener کاهنده سختی اب
thermosetting سختی پذیر
permanent hardness of water سختی دایم اب
depth of hardening zone عمق سختی
irreconcilableness سختی در عقیده
irreconcilability سختی در عقیده
imperviousness سختی بی اعتنائی
stubbornness سر سختی لجاجت
impact hardness سختی برخورد
rebound hardness سختی جهشی
asperity سختی ترشی
acataposis سختی بلع
addle سختی گرفتاری
hardness test ازمایش سختی
graveness عبوسی سختی
gameness جان سختی
durometer سختی سنج
eburnation عاجی سختی
depth of case عمق سختی
solidity استواری سختی
softens سختی را گرفتن
softened سختی را گرفتن
permanent hardness سختی دائمی
granite سختی استحکام
painfulness زحمت سختی
narrow circumstances تنگی سختی
stubbornly از روی سر سختی
hardenability قابلیت سختی
duration سختی بقاء
soften سختی را گرفتن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com