English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
lion skin دلیری بخود بسته
Other Matches
assumed بخود بسته
pretendedly بطور ساختگی یا بخود بسته
cupboard love عشق بخود بسته یاغرض الود
valour دلیری
manfulness دلیری
glamour دلیری
bravery دلیری
gallantry دلیری
man fulness دلیری
soldierliness دلیری
courage دلیری
doughtiness دلیری
spartanism دلیری
courageousness دلیری
valor دلیری
intrepidity دلیری
glamor دلیری
prowoss دلیری
spunk دلیری
chivalry دلیری جوانمردی
bravado لاف دلیری
packet بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
packets بخشی از router شبکه که زمان ارسال بسته داده به مقصد را مشخص میکند بسته به مسیر انتخابی
packaging ماده محافظ اشیا که بسته بندی می شوند. مواد جذاب برای بسته بندی کالاها
child window پنجره کوچکتر نمیتواند از مرز پنجره بزرگتر خارج شود و وقتی پنجره اصلی بسته است آن هم بسته میشود
gift wrap بسته بندی کردن در کاغذ بسته بندی روبان دارپیچیدن
multicast packet بسته داده که به آدرسهای شبکه انتخاب شده ارسال میشود. یک بسته راه دور به تمام ایستگاههای شبکه فرستاده میشود
slated items مواد سوختی قوال و بسته بندی شده مواد سوختی یک جاو در بسته
aplomb اطمینان بخود
pretend بخود بستن
self-pity ترحم بخود
self pity ترحم بخود
spontaneous خود بخود
self help کمک بخود
feign بخود بستن
to remember oneself بخود امدن
dissemble بخود بستن
self dramatization بخود بندی
bethink بخود امدن
spohnge بخود کشیدن
self dependent متکی بخود
self consequence اهمیت بخود
self confident مطمئن بخود
by it self خود بخود
to suck in بخود کشیدن
arrogation بخود بستن
narcissism عشق بخود
self-help کمک بخود
assume بخود گرفتن
assumable بخود گرفتنی
self exaltation بخود بالیدن
he was restored to reason بخود امد
self congratulation تبریک بخود
self relative نسبت بخود
sham بخود بستن
to imbrue with blood بخود اغشتن
self respect احترام بخود
self trust اعتماد بخود
preen بخود بالیدن
to imbrue in blood بخود اغشتن
self importance دادن بخود
preened بخود بالیدن
preening بخود بالیدن
introspect بخود برگشتن
substantive متکی بخود
playact بخود بستن
preens بخود بالیدن
assumes بخود گرفتن
self divison تقسیم خود بخود
assumed بخود گرفته عاریتی
muster up your courage جرات بخود بدهید
abiogenesis تولید خود بخود
autoplasty پیوند از خود بخود
to f. oneself بخود دلخوشی دادن
self subsistence اعاشه خود بخود
monopolising بخود انحصار دادن
monopolises بخود انحصار دادن
monopolize بخود انحصار دادن
monopolised بخود انحصار دادن
monopolized بخود انحصار دادن
self rewarding پاداش دهنده بخود
monopolizes بخود انحصار دادن
monopolizing بخود انحصار دادن
self fertility لقاح خود بخود
self charging خود بخود پر شونده
to permit oneself بخود اجازه دادن
to stint oneself تنگی بخود دادن
to be moped بخود راه دادن
to stand on one's own legs متکی بخود بودن
diffidently با نداشتن اعتماد بخود
appropriator بخود اختصاص دهنده
delusion of reference هذیان بخود بستن
lay out oneself بخود زحمت دادن
self fruitful بخود بخودگرده افشان
screw up one's courage جرات بخود دادن
to be convulsed with laughter از خنده بخود پیچیدن
to summon up courage جرات بخود دادن
self activity فعالیت خود بخود
strike an attitude حالتی بخود گرفتن
to take the sun افتاب بخود دادن
self rising خود بخود بلند شونده
arrogate غصب کردن بخود بستن
self slayer مبادرت کننده بخود کشی
attitudinize حالت خاصی بخود گرفتن
self registering خود بخود ثبت کننده
self regulating خود بخود تنظیم شونده
self formed خود بخود تشکیل شده
to rally one dispersed نیروی تازه بخود دادان
agonise بخود پیچیدن معذب شدن
to overstrain oneself زیاد بخود فشار اوردن
to buck up فرزشدن نیرویاجرات بخود دادن
introspect بخود امدن درخود فرورفتن
intervert بخود اختصاص دادن برگرداندن
self tightening خود بخود تنگ شونده
autolysis هضم یا گوارش خود بخود
self insured خود بخود بیمه شده
feign بخود بستن جعل کردن
feigns بخود بستن جعل کردن
pretend بخود بستن دعوی کردن
pretending بخود بستن دعوی کردن
pretends بخود بستن دعوی کردن
materialised صورت خارجی بخود گرفتن
materialises صورت خارجی بخود گرفتن
materialising صورت خارجی بخود گرفتن
materialize صورت خارجی بخود گرفتن
materializes صورت خارجی بخود گرفتن
self lubricating خود بخود نرم شونده
self moved دارای حرکت خود بخود
To give way to doubt. To waver. بخود تردید راه دادن
To give way to gloomy thoughts . فکرهای بد بخود راه دادن
materializing صورت خارجی بخود گرفتن
assumes بخود بستن وانمود کردن
materialized صورت خارجی بخود گرفتن
assume بخود بستن وانمود کردن
refocillate تجدید حیات کردن بخود اوردن
self pollination گرده افشانی خود بخود گیاه
self support اتکاء بخود تکفل مخارج خود
that is his look این کار وابسته بخود اوست
self digestion جذب خود بخود مواد غذایی
to put on frills سیمای ساختگی بخود دادن بادکردن
self unloading خود بخود تخلیه کننده بار
stylolite ستون سنگی همجنس صخره متصل بخود
aut پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و" خودکار"
ultromotivy جنبش خود بخود نیروی خودبخودی جنبی
appropriation قصدتملک و بخود اختصاص دادن مال مسروقه
auto پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
autos پیوندیست بمعنی " خود" و " وابسته بخود" و " خودکار".
ingratiatory طرف توجه قرار دهنده امیخته بخود شیرینی
flagellant کسیکه برای بخشودگی ازگناهان بخود شلاق میزند موجود یا انگل تاژک دار
pseudomorph جسم معدنی که نمودجسم معدنی دیگر ر را بخود گرفته باشد
self reacting بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
to put oa a semblance of anger سیمای خشمگین بخود دادن خودرا خشمگین وانمودکردن
reflexively چنانکه بخود فاعل برگرد د چنانکه مفعول ان
curses come home to roost دشنام بخود دشنام دهنده برمیگرد د
self fertility خود باروری حاصلخیزی خود بخود
clotted بسته
bunged up بسته
parcels بسته
fronted صف بسته
pack box بسته
kit بسته
kits بسته
jellied بسته
parcel بسته
shook بسته
packages بسته
package بسته
pent بسته
packaged بسته
packed بسته ای
shutting بسته
closed بسته
stacks بسته
grumous بسته
pack بسته
stacked بسته
stack بسته
ice bound یخ بسته
shuts بسته
datagram یچ بسته
packs بسته
barred بسته
fardel بسته
clotty بسته
shut بسته
crossed cheque چک بسته
interdependent به هم بسته
packet بسته
bundle بسته
packets بسته
crossed chaque چک بسته
bundles بسته
bundling بسته
pinioned کت بسته
connected بسته
corked بسته
logical یچ بسته
trusser بسته
bagful یک بسته
imperforate بسته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com