English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
rob the cradle <idiom> دوست شدن یا ازدواج با کسی که از خودت جوانتر است
Other Matches
It is for yours for keeps . پیش خودت بماند ( مال خودت )
to pair somebody off [up] with somebody کسی را با کسی دیگر زوج کردن [برای ازدواج یا رابطه دوست دختر یا پسر] [همچنین می تواند لحن منفی داشته باشد]
puisne جوانتر
youngger جوانتر
yr جوانتر
She doesnt look her age . از سنش جوانتر نشان می دهد
She doesn't look her age. او [زن] از سنش جوانتر نشان می دهد.
A friend in need is a friend indeed.. <proverb> دوست آن باشد که گیرد دست دوست,در پریشان یالى و درماندگى.
sugar daddies مرد مسن و پولدار که با زن جوانتر رابطه دارد
sugar daddy مرد مسن و پولدار که با زن جوانتر رابطه دارد
marriages ازدواج پیمان ازدواج
marriage ازدواج پیمان ازدواج
I like to be friends with you. من دوست دارم با تو دوست باشم.
thyself خودت
Don't be ridiculous! خودت را مسخره نکن!
It's your own fault. تقصیر خودت است.
Dont be sI'lly . خودت را لوس نکن
Take care of yourself! مواظب خودت باش !
I dare you tell her yourself . اگر مردی خودت به او بگو؟
Why did you give away your business patern ? چرا شریک خودت را لو دادی ؟
You yourself said so. تو خودت این حرف رازدی
Roll the blanket round yourself. پتو رابدور خودت بپیچ
Watch your health! مواظب سلامتی خودت باش!
Don't act like you were clueless! خودت را به کوچه علی چپ نزن!
mind your own business درفکر کار خودت باش
It wI'll be a feather in your cap . هر گلی بزنی بسر خودت زدی
Pick on someone your own size. برو با هم قدهای خودت طرف بشو
Get a move on! خودت را تکان بده! [اصطلاح روزمره]
You asked for it. You had it coming. حقت بود ( خودت تقصیر داشتی )
It is your concern and yours alone. It is entirely up to you. خودت می دانی وخودت ( خوددانی وخود )
I dare you to tell him yourself . اگر راست میگه خودت به اوبگه
Dont let on that you know. بروی خودت نیاور که موضوع رامیدانی
So dont try to device yourself . سعی نکن خودت را گول بزنی
Dont let yourself get into bad habits. به چیز های بد خودت راعادت نده
Please oblige us by your presence . با تشریف فرمایی خودت بر مامنت بگذارید
You yourself suggested it , didt you ? مگر خودت نبودی که این پیشنهاد رادادی ؟
It is for your own ears. پیش خودت بماند ( بکسی چیزی نگه )
You are roasting yourself in front of the fire . خودت را جلوی آتش که داری کباب می کنی
It is yours for keeps . این برای همیشه پیش خودت باشد
You are going to gain weight. if you let yourself go. اگر جلوی خودت را نگیری چاق می شوی
Watch yourself up on the roof. مواظب خودت روی پشت بام باش.
Dont sidetrack the issue. خودت را به کوچه علی چپ نزن ( وانمود به ندانستن )
I am done with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I am [have] finished with you. رابطه بین من و تو تمام شد! [رابطه بین دوست پسر و دوست دختر]
I'll cook your goose !I'll fix you good and proper ! آشی برایت بپزم که خودت حظ کنی ( درمقام تهدید )
Bye and take care of yourself! [leaving phrase] خداحافظ و مواظب خودت باش! [عبارت هنگام ترک ]
If you try to cheat the bank, you wil be digging your own grave. اگر سعی کنی بانک را گول بزنی، با دست خودت گورت را کنده ای.
matrimony ازدواج
marriageable age ازدواج
hymen ازدواج
marriages ازدواج
spousal ازدواج
marriage ازدواج
hymens ازدواج
to take to wife ازدواج کردن با
married under a contract unlimited perio ازدواج کردن
mesalliance ازدواج با زیردستان
matrimony ازدواج نکاح
matrimonial مربوط به ازدواج
marriages of convenience ازدواج مصلحتی
marriage of convenience ازدواج مصلحتی
marriage registry دفتر ازدواج
marriage line گواهینامه ازدواج
nullity of marriage بطلان ازدواج
civil marriage ازدواج محضری
gamophobia ازدواج هراسی
misogamy ازدواج ستیزی
registration of marriage ثبت ازدواج
misogamy بیزاری از ازدواج
temporary marriage ازدواج موقت
termination of marriage فسخ ازدواج
dissolution of marriage انحلال ازدواج
wedded وابسته به ازدواج
wedded ازدواج کرده
misogamist بیزار از ازدواج
mismatch ازدواج ناجور
wedder ازدواج کننده
affiance پیمان ازدواج
civil marriages ازدواج محضری
marriage bed قباله ازدواج
post nuptial بعد از ازدواج
A marriage of convenience . ازدواج مصلحتی
premarital پیش از ازدواج
remarriages ازدواج مجدد
join ازدواج کردن
match ازدواج زورازمایی
matches ازدواج زورازمایی
wive ازدواج کردن
marries ازدواج کردن
marry ازدواج کردن
sole ازدواج نکرده
soles ازدواج نکرده
joined ازدواج کردن
joins ازدواج کردن
remarriage ازدواج مجدد
intermarriage ازدواج با خویشاوندان
single ازدواج نکرده
tie the knot <idiom> ازدواج کردن
pop the question <idiom> تقاضای ازدواج
ban اعلان ازدواج در کلیسا
adultery بی دینی ازدواج غیرشرعی
endogamy رسم ازدواج قبیلهای
nubile قابل ازدواج و همسری
banning اعلان ازدواج در کلیسا
exogamy ازدواج با افرادخارج از قبیله
matchmakers دلال یا دلاله ازدواج
marriage line عقدنامه سند ازدواج
matchmaker دلال یا دلاله ازدواج
newlywed تازه ازدواج کرده
bans اعلان ازدواج در کلیسا
common law marriage ازدواج غیر رسمی
celibacy بی شوهری امتناع از ازدواج
breach of promise شکستن پیمان ازدواج
break up of the a proposed marriage به هم خوردن ازدواج احتمالی
in law خویشاوند و منسوب بوسیله ازدواج
physical capacity for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
hetaerism ازدواج اشتراکی درقبایل نخستین
extra-curricular فعالیت جنسی خارج از ازدواج
annul a marriage عقد ازدواج را فسخ کردن
ask for a lady's hand تقاضای ازدواج با بانویی کردن
Nothing is further from my mind than marriage . اصلا" فکر ازدواج نیستم
levirate ازدواج مرد با زن برادرمتوفای خود
medical fitness for marriage قابلیت صحی برای ازدواج
Act your age [and not your shoe size] ! به سن خودت رفتار بکن ! [مثل بچه ها رفتار نکن !]
If so, you've only yourself to blame. اگر چنین است، پس فقط تقصیر خودت است.
to get somebody paired off with somebody دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
Congratrlation on your marriage . ازدواج شما بسیار مبارک باشد
morganatic ازدواج کننده باپست تراز خود
to fix somebody up with somebody [American E] دو نفر را جفت کردن برای ازدواج
cohabited با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
cohabit با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
To marry below ones station. با همسری از طبقه پائین تر ازدواج کردن
cohabits با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
bastard eigne بچهای که پیش از ازدواج متولد شود
intermarriage ازدواج افراد ملل یا نژادهای مختلف
She married for love ,not for money . بخاطر عشق ازدواج کردنه پول
cohabiting با هم زندگی کردن بدون ازدواج رسمی
sororate رسم ازدواج با زنی که فوت کرده
shack up with <idiom> هم خانه با جنس مخالف بودن بدون ازدواج
She married a man old eonugh to be her father. با مردی که جای پدرش را داشت ازدواج کرد
miscegenation ازدواج سفید پوست با فردی ازنژاد دیگر
young people دخترها و پسرهایی که بسن ازدواج رسیده اند
intermarrying ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
intermarry ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
polygeny پیدایش نوع بشراز چند ازدواج جداگانه
win a lady's hand موافقت زنی را برای ازدواج جلب کردن
intermarries ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
to marry at a registry office در دفتر ثبت یا محضر رسمی ازدواج کردن
intermarried ازدواج کردن با افراد ملل یانژادهای مختلف
free love عشق ورزی ومجامعت بدون مراعات ایین ازدواج
in love - engaged - married عاشق . نامزد . متاهل [مرحله هایی که تا ازدواج طی میشوند]
If only she would marry me ! اگر فقط با من ازدواج می کرد ( درمقام آرزو کردن)
fornication رابطه جنسی [قبل از] بیرون از ازدواج [دین] [حقوق]
polyandry اختیار چندشوهر توسط زن دران واحد تعدد ازدواج
prothalamion ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
prothalamium ترانه مخصوص جشن ازدواج سرود مبارک باد
morgantic marriage ازدواج مرد عالی نسب با زنی از طبقه دانیه
Oedipus ادیپوس [افسانه یونانی] [پدرش را کشت و با مادرش ازدواج کرد]
pocket piece سکه ازدواج افتاده یا چیزی مانندان که درجیب نگاه دارندتابرکت جیب باشد
banns اعلان پیشنهاد ازدواج درکلیساتا کسانی که اعتراضی به صلاحیت زوجین دارنداطلاع دهند
restraint of marriage شرط ضمن هبه یا وصیت که به طور مطلق ازدواج متهب یا موصی له را منع کنند
buddy دوست
heart to heart دوست
heart-to-heart دوست
heart-to-hearts دوست
allying دوست
friendless بی دوست
amicable دوست
chums دوست
friends دوست
hydrophilic اب دوست
philoginous زن دوست
philogynist زن دوست
friend دوست
buddies دوست
hydrophilic compound اب دوست
ally دوست
formalist دوست
chum دوست
dienophile دی ان دوست
unfriended بی دوست
bozo دوست
schoolmate دوست
schoolmates دوست
leal دوست
affects دوست داشتن
affect دوست داشتن
crony دوست صمیمی
fraternizes دوست بودن
cronies دوست صمیمی
gregarious گروده دوست
likable دوست داشتنی
likeable دوست داشتنی
boyfriend دوست پسر
boyfriends دوست پسر
acidophile ترشی دوست
acidophile اسید دوست
amativeness دوست داشتن
anglophile انگلیسی دوست
bibliophil کتاب دوست
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com