English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
fogbow رنگین کمان حاصل از مه
Other Matches
rainbow border حاشیه رنگین کمان [در فرش های چینی گاه در پایین فرش و گاه اطراف حاشیه فرش را با رنگ های مختلف تزئین می کنند که حالتی از رنگین کمان را نشان میدهد.]
iris رنگین کمان
rainbow رنگین کمان
rainbows رنگین کمان
irises رنگین کمان
sunbow رنگین کمان
iridescency نمایش رنگین کمان
iridescence نمایش رنگین کمان
rainbows قوس و قزح بصورت رنگین کمان در امدن
rainbow قوس و قزح بصورت رنگین کمان در امدن
target bow کمان مخصوص تیراندازی باتیر و کمان
submarginal land زمین مطلقا" بی حاصل زمینی که چنان بی حاصل باشد که مخارج سرمایه گذاری و کارگر را نتواندجبران کند
bow کمان کمان هدفگیری
bowing کمان کمان هدفگیری
bowed کمان کمان هدفگیری
bows کمان کمان هدفگیری
colored رنگین
chromosomes رنگین تن
coloured رنگین
chromaticity رنگین
chromosome رنگین تن
iridescent رنگین کمانی
colored smelling رنگین بویی
chromatism رنگین شنوی
chrom رنگین حسی
colored hearing رنگین شنوی
chromatopsia رنگین بینی مرضی
face سطح رنگین هدف
faces سطح رنگین هدف
What is good enough for others should be good enough for you. خونت که از بقیه رنگین تر نیست
smalto خرده شیشه رنگین روی اجرموزاییک
light هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
lightest هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
lighted هریک از چراغهای رنگین که در مسابقه بجای پرچم بکارمی رود
Hanbel [نوعی گلیم مراکشی که صرفا جهت مفروش نمودن زمین بافته شده، و دارای خطوط موازی و رنگین با نقشه های پرکار می باشد.]
sagittarii کمان
arches : کمان
spot کمان
arches کمان
arc کمان
arch- : کمان
arch کمان
arch : کمان
arcs کمان
spots کمان
sagittarius کمان
arch- کمان
bows کمان
fiddlestick کمان
fiddle bow کمان
bowing کمان
bow کمان
bowed کمان
bowstring زه کمان
bowman تیرانداز کمان کش
cross bow کمان پولادی
bow weight وزن کمان
bowman تیرانداز با کمان
cross bow کمان زنبورکی
swede saw کمان اره
crossbow کمان صلیبی
included angle of arch دهانه کمان
central angle of arch دهانه کمان
archer تیرانداز با کمان
circular measure اندازه کمان
cock feather پر وصل به کمان
cant کج گرفتن کمان
archers تیرانداز با کمان
bowing کمان شکاری
bowyer کمان فروش
to feel any one's pulse کمان کردن
to bend or draw the bow کمان کشیدن
bowyer کمان ساز
swede saw اره کمان
cross bow گوله کمان
longbows کمان بزرگ
nock جای زه کمان
reflex arc کمان بازتاب
longbow کمان بزرگ
bow and arrow تیر و کمان
opalesce مانندرنگین کمان
crossbows کمان صلیبی
crossbows کمان پولادی
crossbows کمان زنبورکی
crossbow کمان زنبورکی
saw frame کمان اره
long bow کمان دستی
bare bow کمان لخت
power hacksaw کمان اره
arch thrust رانش کمان
arch of corti کمان کورتی
string picture روزنه کمان
atabalist کمان زنبورکی
arblast کمان زنبورکی
handbow کمان تیراندازی
bend کمان خمش
stacked bow کمان باریک
crossbow کمان پولادی
bows تعظیم کمان
arch- چفت کمان
bow کمان شکاری
face شکم کمان
arch چفت کمان
bow تعظیم کمان
faces شکم کمان
arches چفت کمان
bowed تعظیم کمان
bows کمان شکاری
bowed کمان شکاری
straight bow کمان راست
bowing تعظیم کمان
string fingers سه انگشتی که زه کمان را می کشند
bow hunting شکار با تیر و کمان
sounding boards کمان ویولن وتار
bow hunter شکارچی با تیر و کمان
sounding board کمان ویولن وتار
vans کمان سینه ناو
frame قاب چارچوب کمان
crossbow man کمانگیر با کمان صلیبی
arc length طول کمان [ریاضی]
nock شکاف انتهای کمان
bow arm بازویی که کمان را می گیرد
frame of hachsaw کمان اره چکی
soundboard کمان ویولن وتار
anchor کشیدن زه کمان تاصورت
anchoring کشیدن زه کمان تاصورت
limbs هرکدام از طرفین کمان
limb هرکدام از طرفین کمان
archery تیراندازی با تیر و کمان
bow fishing ماهیگیری با تیر و کمان
rectification of a curve طول کمان [ریاضی]
great circle route کمان دایره عظیمه
slingshot [American E] تیر و کمان سنگی
catapult [British E] تیر و کمان سنگی
van کمان سینه ناو
understrung فاصله زه تا دستگیره کمان
bowstring ریسمان دار زه کمان
catapult [British E] تیر و کمان قلابسنگی
to bend or draw the bow کمان را چله کردن
slingshot [American E] تیر و کمان قلابسنگی
anchors کشیدن زه کمان تاصورت
products حاصل
perquisites حاصل
perquisite حاصل
resulting حاصل
nonproductive بی حاصل
adnate حاصل
fruitage حاصل
resulted حاصل
result حاصل
product حاصل
yielded حاصل
infertile بی حاصل
unutilized بی حاصل
blasted [uninhabitable] <adj.> بی حاصل
bleak <adj.> بی حاصل
deserted <adj.> بی حاصل
payoff حاصل
desolate <adj.> بی حاصل
payoffs حاصل
unfruitful بی حاصل
resume حاصل
resumed حاصل
resumes حاصل
outgrwth حاصل
yield حاصل
outgrowth حاصل
outcomes حاصل
upshot حاصل
outcome حاصل
yields حاصل
barren <adj.> بی حاصل
resuming حاصل
string مربی خم کردن کمان و بستن زه
circular grooving saw کمان اره ویژه شیار
longbow اغراق گویی کمان دستی
fistmele فاصله بین دسته کمان و زه
full draw کشیدن زه کمان بطور کامل
toxophilite تیرانداز ماهر با تیر و کمان
whips پوشاندن قسمتی از کمان بانخ
whipped پوشاندن قسمتی از کمان بانخ
whip پوشاندن قسمتی از کمان بانخ
self کمان یا تیر از یک تکه چوب
back تنظیم بادبان پشت کمان
draw تیر در چله کمان گذاشتن
draws تیر در چله کمان گذاشتن
serving پوشش نخی دورقسمتهایی از کمان
bellies قسمت داخلی کمان نزدیک زه
longbows اغراق گویی کمان دستی
belly قسمت داخلی کمان نزدیک زه
servings پوشش نخی دورقسمتهایی از کمان
backs تنظیم بادبان پشت کمان
to be derived حاصل شدن
amount کل [حاصل جمع]
sum کل [حاصل جمع]
total کل [حاصل جمع]
amount حاصل جمع
foodful حاصل خیز
yielder حاصل دهنده
steam fog مه حاصل از بخار اب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com