English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English Persian
unconcealed روشن هویدا واضح
Other Matches
unambiguous واضح روشن
pellucidly بطور روشن یا واضح
enunciation تلفظ واضح و روشن
diction تلفظ واضح و روشن
visible هویدا
obvious هویدا
eminent هویدا
to the fore هویدا
to lay open هویدا
eidetic هویدا
known هویدا
monumentally بطور هویدا
resurfaced دوباره هویدا شدن
resurface دوباره هویدا شدن
resurfaces دوباره هویدا شدن
intangible مال غیر عینی نا هویدا
illumination by diffusion روشن کردن منطقه از طریق انعکاس نور غیر مستقیم یاسایه روشن
flashed روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flash روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
flashes روشن و خاموش کردن چراغ . روشن و خاموش شدن شدت روشنایی نشانه گر برای نشان دادن
daylight روز روشن روشن کردن
illuminati روشن ضمیران روشن فکران
daylit روز روشن روشن کردن
half tone screen صفحه سایه روشن زدن درعکاسی پرده سایه روشن
vignetting سایه روشن زدن به نقشه یاعکس هوایی نمایش عوارض نقشه با سایه روشن تدریجی
illuminates چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminating چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
illuminate چراغانی کردن موضوعی را روشن کردن روشن
flare گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
flares گلوله روشن کننده موشک روشن کننده
explicit واضح
clearest واضح
perspicuous واضح
plains واضح
clears واضح
plainer واضح
plainest واضح
palpable واضح
kenspeckle واضح
graphic واضح
conspicuous واضح
plain واضح
iuntelligibly واضح
perspicuous <adj.> واضح
ditinct واضح
clear واضح
distinct <adj.> واضح
well known واضح
explicit <adj.> واضح
transpicuous واضح
notable <adj.> واضح
crystalline واضح
clearer واضح
vivid واضح
distinct واضح
expounds واضح کردن
cleaners مشخص واضح
self explanatory واضح اشکار
self-explanatory واضح اشکار
clean-cut مشخص واضح
clean cut مشخص واضح
lucidly بطور واضح
crystal clear واضح-مبرهن
luminous شب نما واضح
expounding واضح کردن
distinctly بطور واضح
overt واضح نپوشیده
open-and-shut ساده واضح
open and shut ساده واضح
self explaining واضح اشکار
lucid واضح درخشان
clear proof دلیل واضح
clear evidence دلیل واضح
clarifier واضح کننده
clears واضح کردن
expound واضح کردن
obvious واضح بدیهی
expounded واضح کردن
clear picture تصویر واضح
clearer واضح کردن
sharp picture تصویر واضح
sharp image تصویر واضح
clearer بطور واضح
clearest بطور واضح
clears بطور واضح
orotund قوی و واضح
clear واضح کردن
clear بطور واضح
clearest واضح کردن
plainly بطور واضح
plain text متن واضح و اشکار
demystify واضح و مبرهن کردن
pseudopodium تجسم واضح روح
self-explanatory بدیهی واضح فی نفسه
enhance بهتر یا واضح تر کردن
enhanced بهتر یا واضح تر کردن
spell out <idiom> واضح توضیح دادن
open to the public واضح درنظر عموم
enhances بهتر یا واضح تر کردن
self explanatory بدیهی واضح فی نفسه
It dawned upon him. برای او [مرد] واضح شد.
demystifies واضح و مبرهن کردن
It was borne in on him. برای او [مرد] واضح شد.
documentary photography عکس واضح وروشن
eye dialect لهجهء واضح و هجایی
plainly بطور واضح صریحا"
luculent نور افشان واضح
demystifying واضح و مبرهن کردن
self explaining بدیهی واضح فی نفسه
pseudopod تجسم واضح روح
enhancing بهتر یا واضح تر کردن
demystified واضح و مبرهن کردن
truisms چیزی که پر واضح است ابتذال
cts واضح وروشن جهت ارسال
truism چیزی که پر واضح است ابتذال
clarify واضح کردن توضیح دادن
to be clear to somebody برای کسی واضح بودن
clarifies واضح کردن توضیح دادن
speak up <idiom> بلندو واضح سخن گفتن
clarifying واضح کردن توضیح دادن
Her eyes spoke volumes of despair. در چشمهای او [زن] ناامیدی کاملا واضح است.
uncovered واضح قابل رویت غیر سری
How can you ask? این باید واضح باشد برای تو
blurred تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurring تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
blurs تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
That speaks volumes. <idiom> چیزی را کاملأ واضح بیان می کند.
continuity مسیر ارتباط واضح بین دو نقط ه
blur تصویری که لبه ها و رنگهایش واضح نیستند
specifies بیان واضح آنچه نیاز است
specify بیان واضح آنچه نیاز است
specifying بیان واضح آنچه نیاز است
problem واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
problems واضح کردن توضیحات شکل به روش منط قی
to speak volumes [for] کاملأ واضح بیان کردن [اصطلاح مجازی]
explaining روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explains روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explained روشن کردن باتوضیح روشن کردن
explain روشن کردن باتوضیح روشن کردن
This would provide an obvious solution [to the problem] . این می تواند یک راه حل واضح [به مشکل] فراهم می کند.
focusing واضح کردن تصویر تار شده روی صفحه نمایش
enhanced حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhancing حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhance حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
enhances حرف واضح تر یا چاپ گرافیکی با استفاده از نقاط کوچکتر و بیشتر واحد اینچ
hyperfocal distance نزدیک ترین فاصلهای که ازانجا میتوان عکس برداری واضح وروشن نمود
What she wears speaks volumes about her. به سبکی که او [زن] لباس می پوشد خیلی واضح بیان می کند چه جور آدمی است.
clear روشن
notable <adj.> روشن
transparently روشن
clear cut روشن
sharp cut روشن
eidetic روشن
perspicuous <adj.> روشن
vivid روشن
alighting روشن
alights روشن
shrill روشن
shriller روشن
shrillest روشن
legible روشن
cloudless روشن
moonlit روشن
elucidate روشن
alighted روشن
nitid روشن
luculent روشن
transparent روشن
clear-cut روشن
diaphanous روشن
on/off روشن
elucidates روشن
on روشن
alight روشن
elucidated روشن
perspicuous روشن
definite روشن
sunniest روشن
furbisher روشن گر
cleaners روشن
clearer روشن
elucidating روشن
in a good light روشن
fogless روشن
sunnier روشن
clears روشن
clearest روشن
brightest روشن
brighter روشن
bright روشن
light روشن
lighted روشن
lightest روشن
sunny روشن
sets روشن
unequivocal روشن
expresses روشن
litten روشن
clean cut روشن
express روشن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com