Dictiornary-Farsi | زیست توده | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
biomass	زیست توده


Search result with all words

biomass pyramid	هرم زیست توده
biomass feedstock	مواد اولیه زیست توده
Other Matches

tump	توده درختان واقع بر روی تپه توده
to tip something [British E]	ذخیره کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E]	رسوب کردن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
to tip something [British E]	ته نشین شدن چیزی [محیط زیست] [بوم شناسی] [حفاظت محیط زیست]
eco-branch	شعبه زیست بوم [شاخه اقتصاد مناسب با زیست بوم]
environmental preservation	نگهداشت زیست محیطی حفافت زیست محیطی
bio-	زیست -
performance of the dam	زیست سد
biogen	زیست زا
subsistence	زیست
symbion	هم زیست
bioluminescence	زیست تابی
biochemistry	زیست شیمی
biochemistry	زیست- شیمی
biogenosphere	زیست کره
biologism	زیست شناسی
biogeographic	زیست جغرافیایی
biogenetic	زیست زادی
biogeography	زیست جغرافی
biogenic	زیست زاییده
biogenosphere	زیست سپهر
biogenesis	زیست زاد
biologically	زیست شناختی
subsist	زیست کردن
inhabitant	زیست کننده در
environments	محیط زیست
environment	محیط زیست
subsisted	زیست کردن
subsisting	زیست کردن
subsists	زیست کردن
biological	زیست شناختی
biology	زیست شناسی
worked	زیست عمل
work	زیست عمل
biochemists	زیست شیمیدان
biochemist	زیست شیمیدان
biophysics	زیست- فیزیک
biome	اقلیم زیست
homeland	زیست بوم
homelands	زیست بوم
joie de vivre	زیست شادی
biotechnology	زیست فناوری
biological chemistry	زیست شیمی
colony	زیست گاه
eco-	زیست بوم
biological clock	زیست گشت
biome	زیست بوم
biomechanics	زیست مکانیک
biometrics	زیست سنجی
biometrics	زیست سنجش
biometry	زیست سنجی
biopolymer	زیست بسپار
biospher	زیست کره
biotype	زیست گروه
exvia	برون زیست
libidinal	زیست مایهای
life force	زیست نیرو
life space	فضای زیست
livability	زیست پذیری
liveware	زیست افزار
biogas	زیست گاز
biogases	زیست گاز
biosphere	زیست سپهر
biosphere	فضای زیست
biosphere	زیست کره
subsistence	وسایل زیست
libido	زیست مایه
existence	زیست موجودیت
existences	زیست موجودیت
modus vivendi	شیوه زیست
settlement	زیست گاه
subsistence	مربوط به زیست
viability	زیست پذیری
settlements	زیست گاه
libidos	زیست مایه
biologist	زیست شناس
biocid	زیست کش مانع حیات
biochemical catalyst	کاتالیزور زیست شیمیایی
environmental protection	حفاظت محیط زیست
stenobathic	درعمق کم زیست کننده
bioclimatology	زیست اقلیم شناسی
biochron	زیست زمان جانداران
viable	زیست پذیر ماندنی
lacustrine	زیست کننده دردریاچه
eco-tech	فناوری زیست بوم
eco-technology	فناوری زیست بوم
phenology	زیست پدیده شناسی
proclimax	منطقه زیست جانوریاگیاهی
psychobiology	روانشناسی زیست شناختی
limnic	زیست کننده در اب شیرین
limnetic	زیست کننده در اب شیرین
limicoline	زیست کننده درساحل
life zone	منطقه زیست شناسی
saltwater	زیست کننده در اب شور
biochemistry	بیوشیمی [زیست شیمی]
environmental benefit	فواید زیست محیطی
environmentalists	محیط زیست شناس
environmentalist	محیط زیست شناس
environmentalist	محیط زیست گرا
biodegradable	زیست تجزیه پذیر
environmentalists	محیط زیست گرا
amylum	نشاسته [زیست شیمی]
coexistent	باهم زیست کننده
biological chemistry	بیوشیمی [زیست شیمی]
environmental conservation	حفافت محیط زیست
geobiology	زمین زیست شناسی
fluvial	زیست کننده در رودخانه
environmental impact	نشانزد زیست محیطی
environmentalism	محیط زیست گرایی
environmentalism	محیط زیست شناسی
human biometric	زیست سنجی انسانی
biological control	کنترل زیست شناختی
environmental costs	مضار زیست محیطی
biologism	زیست شناختی نگری
host	ارگانیسم میزبان [زیست شناسی]
lentic	زیست کننده در ابهای راکد
xerophile	قابل زیست در محیطهای خشک
green PC	رایانه زیست بوم دوستانه
saxatile	درسنگ زیست کننده یا روییده
xerophilous	قابل زیست درمحیطهای خشک
to be parasitic [on]	پارازیتی شدن [زیست شناسی]
gene analysis	بررسی ژن [پزشکی] [زیست شناسی]
bionic	وابسته به زیست سازه شناسی
live-in	زیست کننده در محل کار
genetic analysis	بررسی ژن [پزشکی] [زیست شناسی]
genetic screen	بررسی ژن [پزشکی] [زیست شناسی]
bio-	پیشوند وابسته به زیست یا زیستشناسی
host organism	ارگانیسم میزبان [زیست شناسی]
biologic	زیست شناسی معرفت الحیات
may fly	حشرهای که یک روز زیست میکند
b.o.d	نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
limnologist	زیست شناس جانوران اب شیرین
biochemical oxygen demand	نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
biological oxygen demand	نیاز زیست شیمیایی به اکسیژن
to be parasitic [on]	انگلی شدن [زیست شناسی]
mesarch	زیست کننده درناحیه مرطوب
ricked	توده
block	توده
blocked	توده
cumuli	توده
ricking	توده
ricks	توده
the rabble	توده
blocks	توده
wad	توده
massive	توده
cumulation	توده
tag rag	توده
congeries	توده
the many	توده
wads	توده
cumulus	توده
heap	توده
sand pile	توده شن
populace	توده
rick	توده
pyre	توده
ratag	توده
riff raff	توده
heaps	توده
pyres	توده
dollops	توده
dollop	توده
heaping	توده
agglomeration	توده
agglomerative	توده شو
aggregation	توده
the masses	توده
the vulgar	توده
conglomeration	توده
volumes	توده
massing	توده
masses	توده
conglomerations	توده
stand	توده
aggregate	توده
aggregates	توده
bulk	توده
volume	توده
mass	توده
shock	توده
shocked	توده
esquillage	توده
shell	توده
shelling	توده
hills	توده
hill	توده
stacks	توده
stacked	توده
oodles	توده
ruck	توده
stack	توده
rucks	توده
shells	توده
plebs	توده
accumulations	توده
accumulation	توده
clot	توده
lot	توده
pile	توده