Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (23 milliseconds)
English
Persian
put one's own house in order
<idiom>
سروسامان دادن کار شخصی
Other Matches
shape up
<idiom>
سروسامان به خود دادن
square away
سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
to rangeoneself
قراردادن سروسامان گرفتن
put in one's two cents
<idiom>
به شخصی نظریه دادن
personalize
جنبه شخصی دادن به
opportunism
بر مبنای نفع شخصی تغییر عقیده دادن
f.drss
جامه شخصی که باتفتن شخصی دوخته درمجلس رقص بپوشند
subscriber
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
subscribers
1-شخصی که یک تلفن دارد.2-شخصی که مبلغی می پردازد تا به سرویس مثل BBS دستیابی یابد
self organization
سروسامان دهی بنفس خود تنظیم وتنسیق خود
reducing
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce
تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
personal
شخصی
one
شخصی
ones
شخصی
personas
شخصی
personable
شخصی
civilians
شخصی
private
شخصی
personae
شخصی
persona
شخصی
civilian
شخصی
civil
شخصی
some one
شخصی
informal
شخصی
privates
شخصی
personal ownership
مالکیت شخصی
ibm personal computer
IBکامپیوتر شخصی
private property
دارایی شخصی
personal effects
لوازم شخصی
backcourt foul
خطای شخصی
personal motive
غرض شخصی
idols of the cave
اوهام شخصی
personal property
اموال شخصی
personal property
مایملک شخصی
idiograph
نشان شخصی
personal outlays
هزینههای شخصی
self employed
کار شخصی
personal exemptions
معافیتهای شخصی
personal error
خطای شخصی
personal constructs
سازههای شخصی
proenomen
نام شخصی
personal computing
محاسبات شخصی
A private car.
اتوموبیل شخصی
personal affairs
امور شخصی
personal action
دعوی شخصی
self-employed
کار شخصی
personal identity
هویت شخصی
passanger car
اتومبیل شخصی
private motive
غرض شخصی
personal interest
نفع شخصی
personal income
درامد شخصی
on one's shoulders
<idiom>
مسئولیت شخصی
particular good
عین شخصی
hire out
<idiom>
اجاره شخصی
self-interest
نفع شخصی
personal pronouns
ضمائر شخصی
personal service
خدمت شخصی
very own
<adj.>
خصوصی
[شخصی]
paraphernalia
اموال شخصی زن
personal right
حقوق شخصی
personal requirment
حوائج شخصی
self intrest
نفع شخصی
personal saving
پس انداز شخصی
personal computer
کامپیوتر شخصی
personal computers
کامپیوتر شخصی
somebody
یک شخص شخصی
personalty
اموال شخصی
personalized form letter
فرم شخصی
personal staff
ستاد شخصی
ea state in severalty
ملک شخصی
personal influence
نفوذ شخصی
oomph
چاذبه شخصی
individual foul
خطای شخصی
personal service
ابلاغ شخصی
personal pronoun
ضمیر شخصی
self interest
غرض شخصی
informal observations
مشاهدات شخصی
under one's thumb
<idiom>
زیرنظر شخصی
by end
غرض شخصی
personalty
دارایی شخصی
self will
اراده شخصی
personal remarks
انتقادات شخصی
who
چه شخصی چه اشخاصی
bomb scare
اطلاعتلفنیازوجودبمبدرمکانیتوسط شخصی
whosoever
هر شخصی که باشد
self interest
نفع شخصی
separate estate
اموال شخصی زن
personal requirment
احتیاجات شخصی
under one's belt
<idiom>
میل شخصی
whoso
هر شخصی که باشد
personal chattels
دارایی شخصی منقول
bunched income
درامد خدمات شخصی
pocket expenses
هزینه مختصر شخصی
bye end
غرض شخصی قصدپنهان
home use entry
اعلامیه مصرف شخصی
personal income tax
مالیات بر درامد شخصی
individualization of punshment
شخصی کردن مجازاتها
to hold in d.
درتصرف شخصی داشتن
fill (someone) in
<idiom>
جزئیات را به شخصی گفتن
unbeknownst
خارج از معلومات شخصی
unbeknown
خارج از معلومات شخصی
ibm personal computer xt
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل XT
in one's best interest
به صلاح خود شخصی
mannerisms
اطوار واخلاق شخصی
ibm personal computer system/
کامپیوتر ای بی ام سیستم شخصی 2
ibm personal computer at
کامپیوتر شخصی ای بی ام مدل AT
author
شخصی که برنامه می نویسد
toe the line
<idiom>
انجام وفایف شخصی
valor
ارزش شخصی واجتماعی
self-interested
در بند نفع شخصی
self interested
در بند نفع شخصی
individual income tax
مالیات بر درامد شخصی
mannerism
اطوار واخلاق شخصی
personal identification number
شماره شناسایی شخصی
personal property
دارایی شخصی منقول
duffle bag
کیسه لوازم شخصی
self intrested
دربند نفع شخصی
owns
شخصی مال خودم
in one's hair
<idiom>
عصبانی کردن شخصی
With my own capital .
با سرمایه شخصی خودم
onother's money
پول شخصی دیگر
privy seal
مهر شخصی پادشاه
owning
شخصی مال خودم
pinning
شماره شناسایی شخصی
leave alone
<idiom>
راحت گذاشتن (شخصی)
pinned
شماره شناسایی شخصی
pin
شماره شناسایی شخصی
owned
شخصی مال خودم
own
شخصی مال خودم
play (someone) for something
<idiom>
به بازی گرفتن شخصی
private property
دارایی شخصی بلامعارض
self regard
حفظ منافع شخصی
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
turn (someone) on
<idiom>
به هیجان آوردن شخصی
valour
ارزش شخصی واجتماعی
theatergoer
شخصی که مکرر به تئاترمیرود
paraphernal
وابسته به دارایی شخصی زن
pim
برنامه مدیریت اطلاعات شخصی
senders
شخصی که پیام ارسال میکند
operators
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
caller
شخصی که تقاضای تماس دارد
wear down
<idiom>
زوار شخصی ازخستگی در رفتن
chew out (someone)
<idiom>
به شدت سرزنش کردن (شخصی)
operator
شخصی که با کامپیوتر کار میکند
chattel
مال منقول دارایی شخصی
fair-weather friend
<idiom>
شخصی که تنها دوست است
get a grip of oneself
<idiom>
کنترل کردن احساسات شخصی
sender
شخصی که پیام ارسال میکند
tandy model 000hl
IBکامپیوتر شخصی سازگار باریزکامپیوتر XT
pin down
<idiom>
اجبار شخصی دربیان واقعیت
accessor
شخصی که به داده دسترسی دارد
woodworth personal data sheet
پرسشنامه اطلاعات شخصی وودورث
stentor
شخصی که صدای بلندی دارد
ibm pc compatible computer
کامپیوتر شخصی سازگار باای بی ام
lifeguards
نجات غریق محافظ شخصی
copy for private use
نسخه برای استفاده شخصی
self revelation
افشاء افکار واحساسات شخصی
message
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
messages
اطلاع تارسالی از شخصی به دیگری
musical chairs
<idiom>
هر روز شخصی را سریککار گذاشتن
vectra pc tm
IBریزکامپیوتر سازگار باکامپیوتر شخصی AT
It's for my personal use.
برای استفاده شخصی است.
lightplane
هواپیمای شخصی کوچک وسبک
crackpot
<idiom>
شخصی خنثی وبی اهمیت
lifeguard
نجات غریق محافظ شخصی
square peg in a round hole
<idiom>
شخصی که مناسب کاری نباشد
ex gratia
به خاطر میل یا علاقهی شخصی
self help
اعاشه از راه کار شخصی
self-help
اعاشه از راه کار شخصی
close to home
<idiom>
به احساسات شخصی نزدیک شدن
stand up and be counted
<idiom>
گفتن نظر شخصی درجمع
ex-directory
شخصی که چنین شمارهای را دارد
talk shop
<idiom>
درموردکار شخصی صحبت کردن
consulting
شخصی که نصیحات تخصصی میدهد
commercial water movement
حمل و نقل با کشتیهای شخصی
commercial type vehicle
خودروی تجارتی خودروهای شخصی
lowerclassman
شخصی که از طبقه پایین است
disposable income
درامد شخصی پس از مالیات و بیمه
pull the rug out from under
<idiom>
بهم ریختن نقشه شخصی
take to the cleaners
<idiom>
همه پولهای شخصی رابردن
take for
<idiom>
اشتباه شخصی برای چیزی
let (someone) have it
<idiom>
شخصی را به سختی صدمه زدن
pc 00
IBریزکامپیوتر سازگار باکامپیوتر شخصی XT
names
کلمه فراخوانی شخصی یا چیزی
name
کلمه فراخوانی شخصی یا چیزی
callers
شخصی که تقاضای تماس دارد
personal information manager
برنامه مدیریت اطلاعات شخصی
personal disposable income
درامد قابل تصرف شخصی
personal computing
استفاده ازیک کامپیوتر شخصی
To have selfish motives . to have an axe to grind.
غرض شخصی ( خصوصی ) داشتن
analyst
شخصی مسئلهای را بررسی میکند
analysts
شخصی مسئلهای را بررسی میکند
chaperon
شخصی که همراه خانمهای جوان میرود
copyrights
شخصی که دارای حق کپی در کاری است
Hear it on the grapevine
<idiom>
[شنیدن شایعه در مورد شخصی یا چیزی]
spotlighted
شخصی که در زیرنورافکن صحنه نمایش قرارگرفته
pirates
شخصی که چیزی را کپی میکند و می فروشد
atari
یک شرکت تولیدکننده بزرگ کامپیوترهای شخصی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com