English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (15 milliseconds)
English Persian
levee سلام عام بارعام دادن
Other Matches
salutes سلام دادن
salute سلام دادن
saluted سلام دادن
saluting سلام دادن
to salute an officer افسری را سلام دادن
to return a greeting جواب سلام دادن
hand salute سلام نظامی دادن سلام نظامی
parting salute سلام نظامی با توپ و غیره برای عزیمت اشخاص سلام بدرقه
saluted سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
salutes سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
saluting سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
cap سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر سربطری یا قوطی
salute سلام کردن یا دست دادن دو کشتی گیر در اغازمبارزه
capped سلام دادن بوسیله برداشتن کلاه از سر سربطری یا قوطی
To stand at the salute. بحالت سلام ایستادن (سلام نظامی )
saluting battery توپ اجراکننده تیر سلام اتشبار تیر سلام
saluting احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
salute احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
saluted احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
salutes احترام نظامی توپ سلام یا توپ سلام انداختن
greeted : سلام
saluted سلام
salute سلام
salutes سلام
greets : سلام
saluting سلام
greet : سلام
all hail سلام
hullo سلام
allhail سلام
regard سلام
regarded سلام
regards سلام
greetings سلام
ave سلام
salaams سلام
salutation سلام
salaamed سلام
greeting سلام
good afternoon سلام
howdy سلام !
hello سلام
salaam سلام
salutations سلام
salaaming سلام
kind regards سلام
hailed سلام کردن
salaams سلام کردن
hailed : سلام درود
hailing سلام کردن
color salute سلام به پرچم
styes سنده سلام
hailing : سلام درود
hallos سلام کردن
hails : سلام درود
greeting سلام کننده
blank catridge گلوله سلام
hail : سلام درود
hello سلام کردن
minute gun توپ سلام
greetings سلام کننده
hellos سلام کردن
hullos سلام کردن
hail سلام کردن
hails سلام کردن
take the salute سلام گرفتن
nodding acquaintance سلام علیک
to take the salute سلام گرفتن
salaamed سلام کردن
to give the time of day سلام کردن
admirals' march سلام تیمساری
salaaming سلام کردن
gun salute تیر سلام
sties سنده سلام
stye سنده سلام
saluting gun توپ سلام
salaam سلام کردن
sty سنده سلام
half cap نیم سلام
full dress لباس سلام
peace be with you سلام برشما باد
hailing سلام برشما باد
curtsying سلام یاتواضع کردن
hailed سلام برشما باد
hails سلام برشما باد
curtsey سلام یاتواضع کردن
hail سلام برشما باد
Please give him my (best) regards. سلام مرا به اوبرسانید
to fire salute توپ سلام انداختن
They greeted each other. با هم سلام وتعارف کردند
curtsy سلام یاتواضع کردن
curtseying سلام یاتواضع کردن
curtsies سلام یاتواضع کردن
fire salute توپ سلام انداختن
give my r. s to him سلام مرابه او برسانید
evening gun توپ سلام شامگاه
Give him my regards. سلام من را به او برسان. [مرد]
to make a curtsy سلام زنانه کردن
curtsied سلام یاتواضع کردن
Remember me to him. سلام من را به او برسان. [مرد]
saluter سلام دهنده یاکننده
To greet someone . To exchange greetings with someone. با کسی سلام وتعارف کردن
salutations تعارف سلام اول نامه
He didnt return (acknowledge) my greetings. جواب سلام مرا نداد
he has an axe to grind سلام لربی طمع نیست
To take the salute. جواب سلام ( نظامی ) رادادن
To be a nodding acquaintance of someone . با کسی سلام وعلیک داشتن
personal salute مراسم سلام افراد برجسته
personal salute تیر سلام برای افراد
gratulate تبریک گفتن سلام کردن
half cap سلام با اندک تکانی درکلاه
present arms سلام درحال پیش فنگ
salutation تعارف سلام اول نامه
Everyone sends their regards to you. همگی بهت سلام رسوندن.
to do make or pay obeisance to بکسی تواضع یا باسر سلام کردن
parting shot تیر سلام برای بدرقه یکانها یامهمانان
ahoy ندا و خبر برای مواقع سلام لفظ
parting shots تیر سلام برای بدرقه یکانها یامهمانان
Can't you just say hello like a normal person? نمیتونی مثل یک آدم معمولی سلام بدی؟
gun salute سلام با تیراندازی توپخانه ادای احترام با شلیک توپ
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
salvoes شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
salvo شلیک توپ برای ادای احترام توپ سلام
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
rifle salute احترام با تفنگ سلام با تفنگ
color salute سلام پرچم احترام به پرچم
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
expanding توسعه دادن بسط دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
expands توسعه دادن بسط دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
promotes ترفیع دادن ترویج دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com