Dictiornary-Farsi | سکوت همه جا را فرا گرفته بود | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
Silence prevailed every where.	سکوت همه جا را فرا گرفته بود


Other Matches

patinated	جرم گرفته کبره گرفته
calm	سکوت
calmed	سکوت
calmer	سکوت
calmest	سکوت
calming	سکوت
sub silentio	در سکوت
doldrums	سکوت
calms	سکوت
standstil	سکوت
glumness	سکوت
stillness	سکوت
quietism	سکوت
hold one's peace <idiom>	سکوت کردن
radio silence	سکوت رادیویی
resting frequency	بسامد سکوت
goose	علامت سکوت
reticency	سکوت کم گویی
silent running	سکوت زیردریایی
reticence	سکوت کم گویی
silence	سکوت ارامش
silenced	سکوت ارامش
silences	سکوت ارامش
silencing	سکوت ارامش
radar silence	سکوت راداری
quietist	اهل سکوت
observe silence	رعایت سکوت
stills	سکوت خاموشی
stillest	سکوت خاموشی
listening silence	سکوت رادیویی
stiller	سکوت خاموشی
still	سکوت خاموشی
consensus evidenced by silence	اجماع سکوت
taciturnity	سکوت ارامش
to bribe to silence	حق سکوت دادن
mums	سکوت شخص خاموش
observe silence	سکوت را رعایت کنید
silent running	حرکت زیردریایی با سکوت
consent presumed from silence	رضای مستنبط از سکوت
sufferance	سکوت موجب رضا
mum	سکوت شخص خاموش
silence signifies consent	سکوت علامت رضاست
Silence is golden . <proverb>	سکوت علامت رضا است.
silent approval	سکوت علامت تائیدتوسط معصوم
quietism	فرقه متصوفه اهل سکوت
consent cannot be inferred from silence	سکوت علامت رضا نیست
obmutescence	خاموش نشینی سکوت عمدی
silence prevailed	سکوت حکم فرما بود
oyez	اعلام سکوت و شروع دادرسی در دادگاه
trappist	عضو فرقهای از راهبان مرتاض اهل سکوت
effluvium	پخش بخارج هوای گرفته و خفه استشمام هوای خفه و گرفته
silence gives consent	سکوت موجب رضایت است عدم اعتراض کاشف از اذن است
cone of silence	مخروط سکوت رادیویی فضای مخروطی خلاء رادیویی بالای برج مراقبت
mistful	مه گرفته
dulling	گرفته
addicted	خو گرفته
dulls	گرفته
duller	گرفته
dulled	گرفته
dull	گرفته
comate	مه گرفته
darksome	گرفته
folded in mist	مه گرفته
low-spirited	گرفته
low spirited	گرفته
heartsore	دل گرفته
choky	گرفته
bunged up	قی گرفته
clouded	گرفته
gruff	گرفته
muggy	گرفته
sombrous	گرفته
muzzy	گرفته
rancid	بو گرفته
dullest	گرفته
pokey	گرفته
adopted	گرفته
air less	گرفته
fogbound	مه گرفته
brumous	مه گرفته
chock full	گرفته
fusty	بو گرفته
fustiest	بو گرفته
uptight	گرفته
hoarsest	گرفته
thicker	گرفته
thick	گرفته
thickest	گرفته
accustomed	خو گرفته
fustier	بو گرفته
hoarse	گرفته
hoarser	گرفته
hoarsely	بطور گرفته
aeruginous	زنگ گرفته
blear	گرفته وتاریک
blear eyes	چشمان قی گرفته
rainy	تر رگبار گرفته
on the panel	جزوصورت گرفته
began	دست گرفته
cerated	موم گرفته
addict	خو گرفته معتاد
mity	کزم گرفته
addicts	: خو گرفته معتاد
wont	خو گرفته عادت
smoky	دود گرفته
solemn	گرفته موقرانه
derivatives	گرفته شده
derivative	گرفته شده
measly	کرم گرفته
resolved that ......	تصمیم گرفته شد که
reposing upon	قرار گرفته بر
divorcees	زن طلاق گرفته
divorcee	زن طلاق گرفته
poky	گرفته دلگیر
pokiest	گرفته دلگیر
pokier	گرفته دلگیر
patinated	زنگار گرفته
caught	گرفته شده
patinous	کبره گرفته
leaded	سرب گرفته
fonder	انس گرفته
fond	انس گرفته
tristful	گرفته محزون
verminous	شپش گرفته
drippy	هوای گرفته
in mourning	چرک گرفته
rheumatic	رماتیسم گرفته
dulls	کندشدن گرفته
airless	گرفته یا دم کرده
dulling	کندشدن گرفته
dullest	کندشدن گرفته
i have a secure grasp of it	انرا گرفته ام
duller	کندشدن گرفته
dulled	کندشدن گرفته
eerie	ترساننده گرفته
dull	کندشدن گرفته
fondest	انس گرفته
triste	گرفته محزون
mistful	میغ گرفته
to d. itself	گرفته شدن
medalled	مدال گرفته
maggoty	کرم گرفته
filmiest	غبار گرفته
Are you kidding ? Are you being funny?	شوخیت گرفته ؟
filmier	غبار گرفته
filmy	غبار گرفته
foul house	چشمی گرفته لنگر
lour	هوای گرفته وابریwerewolf
my time is occupied	وقتم گرفته است
i had been caught	گرفته شده بودم
malty	خو گرفته به ابجو خوری
lour	گرفته شدن عبوس
included	دور گرفته شده
followed by <adj.>	دنباله گرفته شده با
skimmed milk	شیرخامه گرفته ورقیق
nidicolous	در اشیانه قرار گرفته
in contemplation	درنظر گرفته شده
patinous	زنگارگرفته جرم گرفته
mossy	خزه گرفته باتلاقی
AC	گرفته شده است
putrid flesh	گوشت گندیده یا بو گرفته
cut nails	ناخنهای گرفته یا چیده
mucid	بوزک زده بو گرفته
to be tuned in to a channel	کانالی را گرفته باشند
assumed	بخود گرفته عاریتی
He was choking .	گلویش گرفته بود
funky	بوی ناه گرفته
sultrily	بطور دم گرفته یا گرم
low-key	دارای صدای گرفته
skim	شیر خامه گرفته
skimmed	شیر خامه گرفته
lowers	هوای گرفته وابری
lowering	هوای گرفته وابری
lower	هوای گرفته وابری
game	شکار گرفته شده
She was depressed.	دلش گرفته بود
skims	شیر خامه گرفته
low key	دارای صدای گرفته
lowered	هوای گرفته وابری
underlying	در زیر قرار گرفته
skim milk	شیرخامه گرفته ورقیق
My left leg is in plaster .	پای چپ؟ را گچ گرفته اند
bloods hot eyes	چشمان قرمز و خون گرفته
jugate	روی هم قرار گرفته جفت
capsulate	درمحفظه یاحفره قرار گرفته
blighted	زنگ زده شپشه گرفته
throatiest	دارای صدای گرفته وخشن
subereous	از چوب پنبه گرفته شده
designed	در نظر گرفته شده مخصوص
blinked	نادیده گرفته نگاه مختصر
blink	نادیده گرفته نگاه مختصر
throatier	دارای صدای گرفته وخشن
throaty	دارای صدای گرفته وخشن
tried	در محک ازمایش قرار گرفته
oppressed	تحت ستم قرار گرفته
integrated intensity	شدت انتگرال گرفته شده
woofer	دارای صدای کوتاه و گرفته
captured material	وسایل گرفته شده از دشمن
blinks	نادیده گرفته نگاه مختصر
hard bitten	سخت گاز گرفته شده