English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (43 milliseconds)
English Persian
humble شکسته نفسی کردن
humblest شکسته نفسی کردن
to humble oneself شکسته نفسی کردن
Search result with all words
to feel humbled احساس شکسته نفسی کردن
to be humbled احساس شکسته نفسی کردن
Other Matches
modesty شکسته نفسی
litotes کوچک قلم دادن چیزی برای افزایش اهمیت ان ویااجتناب ازانتقاد شکسته نفسی
telescopic دستگاه شکسته بندی تلسکوپیک چوبهای شکسته بندی مربوط به دوربین تلسکوپی یادستگاه نشانه روی
halituous نفسی
deject دل شکسته کردن
long wind دراز نفسی
there was not a soul ذی نفسی انجا نبود
cardiac dyspnea تنگ نفسی قلبی
To speake broken French. فرانسه دست وپ؟ شکسته صحبت کردن
prolixly ازروی دراز نفسی یا پرگویی با اطناب
slide سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
slides سواری کردن مقابل موج بازاویه شکسته
to weigh down سنگینی کردن بر پایین اوردن شکسته شدن
zigzag شکسته
cursive خط شکسته
shakier شکسته
in pieces شکسته
heartsick دل شکسته
heart broken دل شکسته
fragmental شکسته
fracted شکسته
downhearted دل شکسته
zigzags شکسته
heartbroken دل شکسته
shaky شکسته
shakiest شکسته
zigzagged شکسته
running hand خط شکسته
disrupted شکسته
fragmentary شکسته
wrecked شکسته
broken شکسته
zigzagging شکسته
broken-hearted <adj.> دل شکسته
shard کوزه شکسته
shards کوزه شکسته
orthopedics شکسته بندی
fracture سطح شکسته
orthopaedics شکسته بندی
osteopathist شکسته بند
wrech کشتی شکسته
puncture شکسته شدن
punctures شکسته شدن
broken <adj.> شکسته [دستگاهی]
sherd کوزه شکسته
distort شکسته شدن
distorts شکسته شدن
doddered شکسته سست
raddled شکسته شده
red short شکسته سرخ
punctured شکسته شدن
split screen صفحه شکسته
broken شکسته شده
a broken arm بازوی شکسته
chevron پرانتز شکسته
pointed bracket پرانتز شکسته
shatter قطعات شکسته
to run upon the rocks شکسته شدن
shatters قطعات شکسته
angle bracket پرانتز شکسته
fractured سطح شکسته
fractures سطح شکسته
fracturing سطح شکسته
puncturing شکسته شدن
wrecked کشتی شکسته
castway کشتی شکسته
split-screen صفحه شکسته
cold short شکسته سرد
hot short شکسته گرم
bone setting شکسته بندی
giant circle افتاب شکسته
broken stone سنگ شکسته
german giant swing افتاب شکسته
fyloft صلیب شکسته
taxis شکسته بندی
flinders قطعات شکسته
ballast مصالح شکسته
cauliflower ear گوش شکسته
crushed stone سنگ شکسته
bonesetter شکسته بند
bone setter شکسته بند
haken kreuz صلیب شکسته
framentary شکسته ناقص
stone ballast مصالح شکسته سنگی
splint وسایل شکسته بندی
jargon سخن دست و پا شکسته
fragmentarily بطور شکسته یا ناقص
brokenly بطور شکسته یا بریده
splint چوب شکسته بندی
agmatology علم شکسته بندی
pulled شکسته شده افتاده
refracts شکسته شدن نور
refracting شکسته شدن نور
refract شکسته شدن نور
cast away کشتی شکسته مطرود
shipwrecks کشتی شکسته شدن
shipwrecked کشتی شکسته شدن
chippings سنگ شکسته ریز
shipwreck کشتی شکسته شدن
brick ballast مصالح شکسته اجری
broken english انگلیسی دست و پا شکسته
potsherd تکه سفال شکسته
broken hardening سخت گردانی شکسته
refracted شکسته شدن نور
zircon سخن دست و پا شکسته
infirmly بطور علیل یا شکسته
bowed down by grief شکسته شده ازغم
ballast شن ریزی مصالح شکسته
whitewater قسمت اشفته موج شکسته
swastika صلیب شکسته المان نازی
In my broken English . با انگلیسی دست وپا شکسته ام
wrecked باقی مانده ازکشتی شکسته
The socket is broken. پریز برق شکسته است.
wrech شکسته یا خراب شدن کشتی
plaster casts گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster cast گچ گیری اطراف عضو شکسته گچ گرفتن
plaster of Paris گچ ویژه شکسته بندی و قالب گیری
A creaking gate hang long. <proverb> یک دروازه شکسته مدتها سرپا می ایستد.
Three things to avoid:a crumbling wall, a biting . <proverb> از دیوار شکسته و سگ درنده و زن سلیطه یذر کنید .
ten yard خط شکسته در طرفین خط نیمه به فاصله 01 یارد ازان
soup موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
soups موج شکسته کف دار که بسرعت به ساحل می رسد
wrecking کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
wreck کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
pidgin انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
wrecks کالای بازیافتی از کشتی یاماشین شکسته یا خانه ویران
pidgins انگلیسی دست وپا شکسته ومخلوط با اصطلاحات چینی
Why don't you work? Did you break your fingers? چرا کار نمی کنی؟ مگر دستت شکسته است؟
One must avoid three things: crumbling walls, vicious dogs, and harlots از سه چیز باید حذر کرد، دیوار شکسته، سگ درنده، زن سلیطه
splint نوار یا تراشه ایکه برای بستن استخوان شکسته بکار میرود
non breaking space حرف فاصله که باعث میشود و کلمه توسط خط شکسته جدا نشوند
streamliner قطار یا هواپیمایی که مقاومت هوا را درهم شکسته وانرا تعدیل کند
pidgin english انگلیسی دست وپا شکسته وامیختهای که چینی هابدان سخن می گویند
pectinated line [خط شکسته، دندانه ای و یا کنگره ای که در طرح های هندسی و ایلیاتی بکار می رود.]
bolstered کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
puff ball یکجورسماروغ که چون تخم دان گوی مانندان شکسته شودتخم ان پراکنده میشود
bolster کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
bolsters کیسه یا توری حاوی سنگ شکسته که برای کنترل فرسایش بکار میرود
gibber تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbering تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
drill extractor التی که مته حفاری شکسته رااز سوزن حفاری جدا میکند
gibbered تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
gibbers تند و ناشمرده سخن گفتن دست و پا شکسته حرف زدن ور زدن
green stick شکستگی استخوان درکودکان بدان گونه که یک سوی استخوان شکسته سو
part قط عات کوچک ماشین برای جابجایی قطعهای که شکسته شده یا گم شده است
gibberish حرف شکسته و نامفهوم نامفهوم
stepped lines خطوط کنگره ای [خطوط شکسته] [در اطراف نگاره ها و اشکال فرش های هندسی باف و روستایی. گاه بجای استفاده از خطوط صاف از این خطوط استفاده می شود.]
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
correct تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilized گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
withstood مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
sterilizing گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
woo افهار عشق کردن با عشقبازی کردن با خواستگاری کردن
withstands مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
withstanding مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com