English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (15 milliseconds)
English Persian
choreograph طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographed طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographing طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
choreographs طرح رقص یا بالت را ریختن درحال رقص یا بالت بودن
Other Matches
ballet بالت
ballets بالت
danseuse رقاصه بالت
ballerina رقاصه بالت
ballerinas رقاصه بالت
glissade سرخوردن در بالت
prima ballerina هنرپیشه اول بالت
balletomane شیفته رقص بالت
prima ballerinas هنرپیشه اول بالت
balletomania عشق یا جنون نسبت به بالت
divertissement بالت یا نمایش بین پردههای نمایش
pounced درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pouncing درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounce درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
pounces درحال خیز درحال حمله با چنگال باچنگال ربودن
in plant درحال رویش درحال رشد
feverous درحال تب
on the boil درحال جوشیدن
suspensive درحال تعلیق
sejant درحال جلوس
to be on the grin درحال پوزخندبودن
on one's knees درحال خضوع
perdue درحال کمین
For the time being. At peresent. presently. درحال حاضر
aglow درحال اشتعال
latent درحال کمون
dying درحال نزع
perdu درحال کمین
on stream درحال فعالیت
struck درحال اعتصاب
blushingly درحال شرمندگی
suspensive درحال توقف
in a wrought up state درحال عصبانی
perlexedly درحال اشفتگی
amok درحال جنون
at the present moment درحال حاضر
amort درحال مرگ
moribund درحال نزع
functioning درحال کار
dormant درحال کمون
station جا درحال سکون
suspense درحال تعلیق
stationed جا درحال سکون
stations جا درحال سکون
shiveringly درحال لرز
in child birth درحال زایمان
high water دریا درحال مد
reelingly درحال تلوتلو
nascent درحال تولد
ongoing درحال پیشرفت
kissing kind درحال اشتی
goods intake کالاهای درحال تحویل
goods inwards کالاهای درحال تحویل
goods receiving کالاهای درحال تحویل
pounce درحال حمله با پنجه
hovers درحال توقف پر زدن
sejant درحال چمباتمه زدن
fall into abeyance درحال وقفه افتادن
declining industry صنعت درحال تنزل
flutteringly درحال اشفتگی مضطربانه
hang up درحال معلق ماندن
hovered درحال توقف پر زدن
saleint درحال جست وخیز
saleintiant درحال جست وخیز
hover درحال توقف پر زدن
the belligernt powers دولتهای درحال جنگ
pounced درحال حمله با پنجه
sacking درحال یورش وچپاول
flagrante delicto درحال ارتکاب جرم
in one's cups درحال میگساری و مستی
enrapture درحال جذبه انداختن
tranquil بی جنبش درحال سکون
pounces درحال حمله با پنجه
about to do something <idiom> درحال انجام کاری
pouncing درحال حمله با پنجه
rising درحال ترقی یا صعود
sobersided فروتن درحال هوشیاری
enravish درحال جذبه انداختن
jump kick شوت درحال پرش
hang-up درحال معلق ماندن
hang-ups درحال معلق ماندن
ramblingly درحال گردش یاولگردی
hanging اویزان درحال تعلیق
swing up درحال تاب خوردن
overtaking vessel ناو درحال سبقت
gaggles هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
to dye in the wool درحال خامی رنگ کردن
sniffles درحال عطسه صحبت کردن
present arms سلام درحال پیش فنگ
intermediate stock موجودی کالاهای درحال ساخت
is on the wane درحال کاهش یا نقصان است
sniffle درحال عطسه صحبت کردن
sniffling درحال عطسه صحبت کردن
rehabilitant بیمار یا معلول درحال نوتوانی
to dye in grain درحال خامی رنگ کردن
gaggle هواپیماهای بی موتور درحال پرواز
flyer درحال پرواز گردونه تیزرو
flier درحال پرواز گردونه تیزرو
flyers درحال پرواز گردونه تیزرو
streamer نوار یاپرچم درحال اهتزاز
to grind out an oath درحال دندان قرچه سوگندیادکردن
sliding tackle تکل درحال لیز خوردن
sniffled درحال عطسه صحبت کردن
fliers درحال پرواز گردونه تیزرو
streamers نوار یاپرچم درحال اهتزاز
The ship is loading. کشتی درحال بارگیری است
pit a pat با ضربات تند و متوالی درحال ضربان
Irans industry is progressing. صنعت ایران درحال ترقی است
spots کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
spot کمک به ژیمناست درحال انجام حرکت
the dying father said پدر که درحال مردن بود گفت
Prices are rising ( falling ) . قیمت ها درحال افزایش (کاهش ) هستند
underway replenishment تجدید سوخت و تدارکات درحال حرکت
at this time <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
to souse a burning house اب پاشیدن روی خانه درحال سوختن
hibernation بسربردن زمستان درحال خواب یا بیهوشی
cell phone users while driving کاربران تلفن همراه درحال رانندگی
at this stage <adv.> درحال حاضر [عجالتا] [اکنون ] [فعلا]
in suspense درحال تعطیل یابی تکلیفی معلق
die توپی که درحال افتادن برروی زمین است
hang ten سواری تخته موج درحال جلوبودن 01 انگشت پا
transient ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
transients ناو یا کشتی یا هواپیمای درحال نقل و انتقال
neutrino ذره کوچک فراری با جرم درحال سکون صفر واپسین 5/0
heels کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
heel کج شدن قایق از یک طرف قسمت بالایی بدنه تفنگ درحال هدفگیری
spitting در رهگیری هوایی یعنی درحال رها کردن بویههای صوتی ضد زیردریایی هستم
orbiting در رهگیری هوایی یعنی درحال چرخش یا دور بزنید وهدف را جستجو کنید
transients پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
transient پرسنلی که در حال نقل و انتقال می باشند درحال توقف یا لنگر موقت درفرودگاه یا بندر
unpopulated تخته مدار چاپ شده که درحال حاضر عنصری ندارد یا سوکت آن خالی است
controllable twist تیغه رتورهلیکوپتر که میتوان زاویه برخورد انرا درحال پرواز از ریشه تا نوک تغییرداد
To be very conspicuous . To stick out a mile . To be a marked person . مثل گاو پیشانی سفید بودن ( انگشت نما ومشخص بودن )
peregrinate سرگردان بودن اواره بودن در کشور خارجی اقامت کردن
contain در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contains در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
contained در بر گرفتن محتوی بودن حاوی بودن محاصره کردن
to have short views د راندیشه حال بودن وبس کوته نظر بودن
grout ریختن
spill ریختن
effuse ریختن
spilled ریختن
infuse ریختن
spills ریختن
interfuse در هم ریختن
lash vi ریختن
strews ریختن
interfusion در هم ریختن
strewn ریختن
strewing ریختن
strewed ریختن
strew ریختن
lave ریختن
spilling ریختن
poured ریختن
infusing ریختن
bestrew ریختن
birl ریختن
dump ریختن
infuses ریختن
shedding ریختن
cast concrete ریختن
besprinkle ریختن
pours ریختن
pour ریختن
mixing در هم ریختن
pouring ریختن
shed ریختن
affose ریختن
affution ریختن
yeild ریختن
sheds ریختن
affuse ریختن
mewed پر ریختن
disassemble به هم ریختن
mewing پر ریختن
sand شن ریختن
sands شن ریختن
to take a cast of ریختن
to take to one's legs ریختن
disembogue ریختن
infused ریختن
mew پر ریختن
to water آب ریختن
skink ریختن
spilled or spilt ریختن
to inject into the bowels ریختن
stranger در رهگیری هوایی یعنی یک هواپیمای ناشناس با گرا ومسافت و ارتفاع داده شده درحال امدن است
up to it/the job <idiom> مناسب بودن ،برابربودن ،قادربه انجام بودن
to be in one's right mind دارای عقل سلیم بودن بهوش بودن
outnumbered از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumber از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbers از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
outnumbering از حیث شماره بیشتر بودن افزون بودن بر
corresponds بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to mind مراقب بودن [مواظب بودن] [احتیاط کردن]
corresponded بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
correspond بهم مربوط بودن مانند یا مشابه بودن
to make hay of روی هم ریختن
top pour ریختن از بالا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com