Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (34 milliseconds)
English
Persian
dark adaptation
عادت کردن به تاریکی
Other Matches
benighted
گرفتار تاریکی شدن درکوهستان گرفتار در تاریکی
take to
عادت کردن
to get used to
عادت کردن
[به]
to get accustomed to
عادت کردن
[به]
used to
<idiom>
عادت کردن به
gets
عادت کردن ربودن
To break (give up) a habit.
ترک عادت کردن
get
عادت کردن ربودن
getting
عادت کردن ربودن
to addict oneself
عادت کردن خودرا معتادکردن
get the feel of
<idiom>
عادت کردن یا آوختن چیزی
get in the swing of things
<idiom>
به شرایط جدید عادت کردن
acclimatization
عادت کردن به هوای کوهستان
altitude acclimatization
عادت کردن به ارتفاع منطقه
to get into one's stride
<idiom>
عادت کردن
[اصطلاح روزمره]
low low
حرکت یواشترازمعمول برای عادت کردن به حمل بار سنگین
owl light
تاریکی
nigritude
تاریکی
darkness
تاریکی
obscuration
تاریکی
duskiness
تاریکی
murkiness
تاریکی
dusk
تاریکی
sombreness
تاریکی
nights
تاریکی
the opaque
تاریکی
dusk
تاریکی شب
night
تاریکی
darkling
در تاریکی
umbrage
تاریکی
gloom
تاریکی
dark adaptation
انطباق با تاریکی
opaqueness
تاریکی تیرگی
nyctophobia
تاریکی هراسی
scotopia
بینایی در تاریکی
scotopic adaptation
انطباق با تاریکی
dimness
تاری تاریکی
dark adaptation
تطبیق با تاریکی
mare
تاریکی دریا
midnight
دل شب تاریکی عمیق
achluophobia
تاریکی هراسی
mares
تاریکی دریا
darkle
در تاریکی پنهان شدن
tenebrific
تاریکی اور فلمانی
groped
در تاریکی پی چیزی گشتن
onyx
تاریکی پایین قرنیه
I bumped into the table in the dark.
تو تاریکی خوردم به میز
grope
در تاریکی پی چیزی گشتن
gropes
در تاریکی پی چیزی گشتن
gloom
تاریکی افسرده کننده
groping
در تاریکی پی چیزی گشتن
Somewhere in the darkness
جایی در میانی تاریکی
smoke screen
موجب تاریکی وابهام
tenebrous
تاریک وتیره تاریکی اور
his sight could p darkness
بینایی وی تاریکی رامی شکافت
We lost our way in the dark.
راهمان راتوی تاریکی گه کردیم
Some children are afraid of the dark.
بعضی بچه ها از تاریکی می ترسند.
habitude
عادت
guize
عادت
accustoming
عادت
practice
عادت
praxis
عادت
habit
عادت
rote
عادت
ure
عادت
diathesis
عادت
custom
عادت
accustoms
عادت
habits
عادت
usage
عادت
accustom
عادت
usages
عادت
accustomedness
عادت
wont
عادت
habit
:عادت
habits
:عادت
consuetude
عادت
ruts
عادت
rut
عادت
position habit
عادت مکانی
menstrual cycle
عادت ماهانه
thaumaturgy
خرق عادت
periods
عادت ماهانه
accustoms
عادت دادن
usage and custom
عرف و عادت
accustoming
عادت دادن
accustom
عادت دادن
custom
برحسب عادت
amenia
حبس عادت
to outgrow a habit
<idiom>
از سر افتادن عادت
habitually
بر حسب عادت
enure
عادت دادن
by usage
برحسب عادت
inure
عادت دادن
inure or en
عادت دادن
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
it is usual with him
عادت دارد
hanks
قلاب عادت
hank
قلاب عادت
diets
عادت غذائی
dieting
عادت غذائی
diet
عادت غذائی
recidivist
مجرم به عادت
recidivists
مجرم به عادت
divinely
بطورخارق عادت
vogue
عادت مرسوم
inured
عادت دادن
by rote
بر حسب عادت
habitude
عادت روزانه
habit strength
نیرومندی عادت
grow into a habit
عادت شدن
practice
معمول به عادت
hexis
عادت پایه
wont
خو گرفته عادت
addict
عادت اعتیاد
addicts
عادت اعتیاد
social habit
عادت اجتماعی
inuring
عادت دادن
inures
عادت دادن
period
عادت ماهانه
reading habit
عادت خواندن
familiarised
عادت دادن
familiarizes
عادت دادن
familiarized
عادت دادن
familiarize
عادت دادن
familiarising
عادت دادن
lusus naturae
خرق عادت
lusus natarae
خرق عادت
familiarises
عادت دادن
familiarizing
عادت دادن
dieted
عادت غذائی
habituate
عادت دادن
habituated
عادت دادن
To be used (accustomed) to something.
به چیزی عادت داشتن
effective habit strength
حد موثر نیرومندی عادت
He is making a habit of it .
بد عادت شده است
The habit of smoking.
عادت به استعمال دخانیات
disaccustom
ترک عادت دادن
to form a habit
تشکیل عادت دادن
daily routine
عادت جاری روزانه
thews
عادت راه ورسم
to fall into a bad habit
عادت بدی گرفتن
catamenia
عادت ماهیانه زنان
prayerfulness
عادت نماز خوانی
unusual
غریب مخالف عادت
as a rule
<idiom>
معمولا ،طبق عادت
local usage
عرف و عادت محل
that is a matter of habit
موضوع عادت است
unused
عادت نکرده بکارنبرده
mend one's ways
<idiom>
اثبات عادت شخصی
habit formation
شکل گیری عادت
sticky fingers
<idiom>
عادت به دزدیدن داشتن
that is a matter of habit
کار عادت است
dishabituate
ترک عادت دادن
matter of course
<idiom>
عادت،راه عادی،قانون
rote
کاری که از روی عادت بکنند
practice of early rising
مشق یا عادت سحر خیزی
routines
جریان عادی عادت جاری
groove
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
He outgrew this habit.
این عادت ازسرش افتاد
routinely
جریان عادی عادت جاری
grooves
کارجاری ویکنواخت عادت زندگی
routine
جریان عادی عادت جاری
She is a habitual liar.
روی عادت دروغ می گوید
consuetude est alterra lex
عادت قدرت قانونی دارد
fletcherism
عادت بخوردن مختصری غذا
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
vices
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
hookers
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
optima legum ilerpres est consuetudo
عرف و عادت بهترین تفسیرقانونی است
hooker
بازیگری که عادت به سدکردن با چوب دارد
vice
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vice-
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
vises
فسق و فجور عادت یا خوی همیشگی
To do something(act)from force of habit
کاری راطبق عادت( همیشگه ) انجام دادن
it is u.for him to tell a lie
دروغ گفتن برخلاف عادت اوست یا از او بعید است
backsliding
کسی که پس از ترکیکعادت بد به عادت سابق خود باز میگردد
cenogenesis
تغییراتی که بعلت عادت به محیط وهمزیستی درجنس یانژاد
I am in the habit of sleeping late on Friday mornings.
عادت دارم جمعه ها صبح دیر از خواب بیدار می شوم
ecology
علم عادت وطرز زندگی موجودات ونسبت انها با محیط
negationist
کسیکه عادت دارد همه چیز راانکار یا تکذیب کند
thaumaturge
کسیکه که کارهای خارق العاده ومعجزه نما میکند خرق عادت کن
handedness
عادت به استفاده از یک دست پیش از دست دیگر
preventive detention
تمدید مدت حبس مجرم به عادت که تقریبا" به سیستم اجرای نظرتشدید مجازات و یا مواردپیش بینی شده در قانون اقدامات تامینی شباهت دارد
custom of a trade
عادت یک تجارت اصول متداول تجارت
I wI'll gradually get used to it .
یواش یواش عادت خواهم کرد
common low
سیستم حقوقی انگلستان که ازحقوق مدنی و حقوق کلیسایی متمایز است زیرا این قسمت از حقوق انگلستان از پارلمان ناشی نشده عرف و عادت حقوق عرفی
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com