English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (37 milliseconds)
English Persian
swerve عدول کردن طفره زدن
swerved عدول کردن طفره زدن
swerves عدول کردن طفره زدن
swerving عدول کردن طفره زدن
Other Matches
backtrack عدول کردن
about face عدول کردن
about-face عدول کردن
about-faces عدول کردن
backtracked عدول کردن
backtracks عدول کردن
swerved عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerve عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerving عدول کردن منحرف کردن کج کردن
swerves عدول کردن منحرف کردن کج کردن
To quibble and equivocate. پشت هم اندازی کردن ( طفره رفتن ،دوپهلو صحبت کردن )
just witnesses عدول
withdrawals عدول
withdrawal عدول
trustable witnesses عدول
elude طفره زدن دوری کردن از
put off تاخیر کردن طفره رفتن
eludes طفره زدن دوری کردن از
eluded طفره زدن دوری کردن از
eluding طفره زدن دوری کردن از
evection عدول ماه
resillient عدول کننده
resilient عدول کننده
beat around the bush <idiom> غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
pussyfoot دزدکی راه رفتن اهسته ودزدکی کاری کردن طفره رفتن
dodger طفره رو
elusion طفره
shirked طفره رو
shirk طفره رو
procrastinator طفره رو
shirking طفره رو
truants طفره رو
jink طفره
deflections طفره
deflection طفره
procrastination طفره
goldbrick طفره رو
dodgy طفره رو
stick in the mud طفره رو
truant طفره رو
evasive طفره زن
dodgers طفره رو
evasions طفره
balker طفره رو
dallier طفره زن
subterfuge طفره
shirks طفره رو
runaround طفره
balky طفره رو
avoidance طفره
subterfuges طفره
dalliance طفره
tergiversator طفره رو
ca'canny طفره
evasion طفره
elusive طفره زن
stick-in-the-muds طفره رو
put off طفره
stick-in-the-mud طفره رو
fudge طفره رفتن
hedge طفره زدن
bilk طفره زدن
evasively از روی طفره
baulk طفره رفتن
fudged طفره رفتن
fudges طفره رفتن
baulk ردکردن طفره
hedges طفره زدن
hedged طفره زدن
aviod طفره زدن از
jink طفره رفتن
ineludible طفره نزدنی
evadingly طفره زنان
escape mechanism طفره وتعلل
evasion طفره رفتن
elusory طفره امیز
doff طفره رفتن
doffed طفره رفتن
doffing طفره رفتن
doffs طفره رفتن
evasible طفره زدنی
stalling طفره زدن
evadable طفره پذیر
goby طفره پیشگیری
stall طفره زدن
dodging طفره زدن
dodges طفره زدن
dodged طفره زدن
dodge طفره زدن
fudging طفره رفتن
evasions طفره رفتن
dodgery طفره روی
baulks طفره رفتن از
prorogation طفره زنی
prolongate طفره رفتن
truancy طفره زنی
avoiding طفره رفتن از
shirk طفره زدن
fetch بهانه طفره
evade طفره زدن از
fetched بهانه طفره
wriggling طفره زدن
baulking طفره رفتن از
balking طفره رفتن از
get round طفره رفتن
shirks طفره زدن
defaulter قصورکننده طفره زن
balk طفره رفتن از
balked طفره رفتن از
balks طفره رفتن از
avoids طفره رفتن از
baulked طفره رفتن از
defaulters قصورکننده طفره زن
evaded طفره زدن از
hem and haw <idiom> طفره رفتن
fetches بهانه طفره
funk طفره زدن
avoid طفره رفتن از
evades طفره زدن از
evading طفره زدن از
shirked طفره زدن
wriggle طفره زدن
shirker ادم طفره رو
avoided طفره رفتن از
wriggles طفره زدن
shirking طفره زدن
wriggled طفره زدن
procrastinatory طفره امیز
stalling دور سرگرداندن طفره
stall دور سرگرداندن طفره
subterfuges طفره زنی اختفاء
elusively از روی طفره یا خدعه
parrying دورسازی طفره رفتن
subterfuge طفره زنی اختفاء
parry دورسازی طفره رفتن
to beg the question طفره رفتن از پرسشی
parried دورسازی طفره رفتن
evasiveness تمایل به طفره یاگریز
parries دورسازی طفره رفتن
to play the truant از رفتن به اموزشگاه طفره زدن
evasiveness حالت یاخوی طفره زنی
prolongs طفره رفتن بطول انجامیدن
prolonging طفره رفتن بطول انجامیدن
prolong طفره رفتن بطول انجامیدن
dally وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallying وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
truant شاگرد یا ادم طفره رو مکتب گریز
dallies وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
dallied وقت را ببازی گذراندن طفره زدن
truants شاگرد یا ادم طفره رو مکتب گریز
get round the law با کلاه شرعی از اجرای قانون طفره رفتن
get round the law با کلاه شرعی از اجرای قانون طفره رفتن کلاه شرعی سرچیزی گذاشتن
to let somebody treat you like a doormat <idiom> با کسی خیلی بد رفتار کردن [اصطلاح] [ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharge اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharges اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
captures اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
challengo ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verify مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifying مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoot جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoots جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orienting جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
survey براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
to temper [metal or glass] آب دادن [سخت کردن] [آبدیده کردن] [بازپخت کردن] [فلز یا شیشه]
surveys براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orient جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
cross examination تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
assigned مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to appeal [to] درخواستن [رجوع کردن به] [التماس کردن] [استیناف کردن در دادگاه]
calk بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
served نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
concentrates غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
buck up پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
concentrate غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
serve نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assign مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on [against] somebody کسی را لو دادن [فاش کردن] [چغلی کردن] [خبرچینی کردن]
serves نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
assigns مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
tae پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
assigning مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
soft-pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedals رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
time تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
check بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com