English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (21 milliseconds)
English Persian
sue عرضحال دادن عارض شدن
sued عرضحال دادن عارض شدن
sues عرضحال دادن عارض شدن
suing عرضحال دادن عارض شدن
Other Matches
petitioned عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petition عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitions عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
petitioning عریضه عرضحال دادخواست دادن تقدیم عرضحال
to sue for damages عرضحال خسارت دادن دادخواست برای جبران زیان دادن
implead عرضحال دادن
lodge an a appeal عرضحال دادن
pleadable قابل عرضحال دادن
to lodge an a عرضحال استیناف دادن
sue for dawages عرضحال خسارت دادن
pleads لابه کردن عرضحال دادن
plead لابه کردن عرضحال دادن
pleaded لابه کردن عرضحال دادن
to sue out a writ حکمی را بوسیله دادن عرضحال گرفتن
request for discharge عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
complainant عارض
complainants عارض
complaint عارض شدن
go to law عارض شدن
plaintiff دادخواه عارض
complainant عارض مدعی
plaintiffs دادخواه عارض
complainants عارض مدعی
to go to law عارض شدن
to institute legal proceedings عارض شدن
litigating عارض شدن
litigate عارض شدن
litigated عارض شدن
litigates عارض شدن
go to law به دادگاه عارض شدن
suitors دادخواست دهنده عارض
suitor دادخواست دهنده عارض
proceed against someone <idiom> از دست کسی عارض شدن
applications عرضحال
application عرضحال
petitioning عرضحال
declaration عرضحال
declarations عرضحال
petitions عرضحال
petition عرضحال
petitioned عرضحال
petition to court of appeal عرضحال استینافی
suited دادخواست عرضحال
pleader عرضحال دهنده
lodgement تسلیم عرضحال
suits دادخواست عرضحال
petition to court of first instance عرضحال بدوی
suit دادخواست عرضحال
plaint شکوائیه دادخواست عرضحال
plaints شکوائیه دادخواست عرضحال
suitors عرضحال دهنده مدعی
petitioners متظلم دادخواه عرضحال
petitioner متظلم دادخواه عرضحال
suitor عرضحال دهنده مدعی
solicitors کسی که اسنادومدارک عرضحال را تهیه میکند
solicitor کسی که اسنادومدارک عرضحال را تهیه میکند
to lodge a complaint عرضحال گله گذاری تسلیم کردن
we cannot trace the petitioner نمیتوانم سابقه عرضحال دهنده را پیدا کنم
go to law اقامه دعوی کردن دادخواهی کردن عارض شدن
reduce تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reducing تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
consents اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consenting اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
ferrying گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferry گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferries گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferried گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
to put any one up to something کسیرا از چیزی اگاهی دادن کسیرادر کاری دستور دادن
example is better than precept نمونه اخلاق از خود نشان دادن بهترازدستوراخلاقی دادن است
defined 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defines 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
defining 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
define 1-ثبت دادن یک مقدار به متغیر. 2-نسبت دادن خصوصیات پردازنده یا داده به چیزی
televise درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducts هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
televises درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
televised درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
conducting هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
formation سازمان دادن نیرو تشکیل دادن صورت بندی
televising درتلویزیون نشان دادن برنامه تلویزیونی ترتیب دادن
shifts انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conducted هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
shift انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
conduct هدایت کردن انتقال دادن انجام دادن رفتار
expand توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
shifted انتقال دادن اتش تغییرمکان دادن اتشها و یایکانها
expanding توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
expands توسعه دادن و افزایش دادن حجم یا مقدار چیزی
to picture شرح دادن [نمایش دادن] [وصف کردن]
development گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
developments گسترش دادن یکانها توسعه دادن نمو
outdo بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoes بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
outdoing بهتر از دیگری انجام دادن شکست دادن
adjudging با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudges با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
adjudged با حکم قضایی فیصل دادن فتوی دادن
shifting حرکت دادن تغییر سمت دادن لوله
organisations سازمان دادن ارایش دادن موضع
organization سازمان دادن ارایش دادن موضع
organizations سازمان دادن ارایش دادن موضع
indemnify غرامت دادن به تامین مالی دادن به
organization of the ground سازمان دادن یا ارایش دادن زمین
allowance جیره دادن فوق العاده دادن
allowances جیره دادن فوق العاده دادن
square away سروسامان دادن به دردسترس قرار دادن
greaten درشت نشان دادن اهمیت دادن
advances ترقی دادن ترفیع رتبه دادن
promulge انتشار دادن بعموم اگهی دادن
drags حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
drag حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
dragged حرکت دادن mouse هنگام پایین نگهداشتن دکمه برای حرکت دادن یک تصویر یا نشانه روی صفحه
mouses وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
mouse وسیله نشانه گر که با حرکت دادن آنرا روی سطح مسط ح کار میکند. و با حرکت دادن آن
dynamically اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
dynamic اختصاص دادن حافظه به یک برنامه در صورت نیاز به جای اختصاص دادن بلاکهایی پیش از اجرا
triple option بازی تهاجمی با3 اختیار دادن توپ به مدافع پرتاب بازیگرمیانی حفظ توپ و دویدن باان یا پاس دادن
incises چاک دادن شکاف دادن
incised چاک دادن شکاف دادن
incise چاک دادن شکاف دادن
lend عاریه دادن اجاره دادن
pottion بهره دادن از جهاز دادن به
promoted ترفیع دادن ترویج دادن
circulate انتشار دادن رواج دادن
promotes ترفیع دادن درجه دادن
loans قرض دادن عاریه دادن
purging غرامت دادن جریمه دادن
effectuate انجام دادن صورت دادن
relate گزارش دادن شرح دادن
relates گزارش دادن شرح دادن
mitigates تخفیف دادن تسکین دادن
mitigated تخفیف دادن تسکین دادن
develop بسط دادن پرورش دادن
preferring ترجیح دادن برتری دادن
prefer ترجیح دادن برتری دادن
develops بسط دادن پرورش دادن
mitigate تخفیف دادن تسکین دادن
circulates انتشار دادن رواج دادن
informs اطلاع دادن گزارش دادن
circulated انتشار دادن رواج دادن
individualizes تمیز دادن تشخیص دادن
individualizing تمیز دادن تشخیص دادن
insulted فحش دادن دشنام دادن
promoted ترفیع دادن درجه دادن
massaging ماساژ دادن تغییر دادن
promote ترفیع دادن ترویج دادن
give security for تامین دادن ضامن دادن
massage ماساژ دادن تغییر دادن
massaged ماساژ دادن تغییر دادن
insult فحش دادن دشنام دادن
individualized تمیز دادن تشخیص دادن
instructs دستور دادن اموزش دادن
instructing دستور دادن اموزش دادن
instructed دستور دادن اموزش دادن
instruct دستور دادن اموزش دادن
individualised تمیز دادن تشخیص دادن
individualises تمیز دادن تشخیص دادن
individualising تمیز دادن تشخیص دادن
individualize تمیز دادن تشخیص دادن
promote ترفیع دادن درجه دادن
pronounce حکم دادن فتوی دادن
irritate خراش دادن سوزش دادن
irritated خراش دادن سوزش دادن
irritates خراش دادن سوزش دادن
promoting ترفیع دادن ترویج دادن
compensate پاداش دادن عوض دادن
directed دستور دادن دستورالعمل دادن
slashes چاک دادن شکاف دادن
lends عاریه دادن اجاره دادن
slashed چاک دادن شکاف دادن
slash چاک دادن شکاف دادن
promoting ترفیع دادن درجه دادن
organizing سازمان دادن ارایش دادن
pronounces حکم دادن فتوی دادن
organizes سازمان دادن ارایش دادن
organize سازمان دادن ارایش دادن
organising سازمان دادن ارایش دادن
informing اطلاع دادن گزارش دادن
garnishing زینت دادن لعاب دادن
inform اطلاع دادن گزارش دادن
organises سازمان دادن ارایش دادن
houses منزل دادن پناه دادن
housed منزل دادن پناه دادن
embellished ارایش دادن زینت دادن
embellish ارایش دادن زینت دادن
loaning قرض دادن عاریه دادن
massages ماساژ دادن تغییر دادن
to follow up ادامه دادن قوت دادن
illustrate شرح دادن نشان دادن
illustrates شرح دادن نشان دادن
illustrating شرح دادن نشان دادن
embellishes ارایش دادن زینت دادن
embellishing ارایش دادن زینت دادن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
house منزل دادن پناه دادن
directs دستور دادن دستورالعمل دادن
to switch on اتصال دادن جریان دادن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com