Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 101 (6 milliseconds)
English
Persian
stinkpot
غذای بدبو
Other Matches
frouzy
بدبو
reeky
بدبو
unsavory
بدبو
reechy
بدبو
odorous
بدبو
odoriferous
بدبو
mephitic
بدبو
gamy
بدبو
frowsy
بدبو
fuggy
بدبو
frowzy
بدبو
virose
بدبو
stinking
بدبو
smelly
بدبو
funky
بدبو
noisome
بدبو
fetid
بدبو
mofette
بخار بدبو
stinkard
جانور بدبو
kakidrosis
خوی بدبو
dog dennel
یکجوربابونه بدبو
halitosis
تنفس بدبو
stinkbug
حشره بدبو
fug
بدبو کردن
stinkpot
بمب بدبو
mayweed
یکجور بابونه بدبو
antipasto
غذای اشتهااور
seafood
غذای دریایی
dish of the day
غذای روز
when in season
غذای فصل
plant food
غذای گیاهی
health foods
غذای سالم
sweetmeat
غذای شیرین
junk food
غذای ناسالم
junk foods
غذای ناسالم
spirilual nutriment
غذای روحانی
shore dinner
غذای دریایی
potluck
غذای مختصر
plant food
غذای گیاه
health food
غذای سالم
entree
غذای اصلی
meat
غذای اصلی
birdseed
غذای پرندگان
chicken feed
غذای جوجه
sop
غذای مایع
sops
غذای مایع
luncheons
غذای مفصل
luncheon
غذای مفصل
restorative food
غذای مقوی
cornmeal
غذای ذرت
meats
غذای اصلی
dinette
غذای گرم
Good wholesome food .
غذای سالم وکامل
boarded
غذای روی میز
board
غذای روی میز
debilitant
غذای ضعیف کننده
chow mein
نوعی غذای چینی
gastronomist
متخصص غذای لذیذ
stenophagous
غذای محدود خوار
set menu
صورت غذای هر روزه
chopsuey
نوعی غذای چینی
fondu
نوعی غذای سویسی
Frozen meat ( food ) .
گوشت ( غذای ) یخ زده
Oily skin (food).
پوست ( غذای ) چرب
a special menu
صورت غذای مخصوص
speciality of the house
غذای مخصوص طبخ منزل
to toy with one's food
با غذای خود بازی کردن
That was a very good meal.
غذای خیلی خوبی بود.
Rice is a wholesome food .
برنج غذای کاملی است
baked meat
شیرینی اردی غذای پخته
progressive cookery
پخت تدریجی غذای یکان
sloshes
غذای چسبناک مشروب لزج
bakemeat
شیرینی اردی غذای پخته
sloshing
غذای چسبناک مشروب لزج
slosh
غذای چسبناک مشروب لزج
food container
فرف غذای قابل حمل
An apple a day keeps the doctor away.
<proverb>
غذای خوب طبیب را فراری می دهد.
agape
غذای سبک پس ار جشنی در کلیسا
[دین]
casseroles
نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
mawkish
حالت تهوع نسبت به غذای بدمزه
succotash
غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
underfeed
غذای غیر کافی خوردن یا دادن
casserole
نوعی غذای مرکب از گوشت وارد
ravioli
نوعی غذای ایتالیایی از گوشت و نشاسته
entremets
غذای لذید اضافه بر برنامه معمولی
I revisited her recipe.
من دستور کار
[غذای]
او
[زن]
را دوباره بکار بردم.
The food was not fit to eat.
غذای ناجوری بود ( قابل خوردن نبود )
for half board
برای تختخواب، صبحانه و یک وعده غذای اصلی
He warned he would go on a termless hunger strike.
او
[مرد]
هشدار داد که اعتصاب غذای بی مدتی خواهد کرد.
broth
غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
slop
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slopped
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
slopping
غذای رقیق وبی مزه پساب اشپزخانه وامثال ان تفاله
puff
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffing
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
puffs
دود ویا بخار قسمت پف کرده جامه زنانه غذای پف دار
munchies
[Colloquial]
غذای برای ریز ریز خوردن
[مانند تخمه یا پسته]
hunger strikes
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
hunger strike
اعتصاب غذای زندانیان وغیره اعتصاب غذا
funk
رم کردن بدبو کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com