Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (31 milliseconds)
English
Persian
damage
غرامت معیوب کردن
Other Matches
impair
معیوب کردن
corrupted
معیوب کردن
corrupt
معیوب کردن
impairing
معیوب کردن
impaired
معیوب کردن
corrupting
معیوب کردن
corrupts
معیوب کردن
impairs
معیوب کردن
maiming
کسیرا معیوب کردن
maimed
کسیرا معیوب کردن
maims
کسیرا معیوب کردن
maim
کسیرا معیوب کردن
pay
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
paying
جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
impaired
زیان رساندن معیوب کردن
mutilates
تحریف شدن معیوب کردن
marring
زیان رساندن معیوب کردن
marred
زیان رساندن معیوب کردن
mutilating
تحریف شدن معیوب کردن
mar
زیان رساندن معیوب کردن
impairs
زیان رساندن معیوب کردن
impair
زیان رساندن معیوب کردن
mutilate
تحریف شدن معیوب کردن
impairing
زیان رساندن معیوب کردن
compounding a felony
سازش کردن در دعوی ناشی از جنایت با پرداخت مبلغی به عنوان غرامت به مجنی علیه یا قائم مقام او
corrupts
معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupted
معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupting
معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
corrupt
معیوب کردن رشوه خوار رشوه دادن رشوه خواری
fined
غرامت
compensation
غرامت
indemnities
غرامت
repayment
غرامت
indemnity
غرامت
repayments
غرامت
fine
غرامت
solatium
غرامت
compensations
غرامت
finest
غرامت
compensate some one losses
غرامت
compensaion
غرامت
remuneration
غرامت
remunerations
غرامت
bote
غرامت
recompensing
غرامت
considerations
غرامت
consideration
غرامت
compensatory amount
غرامت
penalty
غرامت
recompense
غرامت
penalties
غرامت
recompensed
غرامت
recompenses
غرامت
diseased
معیوب
manque
معیوب
imperfective
معیوب
fouls
معیوب
foulest
معیوب
fouler
معیوب
corrupted
معیوب
faulty
معیوب
corrupt
معیوب
false
معیوب
improper
معیوب
flawy
معیوب
impure
معیوب
damaged
معیوب
fouled
معیوب
foul
معیوب
corrupts
معیوب
game
معیوب
corrupting
معیوب
spoilt
معیوب
stigmatist
معیوب
stigmatic
معیوب
incomplete
معیوب
defective
معیوب
out of condition
معیوب
loss of claim
فقدان غرامت
damageable
غرامت بردار
reparation
جبران غرامت
recompensed
غرامت پرداختن
indemnify
غرامت پرداختن
compensation
غرامت تاوان
indemnities
غرامت پرداختن
damage
غرامت ضرر
recompense
غرامت پرداختن
indemnification
پرداخت غرامت
damage
خسارت غرامت
indemnity
غرامت پرداختن
compensations
غرامت تاوان
indemnitee
غرامت گیر
indemnitor
غرامت پرداز
recompensing
غرامت پرداختن
letter of indemnity
غرامت نامه
recompenses
غرامت پرداختن
indemnificatory
غرامت امیز
war indemnity
غرامت جنگی
vitiate
معیوب ساختن
mutilation
معیوب سازی
vitiated
معیوب ساختن
aircraft defective
هواپیمای معیوب
faulty connrction
اتصال معیوب
vitiates
معیوب ساختن
maims
معیوب شدن
maimed
معیوب شدن
vitiating
معیوب ساختن
maiming
معیوب شدن
maim
معیوب شدن
defected
معیوب ساختن
defecting
معیوب ساختن
defects
معیوب ساختن
flawed
معیوب ناقص
defect
معیوب ساختن
vicious circle
دور معیوب
compensations
غرامت عوض دادن
ransom
غرامت جنگی جزیه
compensation
غرامت عوض دادن
ransoms
غرامت جنگی جزیه
cash collection voucher
سندپرداخت غرامت نقدی
indemnify
غرامت بیمه زیان
faulty wiring
سیم کشی معیوب
dud
بی مصرف گلوله معیوب
incorrect
تصحیح نشده معیوب
vitiation
معیوب سازی ابطال
faultily
بطور معیوب یا مقصر
defective
دارای کمبود معیوب
indemnify
صدمه زدن به غرامت دادن
solatium
غرامت برای ترضیه خاطر
hung striker
ضارب چاشنی معیوب نارنجک
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
purging a contempt of court
جریمه اهانت به دادگاه غرامت توهین به دادگاه
indemnify
غرامت دادن به تامین مالی دادن به
dystrohpy
تغذیه معیوب یاناقص نقص تغذیه
purging
غرامت دادن جریمه دادن
claim for indemnification
ادعای تضمین خسارت مطالبه پرداخت خسارت مطالبه پرداخت غرامت
to let somebody treat you like a doormat
<idiom>
با کسی خیلی بد رفتار کردن
[اصطلاح]
[ مثال تحقیر کردن بی محلی کردن قلدری کردن]
unmew
رها کردن ازاد کردن ول کردن مرخص کردن بخشودن صرف نظر کرن
discharges
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
capturing
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
capture
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
countervial
خنثی کردن- برابری کردن با- جبران کردن- تلاقی کردن
captures
اسیر کردن گرفتار کردن تصرف کردن دستگیر کردن
challengo
ادعا کردن دعوت کردن اعلام نشانی اسم عبور خواستن درخواست معرف کردن
verifying
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verify
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verifies
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
verified
مقایسه کردن با اصل پیام بررسی کردن ازمایش کردن از نظر صحت و دقت
foster
تشویق کردن- حمایت کردن-پیشرفت دادن- تقویت کردن- به جلو بردن
shoots
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
shoot
جمع کردن پا وپرت کردن انها همراه باراست کردن سریع بدن
orients
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
orient
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
to temper
[metal or glass]
آب دادن
[سخت کردن]
[آبدیده کردن]
[بازپخت کردن]
[فلز یا شیشه]
cross examination
تحقیق چندجانبه بازپرسی کردن روبرو کردن شواهد استنطاق کردن
surveys
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
survey
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
orienting
جهت یابی کردن بجهت معینی راهنمایی کردن میزان کردن
surveyed
براورد کردن نقشه برداری کردن از مساحی کردن پیمودن بازدید
assign
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigns
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
assigning
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
concentrates
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
served
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
buck up
پیشرفت کردن روحیه کسی را درک کردن تهییج کردن
serves
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
concentrating
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
assigned
مامور کردن محول کردن واگذار کردن سهمیه دادن
to inform on
[against]
somebody
کسی را لو دادن
[فاش کردن]
[چغلی کردن]
[خبرچینی کردن]
calk
بتونه کاری کردن زیرپوش سازی کردن مسدود کردن
to appeal
[to]
درخواستن
[رجوع کردن به]
[التماس کردن]
[استیناف کردن در دادگاه]
serve
نخ پیچی توزیع کردن تقسیم کردن خدمت نظام کردن
tae
پرش کردن با پا دفاع کردن و با پا ضربه زدن و خرد کردن
concentrate
غلیظ کردن متمرکز شدن اشباع کردن سیر کردن
soft-pedals
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalled
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedalling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft-pedaling
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
soft pedal
رکاب تخفیف صدا وسیله خفه کردن صدا بارکاب پایی صدا را خفه کردن در سخن امساک کردن مبهم کردن
infringe
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploits
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
exploit
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
to wipe out
پاک کردن محو کردن نابودکردن نیست کردن
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstanding
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
infringes
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
exploiting
استخراج کردن بهره برداری کردن از استثمار کردن
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
crossest
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
infringed
تخلف کردن تجاوز کردن تجاور یا تخطی کردن
timed
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
withstand
مقاومت کردن با ایستادگی کردن در برابر تحمل کردن
correcting
تنظیم کردن غلط گیری کردن اصلاح کردن
sterilised
گندزدایی و ضد عفونی کردن خنثی کردن بی اثر کردن
checks
بازدید کردن رسیدگی کردن سر زدن بازداشت کردن
preach
وعظ کردن سخنرانی مذهبی کردن نصیحت کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com