English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 212 (16 milliseconds)
English Persian
inenarrable غیر قابل بیان
Search result with all words
punctuation mark نشانه چاپ که قابل بیان نیست وی در درک متن کمک میکند
punctuation marks نشانه چاپ که قابل بیان نیست وی در درک متن کمک میکند
authentication استفاده از کدهای خاص برای بیان کردن به فرستنده پیام که پیام درست و قابل تشخیص است
fix داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
fixes داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
com file در سیستم عاملهای PC مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان کننده این است که فایل حاوی کد ماشین است به صورت دودویی وتوسط سیستم عامل قابل اجراست
EXE file در یک سیستم عامل مشخصه سه حرفی نام فایل که بیان میکند فایل حاوی داده دودویی برنامه است . فایل مستقیم از طریق سیستم عامل قابل اجراست
expessible قابل بیان
expressible قابل افهار بیان کردنی
Orange Book مجموعه استانداردهای Philips که قالب ROM-CD قابل ضبط را بیان میکند
this day six months شش ماه بعد در چنین روزی جهت بیان امر غیر قابل وقوع بکار می رود
Other Matches
to speak [things indicating something] بیان کردن [رفتاری یا چیزهایی که منظوری را بیان کنند]
warn بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warned بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
warns بیان وقوع یک رویداد خط رناک . بیان وجود خط ر.
negative true logic سیستمی منطقی که در ان یک ولتاژ بالا بیان کننده بیت صفرو یک ولتاژ پایین بیان کننده بیت یک میباشد
rhetoric علم معانی بیان معانی بیان
friendly front end طرح نمایش یک برنامه که قابل استفاده و قابل فهم است
recoverable item وسیله قابل تعمیر و به کار انداختن وسایل قابل بازیابی
archival quality مدت زمانی که یک کپی قابل ذخیره سازی است قبل از آنکه غیر قابل استفاده شود
escrow سندرسمی که بدست شخص ثالثی سپرده شده وپس از انجام شرطی قابل اجرایا قابل اجرا یاقابل ابطال باشد
thankworthy قابل تشکر قابل شکر
sensible قابل درک قابل رویت
transferable قابل واگذاری قابل انتقال
elastic قابل کش امدن قابل انعطاف
presumable قابل استنباط قابل استفاده
exigible قابل مطالبه قابل پرداخت
exigible قابل تقاضا قابل ادعا
changeable قابل تعویض قابل تبدیل
combustible قابل سوزش قابل تراکم
presentable قابل معرفی قابل ارائه
presentable قابل نمایش قابل تقدیم
tenable قابل مدافعه قابل تصرف
flexile قابل تغییر قابل تطبیق
bilable قابل رهایی قابل ضمانت
observable قابل مشاهده قابل گفتن
adducible قابل اضهار قابل ارائه
achievable قابل وصول قابل تفریق
capacities حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
capacity حجمی که قابل تولید است یا حجم کاری که قابل انجام است
visual display unit ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
visual display terminal ترمینال با یک صفحه نمایش و صفحه کلید که روی متن و گرافیک قابل نمایش و اطلاعات قابل وارد شدن هستند
experssion بیان
expressions بیان
rhetorically بیان
interpretation بیان
explication بیان
explanation بیان
interpretations بیان
quotation بیان
quotations بیان
locution بیان
expression بیان
diction بیان
locutions بیان
say so بیان
word choice بیان
explanations بیان
choice of words بیان
wording بیان
averment بیان
verbiage [American English] بیان
exposition بیان
declarations بیان
declaration بیان
say-so بیان
say-so حق بیان
statements بیان
say so حق بیان
expositions بیان
pronunciations بیان
diction بیان
pronunciation بیان
dite بیان
recitation بیان
recitations بیان
wording بیان
dit بیان
statement بیان
paradoxes بیان مغایر
liquorice شیرین بیان
shibboleths بیان رایج
shibboleth بیان رایج
verbalization بیان شفاهی
verbalization بیان کلامی
mentioned <adj.> <past-p.> بیان شده
paradox بیان مغایر
fluidity روانی بیان
dictograph بیان نگار
intonation بیان با الحان
fluidity سلاست بیان
intonations بیان با الحان
termed <adj.> <past-p.> بیان شده
statement بیان وضعیت
fair spoken خوش بیان
named <adj.> <past-p.> بیان شده
stated <adj.> <past-p.> بیان شده
diction طرز بیان
imparted بیان کردن
eloquence علم بیان
licorice شیرین بیان
impart بیان کردن
express بیان یا شرح
expressed بیان یا شرح
lip سخن بیان
expresses بیان یا شرح
imparting بیان کردن
imparts بیان کردن
restatement بیان مجدد
restatements بیان مجدد
simply stated به بیان کوتاه
utter بیان کردن
voice بیان کردن
expressing بیان یا شرح
number بیان کیفیت
remarking افهار بیان
remarked افهار بیان
remark افهار بیان
says بیان کردن
apposition عطف بیان
anticlimax بیان قهقرایی
mouth مدخل بیان
anticlimaxes بیان قهقرایی
mouthed مدخل بیان
remarks افهار بیان
said بیان شده
stater بیان کننده
enunciative بیان کننده
freedom of experssion ازادی بیان
to set forth بیان کردن
say بیان کردن
inexpressibility بیان ناپذیری
numbers بیان کیفیت
formulation بیان ریاضی
frame بیان کردن
account بیان علت
statements بیان وضعیت
set forth بیان کردن
tell بیان کردن
tells بیان کردن
telling-off بیان کردن
declaratory متضمن بیان
sweet root شیرین بیان
expressible به بیان درامدنی
expounder بیان کننده
set out بیان کردن
self-expression بیان حال
appositive عطف بیان
presentment بیان حضور
mouthing مدخل بیان
mouths مدخل بیان
anticlimaxes بیان قهقرایی نمودن
expressed بیان کردن اداکردن
expressing بیان کردن اداکردن
restating مجددا بیان کردن
academic freedom آزادی عمل و بیان
anticlimax بیان قهقرایی نمودن
restated مجددا بیان کردن
express بیان کردن اداکردن
anticlimactic مربوط به بیان قهقرایی
expresses بیان کردن اداکردن
rhetor اموزگار معانی بیان
euphuism بیان مطنطن لفافی
restates مجددا بیان کردن
above-mentioned <adj.> بیان شده در بالا
above-quoted <adj.> بیان شده در بالا
abovementioned <adj.> بیان شده در بالا
aforementioned <adj.> بیان شده در بالا
afore-mentioned <adj.> بیان شده در بالا
undermentioned <adj.> بیان شده در پایین
enunciator بیان کننده اداکننده
mentioned below [often postpos.] <adj.> بیان شده در پایین
below-mentioned <adj.> بیان شده در پایین
restate مجددا بیان کردن
word بالغات بیان کردن
circumlocutions بیان غیر مستقیم
bubbles بیان کردن حباب
bubbled بیان کردن حباب
bubble بیان کردن حباب
causal بیان کننده علت
word picture بیان یا شرح روشن
misstate درست بیان نردن
smooth tongued خوش بیان چاپلوس
come out with <idiom> بیان کردن ،گفتن
sound off <idiom> عقاید را بیان کردن
circumlocution بیان غیر مستقیم
obiter dictum بیان ضمنی و تصادفی
bubbling بیان کردن حباب
worded بالغات بیان کردن
riddles تفسیریا بیان کردن
riddle تفسیریا بیان کردن
sound off ازادانه بیان کردن
pomfret cake کلوچه شیرین بیان
detail یات را بیان کردن
detailing یات را بیان کردن
polarities بیان جهت جریان یک شی
polarity بیان جهت جریان یک شی
enigma رمز بیان مبهم
enigmas رمز بیان مبهم
last word بیان یا رفتار قاطع
k نشانه بیان یک هزار
inexpressible نا گفتنی غیرقابل بیان
quantifies چندی بیان کردن
quantifying چندی بیان کردن
quantified چندی بیان کردن
rhetoricians اموزگار معانی بیان
quantify چندی بیان کردن
rhetorician اموزگار معانی بیان
run on بتفصیل بیان کردن
describe بیان مشخصات کسی یا چیزی
described بیان مشخصات کسی یا چیزی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com