English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 139 (8 milliseconds)
English Persian
rare لطیف نیم پخته
rarer لطیف نیم پخته
rarest لطیف نیم پخته
Other Matches
soft لطیف
gauzy لطیف
fairs لطیف
fairest لطیف
fairer لطیف
mignon لطیف
benignly لطیف
benign لطیف
softer لطیف
etherean لطیف
benignant لطیف
precieuse لطیف
precieux لطیف
fragile لطیف
softest لطیف
gaseous لطیف
volatile لطیف
tendered لطیف
tender لطیف
tendering لطیف
tenderest لطیف
smooth <adj.> لطیف
soft <adj.> لطیف
delicate لطیف
fair لطیف
ripe پخته
coction پخته
underdone کم پخته
terracotta گل پخته
ripest پخته
riper پخته
tenuous لطیف دقیق
queasy لطیف مزاج
honeyed مطبوع لطیف
gossamery خفیف لطیف
fragile لطیف زودشکن
gentle sex جنس لطیف
fine عالی لطیف
arrefication لطیف سازی
pleasantries لطیف طبعی
gentle ارام لطیف
fined عالی لطیف
fair sex جنس لطیف
queazy لطیف مزاج
subtlest دقیق لطیف
gentler ارام لطیف
gentlest ارام لطیف
subtle دقیق لطیف
subtler دقیق لطیف
the fairses جنس لطیف
finest عالی لطیف
airy-fairy فریف و لطیف
rarafaction لطیف سازی
rose water لطیف احساساتی
gossamer لطیف سبک
pleasantry لطیف طبعی
fired brick اجر پخته
sunbaked افتاب پخته
boiled پخته شده
samel نیم پخته
spatchcock بشتاب پخته
half baked نیم پخته
slack baked نیم پخته
soden نیم پخته
dough baked نیم پخته
well done خوب پخته
sodden نیم پخته
burnt brick خشت پخته
biffin سیب پخته
half-baked نیم پخته
daintiness سلیقه باذوق لطیف
tenderest لطیف کردن انبار
squeamishness لطیف مزاجی دقت
tendered لطیف کردن انبار
tender لطیف کردن انبار
tendering لطیف کردن انبار
the fair sex جنس لطیف یعنی زن
The fair sex The female sex. جنس لطیف ( مؤنث )
the gentle sex جنس لطیف یعنی زن
convenience foods خوراک پیش پخته
convenience food خوراک پیش پخته
cold cuts گوشت پخته سرد
sunny side up فقط یک طرفش پخته
underbaked نیم پخته ناپخته
underdo نیم پخته کردن
warmed over دوباره پخته شده
luncheon meat گوشت پخته و آماده
hard baked سفت پخته شده
it is half cooked نیم پخته است
it was cooked to rags انقدر پخته شدکه له شد
liverwurst سوسیس جگر پخته
well-done steak استیک کاملا پخته
He has cooked a pottage for you. <proverb> برایت آش پخته است .
arch brick اجر زیاد پخته
boild egg تخم مرغ پخته
squeamishly بانازک طبعی یا لطیف مزاجی
subtilization ملایمت دقیق و لطیف سازی
I want my steak well done. می خواهم استیکم خوب پخته با شد
overdone خیلی پخته و سرخ شده
boild egg soft تخم مرغ پخته عسلی
boild egg hard تخم مرغ پخته سفت
warmed over زیادتر ازمعمول پخته شده
baked meat شیرینی اردی غذای پخته
first class brick اجر خوب پخته شده
stroganoff گوشت پخته نازک با خردل
body brick اجر خوب پخته شده
bakemeat شیرینی اردی غذای پخته
wirespun زیاد کشیده ونازک لطیف فریف
pale brick اجری که خوب پخته نشده است
Cooked vegetables digest easily. سبزی پخته زود هضم است.
medium steak استیک متوسط سرخ یا پخته شده
succotash غذای مرکب از لوبیا ومغزذرت پخته
cow heel پاچه گاو پخته و دلمه شده
gigot ران گوسفند و غیره که پخته باشد
fully cooked <adj.> کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
well done [fully cooked] <adj.> کاملا پخته [برای گوشت] [غذا و آشپزخانه]
dumplings نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
apple dumpling شیرینی پخته شده با سیب درونش [آشپزی]
dumpling نوعی پودینگ که محتوی میوه پخته است
hash گوشت وسبزههای پخته که باهم بیامیزند امیزش
baked beans لوبیای قرمز پخته شده و گوشت خوک
The project is not fully developed yet. این طرح هنوز پخته وآماده نیست
beau geste حرکات لطیف وزیبا در هنگام سخن گفتن ژست
waffle کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffled کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffles کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
waffling کلوچه یا نان پخته شده درقالبهای دو پارچه اهنی
The meet is overdone. این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
parnassian school of poets شعرای سده نوزدهم فرانیه که بیشتراهمیت بوزن شعرمیداندتابمعانی لطیف ان
broth غذای مایعی مرکب از گوشت یاماهی وحبوبات وسبزیهای پخته
hominy ذرت پوست کنده که با اب جوش یا شیر پخته شده باشد
macedoine مخلوطی ازسبزیجات پخته که در سالاد یاروی لرزانک وامثال ان بکارمیرود
strudel ورقه نازک خمیر پخته که لوله شده و لای ان شیرینی باشد
parfait دسریخ زده مرکب از سرشیروتخم مرغ پخته وشربت ومواد دیگری
processed silk ابریشم پخته [ابریشمی که صمغ آن گرفته شده و آماده ریسندگی و یا رنگرزی است.]
intenerate لطیف کردن حساس کردن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com