Dictiornary-Farsi | لفافه بهانه | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 85 (1 milliseconds)

English	Persian
mask	لفافه بهانه
masks	لفافه بهانه


Search result with all words

under the mask of	به بهانه در لفافه
Other Matches

shroud	لفافه
shrouded	لفافه
veiled	در لفافه
paraphernalia	ضمائم لفافه
wraps	لفافه دار کردن پنهان کردن
wrap	لفافه دار کردن پنهان کردن
pegs	بهانه
peg	بهانه
alibi	بهانه
cover shame	بهانه
pretext	بهانه
comebacks	بهانه
guize	بهانه
put off	بهانه
essoin	بهانه
subterfuges	بهانه
subterfuge	بهانه
comeback	بهانه
pretexts	بهانه
allegation	بهانه
excusing	بهانه
excuses	بهانه
excused	بهانه
excuse	بهانه
fiction	بهانه
allegations	بهانه
alibis	بهانه
pleas	بهانه
plea	بهانه
fictions	بهانه
to pretend an excuse	بهانه کردن
to offer an excuse	بهانه انگیختن
under the d. of	به بهانه درلفافه
pretense	بهانه ادعا
to gain time	به بهانه گذراندن
under the plea of	بعنوان به بهانه
To make excuses . To quibble.	بهانه کردن
finicky	بهانه گیر
nitpicking	بهانه گیری
under the pretence of illness	به بهانه نا حوشی
To trump uo an excuse.	بهانه براشیدن
To find fault.	بهانه گرفتن
To look for a pretext ( an excuse ).	پی بهانه گشتن
persnickety	بهانه گیر
feigner	بهانه انگیز
pretext	بهانه اوردن
pretexts	بهانه اوردن
factitious	بهانه کننده
pernickety	بهانه گیر
evasions	بهانه حیله
evasion	بهانه حیله
alibis	بهانه اوردن
alibi	بهانه اوردن
pretences	بهانه ادعا
fetch	بهانه طفره
fetched	بهانه طفره
fetches	بهانه طفره
pretenses	بهانه ادعا
pretence	بهانه ادعا
inexcusable	بدون بهانه نبخشیدنی
dissembling	وانمودکردن بهانه کردن
dissembles	وانمودکردن بهانه کردن
dissembled	وانمودکردن بهانه کردن
dissemble	وانمودکردن بهانه کردن
feignedly	ازروی بهانه باتزویر
feigningly	از روی بهانه یا تزویر
purporst	بهانه مفهوم شدن
he is ready at excuses	برای بهانه انگیزی
to a ignorance	نادانی بهانه کردن
excuseless	بهانه برمدار نبخشیدنی
HE has plenty of excuses who is in search of trick. <proverb>	ییله جو را بهانه بسیار است .
an implausible excuse	بهانه یا عذر غیر موجه
A fusspot.	آدم بهانه گیر (ایرادی )
to pretend an excuse	عذر برانگیختن بهانه انگیختن
under the guize of	بعنوان به بهانه درهیئت درزی
have a bone to pick	بهانه برای دعوا یا شکایت پیداکردن
picked quarrel	نزاعی که با بهانه یا عمداراه انداخته باشند
There is no fault to find with my work.	بهانه ای نمی توان بکار من گرفت
to have a bone to pick	بهانه یا دلیل برای دعوایااستیضاح بدست اوردن
essoin	بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
What followed was the usual recital of the wife and children he had to support.	سپس داستان منتج شد به بهانه مرسوم زن و بچه ها که او [مرد] باید از آنها حمایت بکند.
to pretend illness	نا خوشی را بهانه کردن خودرا به ناخوشی زدن تمارض کردن