English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
insurrectional مربوط به شورش
Other Matches
insurrectional شورش شورش کننده
program loans قرضههای مربوط به برنامههای رشد و توسعه وامهای مربوط به اجرای برنامه ها
tactical مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
tactically مربوط به فن به کاربردن یکانها در نبرد مربوط به فن جنگ از نظر نظامی
inference روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
inferences روش تغییر نتیجه اطلاعات مربوط به شخص با استفاده از دادههای مختلف مربوط به افراد
elevation guidance دستورات مربوط به صعودهواپیما راهنماییهای مربوط به صعود هواپیما
victual مربوط به تهیه اذوقه مربوط به تامین خوار و بار
bioclimatic مربوط به اقلیم شناسی مربوط به اب و هوا و نحوه زندگی
genital مربوط به توالد و تناسل مربوط به دستگاه تناسلی
auditory مربوط بشنوایی یا سامعه مربوط به ممیزی وحسابداری
supervisory مربوط به نظارت مربوط به نافر امور
relative که حرکت نشانه گرروی صفحه نمایش مربوط مربوط به حرکت وسیله ورودی است
acoustic مربوط به صدا مربوط به سامعه
acoustical مربوط به صدا مربوط به سامعه
mutiny شورش
revolts شورش
mutation شورش
mutations شورش
counter insurgency ضد شورش
mutinies شورش
revolution شورش
rebelling شورش
rebels شورش
muitiny شورش
rebel شورش
insurgency شورش
rebelled شورش
revolt شورش
muting شورش
turbalence شورش
revolutions شورش
riot شورش
rioted شورش
rioting شورش
riots شورش
rages شورش
insurrection شورش
uprising شورش
insurrections شورش
rebellion شورش
rage شورش
uproar شورش
rebellions شورش
raged شورش
uprisings شورش
rebellions شورش تمرد
insurrections شورش فتنه
rebellion شورش تمرد
riots شورش کردن
rioting شورش کردن
insurrection شورش فتنه
malcontent اماده شورش
rioted شورش کردن
insurgency قیام شورش
riot شورش کردن
malcontents اماده شورش
insurgence قیام شورش
revolution دوران شورش
revolutions دوران شورش
revolutionaries شورش طلب
revolutionary شورش طلب
insurgents متمرد شورش گر
insurgent متمرد شورش گر
armed rebellion شورش مسلحانه
revolts طغیان شورش
revolt شورش کردن
revolt طغیان شورش
sedition شورش اغتشاش
ragingly شورش کنان
rebelion شورش مسلحانه
revolter شورش کننده
revolts شورش کردن
revolutionist شورش طلب
distance angle زاویه مربوط به برد سلاح زاویه مربوط به مسافت هدف
range component عنصر مربوط به مسافت عامل مسافت شاخه مربوط به برد
xenial مربوط به مهمان نوازی مربوط به مناسبات بین مهمان و میزبان
revolts شورش کردن طغیان
mutinies یاغیگری شورش کردن
blast it مرده شورش را ببرد
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself . از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
mutiny یاغیگری شورش کردن
revolt شورش کردن طغیان
muting شورش در روی ناو
plague on it مرده شورش ببرد
to incite somebody to rebellion کسی را به شورش برانگیختن
insurrectionist شورش ویاغی گری
to rise up against someone [something] شورش کردن بر خلاف
insurgency شورش یاغی گری
to brew rebellion توط ئه شورش کردن
revolutionising در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionize در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionized در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionizing در کشور ایجاد شورش کردن
revolutionizes در کشور ایجاد شورش کردن
titanism عظیم الجثگی شورش گرایی
He was exciting a riot. مردم را به شورش تحریک می کرد
revolutionises در کشور ایجاد شورش کردن
mutiny شورش کردن یاغی شدن
mutinies شورش کردن یاغی شدن
riot control کنترل شورش عملیات ضد اغتشاش
revolutionised در کشور ایجاد شورش کردن
jacquerie شورش و قیام روستاییان طبقه روستایی
civil appropriation اعتبارات مربوط به امورپرسنلی اعتبارات مربوط به امور غیرنظامی
loyalist کسی که درهنگام شورش و انقلاب ازدولت طرفداری میکند
loyalists کسی که درهنگام شورش و انقلاب ازدولت طرفداری میکند
srcc commotions civil riotsand ,strikes اعتصاب شورش و اشوبهای داخلی
formula مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulas مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
formulae مقررات مربوط به ساختمان اتومبیل مقررات مربوط به ساختمان قایق مسابقه
nihilism شورش و شدت عمل را توصیه کند مفهومی تقریبا" معادل نهیلیسم و انارشیسم از خودگذشتگی و تن به فنا دادن
hypobaric مربوط به ارزیابی اثار کم شدن فشار جو مربوط به کم شدن فشار جو
revolt شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
revolts شورش یا طغیان کردن افهار تنفر کردن
to fly off شورش کردن طغیان کردن منحرف شدن
She's agreed to fill in for me on Friday, but I'd be pushing my luck if I asked her to do it on Saturday, too. او [زن] موافقت کرد روز جمعه جاینشین من باشد اما من شورش را در می آوردم اگر از او [زن] درخواست بکنم که شنبه هم جاینشین من بشود.
rebels شورش کردن طغیان کردن
rebelling شورش کردن طغیان کردن
rebelled شورش کردن طغیان کردن
rebel شورش کردن طغیان کردن
caprine مربوط به بز
condequent مربوط
affined مربوط
germane مربوط
pertinent مربوط به
cretaceous مربوط به گچ
proper مربوط
hydraulic مربوط به اب
for مربوط به
apposite مربوط
lineal مربوط به خط
related مربوط
irrelevant نا مربوط
coordinate مربوط
pertinent مربوط
curatorial مربوط به
pertaining مربوط به
as for مربوط به
pertinenet مربوط
correspondents مربوط به
relevant مربوط
vespertinal مربوط به شب
correspondent مربوط به
coherent مربوط
eight bit system مربوط به یک
villatic مربوط به دهکده
vindicative مربوط به توجیه
matrimonial مربوط به ازدواج
marital مربوط به زناشویی
testamentary مربوط به وصیتنامه
synergistic مربوط به همکاری
superciliary مربوط به ابرو
substantival مربوط به اسم
ceremonials مربوط به جشن
textuary مربوط به متن
vespertine مربوط به شب شبانه
versicular مربوط به ایات
vermian مربوط به کرم
typographic مربوط به چاپ
to the point مربوط بموضوع
to have connexion with مربوط بودن با
to be مربوط باینده
thallous مربوط به تالیوم
to be in rapport مربوط بودن
shipboard مربوط به ناو
quadrantal مربوط به تراز
osteal مربوط باستخوان
psychiatric مربوط به روانپزشکی
numeric 1-مربوط به اعداد. 2-
norse مربوط به اسکاندیناوی
metabolical مربوط به متابولیزم
larcenous مربوط به دزدی
janitorial مربوط به فراشی
municipal مربوط به شهرداری
ovarial مربوط به تخمدان
sensorimotor مربوط به حس حرکت
pyric مربوط به سوختن
familial مربوط به خانواده
pyrotechnic مربوط به فن اتشبازی
professorate مربوط به استادی
procephalic مربوط به جلو سر
pertian مربوط بودن
pertain to مربوط بودن به
paratroop مربوط به چتربازی
textual مربوط به متن یا نص
aeronautical مربوط به فضانوردی
anal مربوط به مقعد
acrobatic مربوط به بندبازی
speculative مربوط به اندیشه
technological مربوط به فناوری
technologically مربوط به فناوری
What do I care? به من چه مربوط است؟
geriatric مربوط به پیری
existential مربوط به هستی
affiliate مربوط ساختن
affiliated مربوط ساختن
affiliates مربوط ساختن
affiliating مربوط ساختن
retired مربوط به بازنشستگی
electrically مربوط به الکتریسیته
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com