Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 112 (6 milliseconds)
English
Persian
enchorial
معمول متعارفی
Other Matches
gen
متعارفی
canonical
متعارفی
standard
متعارفی
standards
متعارفی
commonest
معمولی متعارفی
normal temperature and pressure
شرایط متعارفی
normal energy level
تراز متعارفی
standard temperature and pressure
شرایط متعارفی
man in the street
ادم متعارفی
normal band
نوار متعارفی
standard conditions
شرایط متعارفی
common
معمولی متعارفی
canonical form
صورت متعارفی
standard atmospheric pressure
فشار متعارفی جو
commoners
معمولی متعارفی
normal freezing point
نقطه انجماد متعارفی
normal boiling point
نقطه جوش متعارفی
fraction
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
fractions
بخش قسمت تبدیل بکسر متعارفی کردن بقسمتهای کوچک تقسیم کردن
usual
معمول
going
معمول
in
معمول
in-
معمول
in vogue
معمول
usage
معمول
usages
معمول
vogue
رسم معمول
out of the common
غیر معمول
off the map
غیر معمول
eccentrically
بطورغیر معمول
as usual
مطابق معمول
by usage
یا معمول سابق
undersized
کوچکتر از معمول
it is usual with him
معمول اوست
out of the ordinary
غیر معمول
in character
<idiom>
مثل معمول
slow down
<idiom>
از حد معمول آرامتر
as usual
<idiom>
طبق معمول
usual conditions
شرایط معمول
practice
معمول به عادت
To overstep the mark. To go too far.
از حد معمول گذراندن
After the usual courtesies.
پس از تعارفات معمول
usu
مخفف معمول
off season
ارزان تر از معمول
to set in
معمول شدن
to be in f.
معمول بودن
fashionably
مطابق معمول
normal
هنجار معمول
consuetudinary
عادی معمول
habitualness
معمول بودن معتادیت
intercolonial
معمول در میان مستعمرات
it is our usual p to
معمول ما این است که
price current
صورت نرخهای معمول
it is unusually large
ازاندازه معمول بزرگتراست
quite the thing
مطابق بارسم معمول
such dresses are the vogue
اینجورلباسهامتداول معمول است
overslept
بیش از حد معمول خوابیدن
introductions
معمول سازی ابداع
gangling
بلند تراز حد معمول
oversleep
بیش از حد معمول خوابیدن
oversleeping
بیش از حد معمول خوابیدن
introduction
معمول سازی ابداع
institution
رسم معمول عرف
oversleeps
بیش از حد معمول خوابیدن
fair wear and tear
خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
semidouble
دارای گلبرگهای بیشتر از معمول
cupola practice
روش معمول کوره کوپل
international practice
طریقه معمول به بین المللی
retrograde
دوران در خلاف جهت معمول
short
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
substandard
زیر معیار یا مقیاس معمول یا قانونی
wide angle
دارای زاویه دید بیش از معمول
executive length course
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
shortest
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
shorter
تخته جانبی که از حد معمول کوتاهتر است
executive course
زمین گلف کوتاهتر و اسانتراز معمول
wide-angle
دارای زاویه دید بیش از معمول
unorthodox
دارای عقیده ناصحیح یا غیر معمول
dry year
سالی که میزان بارندگی در ان از حد معمول کمتر است
wet year
سالی که میزان بارندگی از حد معمول سالیانه بیشتراست
extra
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extra-
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
extras
اضافه شده یا آنچه بیشتر از معمول باشد
characteristically
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
bow-pew
[نوعی نیمکت معمول در قرن هجدهم انگلیس و آمریکا]
fashionableness
توافق بارسم وایین معمول مطابقت باسبک روز
characteristic
مقدار نمای یک عدد اعشاری که از حد معمول بزرگتر است
gondola
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
mancipation
یکجورایین انتقال یاواگذاری که درازادکردن بردگان وکودکان معمول بود
cylix
ابخوری پایه دار ودسته که درقدیم معمول بوده است
gondolas
نوعی قایق که در کانالهای شهر ونیز ایتالیا معمول است
The capacity of a battery is typically expressed in milliamp-hours.
ظرفیت باتری به طور معمول در میلی آمپر در ساعت بیان می شود.
production run
اجرای یک برنامه اصلاح شده که بطور معمول اهدافش راباتمام می رساند
underdistance
روش تمرینی دونده درمسافتی کمتر از معمول مسابقه برای ازدیاد سرعت
Advanced Technology Attachment
حالت معمول از واسط SCSI که تحت نام IDE هم شناخته شده است
negligence
اهمال تفریط معیار ان در CL رفتارو دقتی است که یک فرد بافهم و شعور عادی در امورخود معمول می دارد
refresher
حق الوکاله اضافی که هنگام جریان دعوی زمانیکه مدت دادرسی از حد معمول تجاوزکند به وکیل داده میشود
bourgeois
<adj.>
از ویژگی های این طبقه متوسط، به طور معمول با اشاره به ارزشهای مادی ادراک شده و یا نگرش مرسوم
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
addressing
استفاده از کلمه آدرس کوتاهتر از معمول تا عمل کشف آدرس سریع تر انجام شود
coalitions
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
coalition
مثلا" جنگ علیه دشمن اطلاق میشود دراین مقام می توان چنانچه معمول است این کلمه را به "اتفاق " یا " اتحاد " تبدیل کرد
non-directional design
طرح فراگیر
[این نوع طرح در نقاط مختلف بافت دارای جذابیت خاص خود بوده و حالت تکراری فرش های معمول را ندارد.]
salachak
فرش محرابی یموتی
[این نوع بافت حالت معمول مستطیل شکل فرش را ندارد و قسمت بالای فرش شکل قوسی یا مثلثی دارد.]
styling
معمول کردن مد کردن
styles
معمول کردن مد کردن
styled
معمول کردن مد کردن
style
معمول کردن مد کردن
tacit collusion
حالتی که قیمت کالاهای دو کمپانی رقیب دران واحد بالا رود حتی درحالتی که چنین تبانی یی عملا" صورت نگرفته باشددادگاه ممکن است با توجه به قرینه بالا رفتن قیمت اقدامات بازدارنده را با قائل شدن به وجود ان معمول دارد
pictorial rug
قالیچه های تصویری
[قالیچه های پرتره]
[در اینگونه فرش ها نگاره های معمول فرش ها استفاده نمی شود و در آن از تصاویر انسان، حیوان، طبیعت، بناها و حوادث تاریخی بهره می گیرند. به آن نقش غلط نیز می گویند.]
upper memory
کیلو بایت از حافظه قرار گرفته بین حدود کیلوبایت و مگابایت . حافظه بیشتر بعد از حافظه معمول کیلوبایت است و قبل از حدود مگابایت
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com