English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
pull bread مغز نان تازه که دوبار به پزندتا سرخ شود
Other Matches
it occurs twice a day روزی دوبار رخ میدهد روزی دوبار اتفاق میافتد
new blood <idiom> جان تازه به چیزی دادن ،نیروی تازه یافتن
enactory دربردارنده مقر رات) تازه برقرارکننده حقوق تازه
new coined تازه بنیاد تازه سکه زده
doubled دوبار
doubled up دوبار
twice دوبار
tows دوبار
tow دوبار
double دوبار
semi weekly هفتهای دوبار
semimonthly ماهی دوبار
biweekly هفتهای دوبار
biyearly سالی دوبار
reecho دوبار منعکس شدن
relived دوبار زندگی کردن
reliving دوبار زندگی کردن
relive دوبار زندگی کردن
relives دوبار زندگی کردن
We've already been burglarized twice. [خانه ] ما را دوبار دزد زد.
double bogey دوبار کسب امتیاز
newlywed تازه داماد تازه عروس
biannual سالی دوبار دوسال یکبار
doubled up دوبار چرخش کامل ژیمناست
Once bitten,twice shy. <proverb> یک بار گزش ,دوبار ترس .
double دوبار چرخش کامل ژیمناست
vellicate دوبار دودفعه دو مرتبه دوبرابر
doubled دوبار چرخش کامل ژیمناست
not up توپ دوبار به زمین خورده دبل
hobbledehoy کره اسبی که تازه بالغ شده ادم تازه بالغ
double ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
doubled up ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
doubled ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
coulomb's law نیروی بین دوبار الکتریکی یا مغناطیسی باحاصل ضرب بارهای انهانسبت مستقیم و با مربع فاصله انها از هم نسبت عکس دارد
double مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
doubled up مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
doubled مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
modern تازه
up to date تازه
recent تازه
up-to-date تازه
new تازه
new-laid تازه
greenest تازه
green تازه
new fallen تازه
new fashioned تازه
dewiest تازه
newfashioned تازه
newfangled مد تازه
new born تازه
post glacial تازه
freshest تازه
fresh تازه
renewed تازه
dewier تازه
mint a mint condition تازه تازه
dewy تازه
scion تازه
brand new تر و تازه
red hot تازه
inchoative تازه
new laid تازه
new- تازه
newer تازه
young تازه
the new world تازه
younger تازه
scions تازه
newest تازه
fresh- تازه
refreshments تازه سازی
refreshment تازه سازی
refresh تازه کردن
renewals تازه سازی
refreshed تازه کردن
ordinee شماش تازه
newmade تازه ساخت
beginner تازه کار
beginners تازه کار
new-laid تازه گذاشته
new laid تازه گذاشته
novitiate تازه کار
renewal تازه سازی
refreshing تازه کننده
refreshingly تازه کننده
recension چاپ تازه
recent development بسط تازه
refreshes تازه کردن
noviciate تازه کار
reappraisals ارزیابی تازه
reappraisal ارزیابی تازه
neocortex قشر تازه مخ
neoteric جدید تازه
neoteric نویسنده تازه
new arrived تازه رسیده
new blown تازه شگفته
new fledged تازه پر در اورده
reprints چاپ تازه
rebirth تولد تازه
neo christianity مسیحیت تازه
grcen wine شراب تازه
green crop علف تازه
green old wound زخم تازه
jackleg تازه کار
carechumen تازه وارد
nascence تازه پیداشدگی
bran new بکلی نو یا تازه
birdegroom تازه داماد
nascency تازه پیداشدگی
reprinting چاپ تازه
reprinted چاپ تازه
reprint چاپ تازه
new come تازه رسیده
new comer تازه وارد
new employees کارمندان تازه
regeneration تولد تازه
juvenescent تازه جوان
new fallen snow برف تازه
green concrete بتن تازه
new jerusalem اورشلیم تازه
newish نسبه تازه
new come تازه امده
novice تازه کار
brand-new بکلی نو یا تازه
new built تازه ساخت
new built تازه ساز
new buit تازه ساز
new buit تازه ساخت
new clown تازه شکفته
novices تازه کار
late تازه گذشته
brides تازه عروس
convert تازه کیش
junior زودتر تازه تر
juniors زودتر تازه تر
turn over a new leaf <idiom> شروعی تازه
What is new? What is cooking ? تازه چه خبر ؟
freshwater تازه کار
recuperation نیروی تازه
far out تازه و غیرسنتی
young ice یخ تازه بسته
recuperation رمق تازه
verdured تازه سرسبز
to innovate in تازه اوردن
to bring in تازه اوردن
recruit تازه سرباز
converted تازه کیش
settlers مهاجر تازه
breezy خنک تازه
rookie تازه کار
rookies تازه کار
bride تازه عروس
sucking تازه کار
newcomers تازه وارد
greener تازه کار
newcomer تازه وارد
immigrant تازه وارد
immigrants تازه وارد
converts تازه کیش
converting تازه کیش
settler مهاجر تازه
recruit کارمند تازه
freshened تازه کردن
freshen تازه کردن
span new خیلی تازه
freshest تازه کردن
span new کاملا تازه
sup.latest or last تازه گذشته
tenderfoot تازه کار
freshening تازه کردن
fresh- تازه کردن
refresher تازه کننده
regeneracy تولد تازه
ultramodern بسیار تازه
revised edition چاپ تازه
scarc ely جخت تازه
freshens تازه کردن
settlor مهاجر تازه
recruited تازه سرباز
recruited کارمند تازه
fresh تازه کردن
recruiting تازه سرباز
recruiting کارمند تازه
recruits تازه سرباز
recruits کارمند تازه
hearten حیات تازه بخشیدن
elate حیات تازه بخشیدن
greenly بطور تازه و سبز
new arrived تازه وارد شده
countenance [encourage] حیات تازه بخشیدن
embolden حیات تازه بخشیدن
reanimate حیات تازه بخشیدن
neoteric تازه بدنیا امده
only at the second go تازه در دومین تقلا
encourage حیات تازه بخشیدن
lands man ملوان تازه کار
rejuvenesce زندگی تازه یافتن
repave تازه سنگفرش کردن
the night is yet young تازه سرشب است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com