Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 129 (8 milliseconds)
English
Persian
enactive
مقرر دارنده
Other Matches
owner
دارنده
owners
دارنده
holder
دارنده
holders
دارنده
interdictive
باز دارنده
termor
دارنده حق عمری
licencee
دارنده پروانه
upholder
نگاه دارنده
upholders
نگاه دارنده
termor
دارنده حق رقبی
holder
نگاه دارنده
holder
دارنده برات
stater
افهار دارنده
promulgator
اعلام دارنده
policy holder
دارنده بیمه
holders
نگاه دارنده
holders
دارنده برات
licentiate
دارنده پروانه
licencee
دارنده جواز
bid holder
دارنده ضمانتنامه
bona fide holder
دارنده مجاز
vociferator
اعلام دارنده
promulgation
اعلام دارنده
This page owner
دارنده این برگه
licensees
دارنده مجوز
licensees
دارنده پروانه
licensee
دارنده مجوز
licensee
دارنده پروانه
title
دارنده عنوان قهرمانی
key concrete
بتن نگاه دارنده
letterman
دارنده معرفی نامه
loan holder
دارنده سهام وام
titles
دارنده عنوان قهرمانی
policy holder
دارنده بیمه نامه
stabilizer
ثابت نگه دارنده
world record holder
دارنده رکورد جهانی
strait jackets
روپوش باز دارنده
strait jacket
روپوش باز دارنده
have
بدست اوردن دارنده
having
بدست اوردن دارنده
stabilisers
ثابت نگه دارنده
mealy-mouthed
دریغ دارنده ازراست گویی
licensees
صاحب جواز دارنده پروانه
mealy mouthed
دریغ دارنده ازراست گویی
premonitory
تحذیر کننده برحذر دارنده
annuitant
دریافت دارنده مقرری سالانه
incarcerator
توقیف کننده نگاه دارنده
fund holder
دارنده سهام قرضه دولتی
licensee
صاحب جواز دارنده پروانه
celebrator
نگاه دارنده جشن و عید
instructions
مقرر
regular
مقرر
statutory law
مقرر
instruction
مقرر
due
مقرر
regulars
مقرر
statutory
مقرر
rentlen
دارنده درامد سالیانه یاسالواره همیشگی
prescript
مقرر شده
courier station
مقرر پیک
due date
موعد مقرر
thetic
مقرر معین
defaulting
در موعد مقرر
defaulted
در موعد مقرر
default
در موعد مقرر
standard
مقرر قانونی
pass a resolution
مقرر داشتن
thetical
مقرر معین
statutory
قانونی مقرر
regulars
معین مقرر
regular
معین مقرر
standards
مقرر قانونی
agreed time
موعد مقرر
adjudge
مقرر داشتن
relevant time
موعد مقرر
provide
مقرر داشتن
due
لازم مقرر
governs
مقرر داشتن
provides
مقرر داشتن
defaults
در موعد مقرر
provision
مقرر کردن
governed
مقرر داشتن
govern
مقرر داشتن
irredeemable paper money
پول کاغذی که دارنده ان نتواندهرگاه بخواهدانرا نقدسازد
preordain
قبلا مقرر داشتن
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
exceed the deadline
گذشتن از مهلت مقرر
adjudging
مقرر داشتن دانستن
adjudges
مقرر داشتن دانستن
assign
مقرر داشتن گماشتن
assigned
مقرر داشتن گماشتن
assigning
مقرر داشتن گماشتن
assigns
مقرر داشتن گماشتن
foreordain
از پیش مقرر کردن
code
قانون قاعده مقرر
by work
کار غیر مقرر
adjudged
مقرر داشتن دانستن
foreordinate
از پیش مقرر کردن
bondholder
دارای صاحب سهام قرضه دارنده وثیقه یاکفالت
high goal polo
چوگان بین تیمهای دارنده 91امتیاز تعادلی یا بیشتر
award
مقرر داشتن اعطا کردن
The deadline is coming closer.
مهلت مقرر نزدیکتر می شود.
resolve
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
awarded
مقرر داشتن اعطا کردن
awarding
مقرر داشتن اعطا کردن
standards
عیار قانونی استاندارد مقرر
standard
عیار قانونی استاندارد مقرر
awards
مقرر داشتن اعطا کردن
resolves
مقرر داشتن تصمیم گرفتن
avouch
مقرر داشتن تصدیق و تایید کردن
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
blank endorsement
حواله سفید مهر که مقداروجه ان قیدنشده وقابل پرداخت به دارنده است
essoin
بهانه برای عدم حضوردردادگاه درزمان مقرر
anticipation
سبقت وقوع قبل از موعد مقرر پیشدستی
cash discount
تخفیف مخصوص خریداری که وجه را در موعد مقرر بپردازد
over crowding
تعداد ساکنین از میزانی که قانون مسکن مقرر داشته است
The City Council has decreed that all dogs must be kept on a leash there.
شورای شهر مقرر کرده است که تمام سگ ها باید با افسار بسته شوند .
presentment
ارائه برات از دارنده ان به محال علیه جهت قبولی نویسی یا محیل جهت پرداخت
hawse
سوراخهای دماغه کشتی که مخصوص عبورطناب است طنابهای نگاه دارنده کشتی درحوضچه
qualified indorsement
فهرنویسی برات یا سفته با ذکرمطلبی که مسئوولیت فهرنویس را نسبت به ان چه قانون مقرر داشته است محدودتر یا وسیعتر کند
accelerated depreciation
استهلاک زودرس
[روش استهلاک دارایی در مدتی کمتر از زمان مقرر]
In the fullness lf time .
به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
share holder
دارنده سهام صاحب سهام
tenant right
حقی است که درانقضای مهلت مقرر بابت تغییراتی که مستاجر در عین مستاجره داده و انتفاع ازانها ناتمام مانده است به وی تعلق می گیرد
to be due
مقرر بودن
[موعد بودن]
retour sans protet
اعلامی که برات کش به دارنده برات میکند مبنی براین که در صورت نکول برات از طرف محال علیه ان رابدون پروتست به وی بازگرداند و به این ترتیب برات کش نمیتواند به عذراین که اعتراض نکول به عمل نیامده است از پرداخت وجه سرباز زند
quando acciderint
وقتی مدیرترکه در مقابل غرماء متوفی به دفاع در دست نبودن مالی از متوفی متوسل میشودمحکمه با صدور حکمی باعنوان بالا مقرر می دارد که هر گاه مالی از متوفی بدست اید باید به غرماء داده شود
Recent search history
Search history is
off
.
Activate
✘ Close
✘
ض
ص
ث
ق
ف
غ
ع
ه
خ
ح
ج
چ
◀—
ش
س
ئ
ی
ب
ل
أ
آ
ا
ت
ن
م
ک
گ
[]
ظ
ط
ژ
ز
ر
ذ
د
پ
ؤ
و
ء
.
!
؟
()
نیم فاصله
Space
نیم فاصله
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com
Close
Previous
Next
Loading...