Total search result: 201 (6 milliseconds) |
|
|
|
English |
Persian |
liberty man |
ملوانی که اجازه دارد به ساحل برود |
|
|
Other Matches |
|
dare he go? |
ایا جرات دارد برود |
i advised him to go there |
به صلاح او دانستم که برود مصلحت دیدم که برود |
it pleased him to go |
خوش داشت که برود خوشش می امدکه برود |
provided he goes at once |
بشرط اینکه بی درنگ برود مشروط بر اینکه فورا برود |
ship to shore |
حرکت از دریا به ساحل عملیات پیاده کردن افراد ازدریا به ساحل |
beach marker |
علامت یا وسیله مشخص کننده ساحل یا تاسیسات ساحلی شاخص خط ساحل |
shore to shore movement |
عملیات و حرکت مستقیم از یک ساحل به ساحل دیگر |
onshore |
روی ساحل متوجه بطرف ساحل |
inshore |
بطرف ساحل جلو ساحل |
sailoring |
ملوانی |
to follow the sea |
ملوانی کردن |
sail locker |
انبار ملوانی |
marlinspike seamanship |
ملوانی کردن |
seaman's eye |
بینش ملوانی |
seaman's eye |
دید ملوانی |
hornpipe |
رقص ملوانی |
boatswain's call |
سوت ملوانی |
sea bag |
کیسه ملوانی |
advanced rigging |
ملوانی پیشرفته |
nautical |
مربوط به دریانوردی ملوانی |
sail locker |
انبار وسایل ملوانی |
scalar |
متغیری که یک مقدارمجزا منتسب به خود دارد. یک مقدارمجزا پایه دارد. بردار دویا چند مقدارجهت دار دارد |
palm and needle |
کفه چرمی ملوانی و سوزن |
seaman recruit |
دانش اموز ملوانی دریایی |
seaman's eye |
دقت پیش بینی ملوانی مهارت دریایی |
reefers |
جرب دار پالتو کوتاه و ضخیم ملوانی |
foretopman |
ملوانی که مامور پیش دگل وضمائم انست |
reefer |
جرب دار پالتو کوتاه و ضخیم ملوانی |
flat |
برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد |
flattest |
برنامه پایگاه داده که به دادههای رابط های اجازه نمیدهند. و فقط اجازه ذخیره داده در یک فایل میدهد |
clearance |
اجازه ترخیص اجازه نامه |
approach lane |
مسیر نزدیک شدن به ساحل خطوط نزدیک شدن به ساحل |
prints |
برود |
printed |
برود |
let him go |
برود |
print |
برود |
it is necessary for him to go |
باید برود |
he refused to go |
نخواست برود |
let him go |
بگذارید برود |
tell him to go |
بگویید برود |
he insists on going |
اصراردارد که برود |
he was made to go |
او را وادارکردند برود |
he is not willing to go |
نیست برود |
emulation |
رفتار یک چاپگر یا کامپیوتر که دقیقاگ مشابه دیگری باشد و به برنامههای مشابه اجازه اجرا و به دادههای مشابه اجازه پردازش می دهند |
he is indisposed to go |
مایل نیست برود |
he was motioned to go |
باو اشاره شد که برود |
in order that he may go |
برای اینکه برود |
i made him go |
او را وادار کردم برود |
show someone the door <idiom> |
خواستن از کسی که برود |
he did not d. to go |
جرات نکرد که برود |
he refused to go |
حاضر نشد برود |
none but the old shold go |
کسی مگربزرگان برود |
he was signalled to go |
باو اشاره شد که برود |
he needs must go |
ناچار باید برود |
it is necessary for him to go |
لازم است برود |
he durst not go |
جرات نکرد که برود |
Long absent, soon forgotten. <proverb> |
از دل برود هر آنکه از دیده برفت. |
out of sigt out of mind |
از دل برود هر انکه از دیده برفت |
overland mail |
پستی که از راه خشکی برود |
out of sight out of mind |
از دل برود هر انچه از دیده برفت |
sticker [guest] |
مهمانی که نمی خواهد برود |
it is necessary for him to go |
براو واجب است که برود |
Seldom seen soon forgotten . <proverb> |
از دل برود هر آنچه از دیده برفت . |
prior admission |
اجازه پرواز قبلی هوایی اجازه عبور قبلی |
He will not sleep in a place which can get wt unde. <proverb> |
جایى نمى خوابد که آب زیرش برود . |
I am counting(relying) on you, dont let me down. |
روی تو حساب می کنم نگذار آبرویم برود |
humpty dumpty |
کسی یاچیزی که یکباربزمین افتداز میان برود |
Why did you let it slip thru your fingers ? Why did you lose it for nothing ? |
چرا گذاشتی مفت ومسلم از دستت برود |
Those who lose must step out. |
هر که سوخت (باخت ) باید از بازی بیرون برود |
He cannot sit up, much less walk [ to say nothing of walking] . |
او [مرد] نمی تواند بنشیند چه برسد به راه برود. |
deflection |
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود |
deflections |
ضربهای که به چیزی بخوردو گوی بطرف دروازه برود |
You cannot make a crab walk straight . <proverb> |
نمى توان خرچنگ را واداشت منظم و صاف راه برود . |
actions |
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود |
action |
که باعث میشود نشانه گر به میله عمل در بالای صفحه برود |
jump instruction |
موقعتی که CUPU از دستورالعمل فعلی به نقط ه دیگر برنامه برود |
. The car is gathering momentum. |
اتوموبیل دارد دور بر می دارد |
threshholds |
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد |
ball back |
ضربه تصادفی با پا به توپ که از مرز بیرون برود ومنتج به تجمع شود |
He is absolutely determined to go and there's just no reasoning with him. |
او [مرد] کاملا مصمم است برود و باهاش هیچ چک و چونه نمیشه زد. |
threshold |
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد |
thresholds |
سطح تنظیم که اگر سیگنال از آن پایین تر برود عملی انجام میدهد |
to ask somebody out |
از کسی پرسیدن که آیا مایل است [با شما] بیرون برود [جامعه شناسی] |
joint |
دستگاه کوچک باطریدار که سوارکار بطور غیر مجازروی گردن اسب می گذارد تاتندتر برود |
shores |
ساحل |
rivage |
ساحل |
shore |
ساحل |
ashore |
به ساحل |
landside |
ساحل |
banks |
ساحل |
beached |
ساحل |
beaches |
ساحل |
brae |
ساحل |
bank |
ساحل |
sea shore |
ساحل |
coasts |
ساحل |
causey |
ساحل |
coast |
ساحل |
littoral |
ساحل |
beach |
ساحل |
coastward |
بطرف ساحل |
riparian |
ساحل رودخانه زی |
on shore |
روی ساحل |
hard beach |
ساحل مستحکم |
backshore beach |
ساحل جزرو مد |
land combat |
نبرد در ساحل |
bank revetment |
پوشش ساحل |
near shore |
نزدیک به ساحل |
beach party |
تیم ساحل |
coastwards |
بطرف ساحل |
in |
نزدیک ساحل |
bankside |
شیب ساحل |
in- |
نزدیک ساحل |
coast guardsman |
ساحل بان |
low lander |
ساحل نشین |
coastward |
درامتداد ساحل |
bank protection |
ساحل داری |
back beach |
ساحل جزرو مد |
coastwards |
درامتداد ساحل |
attack group |
گروه تک به ساحل |
coastwise |
درطول ساحل |
coral reef |
ساحل مرجانی |
basegram |
پیام از ساحل |
sandbank |
ساحل شنی |
beached |
ساحل شنی |
stethe |
ساحل رودخانه |
shore duty |
خدمت ساحل |
beached |
زدن به ساحل |
beach |
ساحل شنی |
backshore |
ساحل جزرو مد |
inshore |
به طرف ساحل |
onshore |
واقع در ساحل |
shoreline |
خط ساحل یا خط ساحلی |
beach |
زدن به ساحل |
river line |
خط ساحل رودخانه |
seacoast |
ساحل دریا |
shorelines |
خط ساحل یا خط ساحلی |
sandbanks |
ساحل شنی |
river bank |
ساحل رودخانه |
river banks |
ساحل رودخانه |
shores |
کرانه ساحل |
beaches |
ساحل شنی |
shore |
ساحل دریا |
shore |
کرانه ساحل |
seashore |
ساحل دریا |
seashores |
ساحل دریا |
offshore |
دور از ساحل |
shores |
ساحل دریا |
beaches |
زدن به ساحل |
offshore |
از جانب ساحل |
sea coast |
ساحل دریا |
Walls have ears <idiom> |
دیوار موش دارد و موش گوش دارد [اصطلاح] |
labor theory of value |
براساس این نظریه قیمتهای نسبی کالاها به مقادیر نسبی کارکه در تولید ان کالاهابکاررفته بستگی دارد بخش عمدهای از اقتصاد مارکس برپایه نظریه ارزش کارقرار دارد |
shoring |
پیاده شدن در ساحل |
retracts |
دور شدن از ساحل |
coast in point |
نقطه ورود به ساحل |
landing beach |
ساحل پیاده شدن |
insides |
موج نزدیک ساحل |
retracting |
دور شدن از ساحل |
coast defence |
سازمان پدافنداز ساحل |
seebreeze |
باد از دریا به ساحل |
retracted |
دور شدن از ساحل |
retract |
دور شدن از ساحل |
shelf |
سراشیب ساحل دریا |
the wares beat the shore |
خوردن امواج به ساحل |
lee shore |
ساحل در معرض باد |
hinterland |
زمین پشت ساحل |
the waves beats or the shore |
امواج به ساحل می کوبد |
hinterlands |
زمین پشت ساحل |
roadstead |
لنگرگاه دور از ساحل |
bank line |
نخ ماهیگیری وصل به ساحل |
ashore |
بکنار بطرف ساحل |
near bank |
ساحل نزدیک رودخانه |
waterside |
متعلق به کناردریا ساحل |
bar |
خور پیشرفتگی اب به ساحل |
Ivory Coast |
کشور ساحل عاج |
put out |
از ساحل عازم شدن |
bars |
خور پیشرفتگی اب به ساحل |
inside |
موج نزدیک ساحل |
bank angle |
زاویه شیب ساحل |
riverain |
ساکن ساحل رودخانه |
offshore winds |
بادخشکی بادهای دور از ساحل |
debarkation net |
پل تخلیه پرسنل ازکشتی به ساحل |
landing attack |
تک همراه با پیاده شدن به ساحل |
skate boat |
قایق بسته به ساحل در اغازمسابقه |
surf cast |
قلاب اندازی از ساحل در موج |
foreshore |
لبه جلوی ساحل دریا |
coasting |
کشتی رانی در طول ساحل |
banks |
صخره زیرابی کم ارتفاع ساحل |
shore break |
موجهاییکه نزدیک ساحل می شکنند |
cay |
ساحل مرجانی یاشنی درجزیره |
beaching gear |
وسایل به ساحل کشیدن ناو |
bank |
صخره زیرابی کم ارتفاع ساحل |
landing forces |
نیروها پیاده شونده به ساحل |
foreshores |
لبه جلوی ساحل دریا |
to wash something up |
بکنار ساحل شستن چیزی |
to wash something ashore |
بکنار ساحل شستن چیزی |
zero insertion force socket |
[قطعه ای که ترمینال های اتصال متحرک دارد و امکان درج قطعه بدون اعمال نیرو دارد سپس اهرم کوچکی می چرخد تا با لبه های قطعه برخورد کند] |
pull |
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب |
pulls |
ضربه زدن بطوری که گوی به سمت مخالف دست گلف باز برود حرکت بازوی شناگر در اب کشیدن دهنه اسب |