English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
Will you tell me when to get off? ممکن است به من بگویید چه موقع پیاده شوم؟
Other Matches
Can you tell me where ... is? آیا ممکن است به من بگویید ... کجاست؟
You should always be careful walking alone at night. همیشه موقع پیاده روی تنها در شب باید مراقب باشید.
perpetuting testtimony تاسیسی که به وسیله ان شهادتی که ممکن است بعدا" به ان استناد لازم شود و در عین حال ممکن است بعدا" ممکن الحصول نباشد حفظ میشود
In the fullness lf time . به موقع خود ( به موقع مقرر همگام با گذشت زمان )
speak a word سخنی بگویید
tell him to go بگویید برود
do tell me خواهش دارم بمن بگویید
speak a word چیزی بگویید حرفی بزنید
can you pronounce him safe بگویید که اواز خطر محفوظ است
disembarkation به ساحل پیاده کردن پیاده شدن از هواپیمایا ناو
detrain از قطار پیاده شدن یا پیاده کردن
grenadier سرباز هنگ پیاده پیاده نظام
secondary landing منطقه پیاده شدن فرعی برای پشتیبانی از عملیات پیاده شدن اصلی
landing group گروه پیاده شونده به ساحل گروه پیاده شدن
overhauled پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhaul پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauls پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
overhauling پیاده کردن پیاده کردن و دوباره سوارکردن
armistise متارکه جنگ عبارت است از توقف عملیات جنگی با موافقت طرفین محاربه اتش بس ممکن است کامل یعنی شامل کلیه عملیات جنگی و در جمیع میدانهای نبرد باشد و نیز ممکن است محلی یعنی فقط مربوط به قسمت معینی از میدان جنگ وبه مدت محدود باشد
interim overhaul پیاده کردن قطعات به طورموقتی پیاده کردن قطعات جزئی
nails به موقع
occasioned موقع
occasions موقع
premature بی موقع
ill-timed بی موقع
when در موقع
siting موقع
termed موقع
nail به موقع
occasioning موقع
term موقع
inopportunely بی موقع
inapposite بی موقع
at an unearthy hour بی موقع
unseasonably بی موقع بی جا
unseasonable بی موقع بی جا
behind time بی موقع
at the precise moment در سر موقع
terming موقع
period موقع
occasion موقع
nailed به موقع
seasonably به موقع
periods موقع
tactlessly موقع نشناس
rooms محل موقع
nick موقع بحرانی
nicked موقع بحرانی
room محل موقع
tactfully موقع شناس
inopportune بی موقع نامناسب
nicking موقع بحرانی
noontime موقع فهر
in due course در موقع خود
belated دیرتر از موقع
belatedly دیرتر از موقع
fieldcorn موقع جولان
e. to the occasion درخور موقع
meal time موقع خوراک
criticalness اهمیت موقع
by this تا این موقع
on one occasion دریک موقع
payment in due cource پرداخت به موقع
post entry ثبت پس از موقع
nicks موقع بحرانی
juncture موقع بحرانی
on the dot <idiom> دقیقا سر موقع
on the button <idiom> درست سر موقع
tactful موقع شناس
till his return تا موقع برگشتن او
thitherto تا ان موقع تاقبل از ان
the proper time to do a thing موقع مناسب
seed time موقع تخمکاری
at a later period در موقع دیگر
time فرصت موقع
discrete <adj.> موقع شناس
discreet <adj.> موقع شناس
timed فرصت موقع
times فرصت موقع
situations محل موقع
place مکان موقع
places مکان موقع
placing مکان موقع
to be proper for به موقع بودن
situation محل موقع
nailed به موقع پرداختن
positioning موقع یابی
nail به موقع پرداختن
nails به موقع پرداختن
tactless موقع نشناس
discretional <adj.> موقع شناس
prudent [discreet] <adj.> موقع شناس
To have a good sense of timing . To have a sense of occasion j. موقع شناس بودن
opportuneness موقعیت موقع بودن
exigence ضرورت موقع تنگ
early resupply تجدید اماد به موقع
show up سر موقع حاضر شدن
seedtime موقع تخم کاری
put in force به موقع اجرا گذاشتن
mealtimes موقع صرف غذا
the hour has struck موقع بحران رسید
here در این موقع اکنون
premature قبل از موقع نابهنگام
to profit by the accasion از موقع استفاده کردن
what time ate we supposed to take (have ) lunch ? چه موقع قراراست بخوریم ؟
pro hac vice برای این موقع
to profit by the accasion موقع را مغتنم شمردن
i was up late last night دیشب تا ان موقع هنوزنشسته
mealtime موقع صرف غذا
playtime موقع شروع نمایش
d. situation موقع یا موقعیت باریک
backfiring منفجر شدن قبل از موقع
cut short پیش از موقع قطع کردن
it is toolate.to go دیگر موقع رفتن نیست
abrazitic مادهای که در موقع ذوب نمیجوشد
prematureness نابهنگامی زودتر از موقع بودن
bedtime وقت استراحت موقع خوابیدن
pull a punch در موقع ضربه دست را کشیدن
backfires منفجر شدن قبل از موقع
backfired منفجر شدن قبل از موقع
backfire منفجر شدن قبل از موقع
The train came in on time . قطار به موقع رسید ( سروقت )
He arrived in the nick of time . درست به موقع رسید ( سر بزنگاه )
bedtimes وقت استراحت موقع خوابیدن
thinkable ممکن
possible ممکن
possible [doable, feasible] <adj.> ممکن
posse ممکن
posses ممکن
executable <adj.> ممکن
practicable <adj.> ممکن
feasible ممکن
workable <adj.> ممکن
doable <adj.> ممکن
feasible <adj.> ممکن
makable <adj.> ممکن
contrivable <adj.> ممکن
conceivable ممکن
makeable <adj.> ممکن
achievable <adj.> ممکن
makable [spv. makeable] <adj.> ممکن
manageable <adj.> ممکن
timed به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
nonce word واژهای که به تقاضای یک موقع ویژه بسازند
predated قبل از موقع بخصوص واقع شدن
slack water موقع سکون وارامش اب دریا اب ساکن
dimout خاموشی چراغ ها در موقع حمله هوایی
high time اصل موقع وکمی هم گذشته ازموقع
tallyho صدای شکارچی در موقع دیدن روباه
predates قبل از موقع بخصوص واقع شدن
muzzle energy نیروی یک گلوله در موقع خروج از لوله
cod وصول وجه در موقع تحویل کالا
predate قبل از موقع بخصوص واقع شدن
gravitas موقع سنجی و خوش طبعی در گفتار
predating قبل از موقع بخصوص واقع شدن
times به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
available ممکن الحصول
ternary با سه حالت ممکن
as far as possible هر چه ممکن است
to be posible ممکن بودن
probable error خطای ممکن
warnings توجه به خط ر ممکن
warning توجه به خط ر ممکن
possible capacity گنجایش ممکن
impossible غیر ممکن
mayhap ممکن است
possibilities چیز ممکن شق
possibility چیز ممکن شق
perhaps ممکن است
interactive را ممکن میکند
multilevel با مقادیر ممکن
impracticable <adj.> غیر ممکن
perchance ممکن است
inexecutable <adj.> غیر ممکن
unfeasible <adj.> غیر ممکن
ballast کیسه شنی که در موقع صعودبالون پایین میاندازند
cash with order پول نقد همراه سفارش پرداخت به موقع
fleshing تنگ اشغال گوسفند در موقع پوست کنی
gestured اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
yoke پشت بند قالب در موقع بتن ریزی
gesture اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
He cut himself while shaving. موقع تراشیدن ( اصلاح کردن ) صورتش را برید
gesturing اشارات وحرکات در موقع سخن گفتن وضع
may ممکن است میتوان
leg مسیر ممکن در یک تابع
pron to با حداکثر سرعت ممکن
to the nth degree <idiom> بالاترین وجه ممکن
legs مسیر ممکن در یک تابع
nemo tenetur ad impossible غیر ممکن وادارکرد
i may go ممکن است بروم
an impossible act کار غیر ممکن
as much as possible هر قدر ممکن است
minimise کوچک کردن تا حد ممکن
probable error خطای ممکن [ریاضی]
feasible solutions راه حلهای ممکن
Is there train running on time? آیا قطاری که به موقع رفت و برگشت کند دارید؟
shuttered fuze ماسوره منفجر شده یا عمل کرده قبل از موقع
godchildren طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
godchild طفلی که در موقع تعمید به پسر خواندگی روحانی شخص در میاید
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com