English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English Persian
branch منشعب شدن گل وبوته انداختن
branches منشعب شدن گل وبوته انداختن
Other Matches
diapers گل وبوته دارکردن
diaper گل وبوته دارکردن
flame tree درختان وبوته هاییکه دارای گلهای درخشان اتشی یا زرد رنگ هستند
furcate منشعب
ramiform منشعب
radial منشعب
radials منشعب
bifurcate منشعب شدن
ramify منشعب شدن
furcate منشعب شدن
divergent انشعاب پذیر منشعب
fork دوشاخه منشعب شدن
forking دوشاخه منشعب شدن
drop گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropped گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
dropping گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
drops گل پس از چرخیدن روی حلقه بسکتبال به زمین انداختن انداختن گوی گلف به سوراخ به زمین انداختن توپ پس ازبل گرفتن
canalize هدایت اجباری منشعب کردن
lane کوچه ساختن منشعب کردن
lanes کوچه ساختن منشعب کردن
gametophore سلول تغییر یافته و منشعب جنسی قابل لقاح
bronchial tubes برنشهای متوسط نایژه و مجراهای کوچکی که از آن منشعب میشود
axil گوشه یا زاویه بین شاخه یا برگ با محوری که از ان منشعب میشود
bifurcate دوشاخه کردن بدوشاخه منشعب کردن دوشاخهای
bring down به زمین انداختن حریف انداختن شکار
thick Ethernet شبکه پیاده سازی شده با استفاده ازکابل Loaxial ضخیم و دستگاههای ارسال و دریافت برای اتصال کابلهای منشعب که میتواند مسافت طولانی را طی میکند
horrifying بهراس انداختن به بیم انداختن
horrify بهراس انداختن به بیم انداختن
horrifies بهراس انداختن به بیم انداختن
horrified بهراس انداختن به بیم انداختن
jeopard بخطر انداختن بمخاطره انداختن
steer roping کمند انداختن به گاو ونگهداشتن ناگهانی اسب برای انداختن گاو بزمین
divaricate منشعب شدن دوشاخه شدن
nephrogenic ایجادشده در کلیه منشعب از کلیه
let down پایین انداختن انداختن
billiard point در بازی بیلیارد انگلیسی 2امتیاز برای کارامبول و 3امتیاز برای کیسه انداختن در بازی امریکایی 1 امتیازبرای کارامبول و امتیازهای دیگر برای کیسه انداختن
let fall انداختن
overthrow بر انداختن
to leave out انداختن
spilled or spilt انداختن
souse انداختن
flinging انداختن
to let drop انداختن
overthrew بر انداختن
to let fall انداختن
flings انداختن
to skips over انداختن
throws انداختن
fling انداختن
thrust انداختن
to pick off تک تک انداختن
to put back پس انداختن
overthrowing بر انداختن
to play a searchlight انداختن
emplace جا انداختن
overthrown بر انداختن
relegate انداختن
relegated انداختن
relegates انداختن
relegating انداختن
thrusting انداختن
throwing انداختن
throw انداختن
felling انداختن
spill انداختن
spilled انداختن
spilling انداختن
spills انداختن
felled انداختن
fell انداختن
jaculate انداختن
hurls انداختن
hurled انداختن
hurl انداختن
fells انداختن
blobs لک انداختن
rut خط انداختن
ruts خط انداختن
thrusts انداختن
floriate گل انداختن در
leave out انداختن
lay away انداختن
lash vt انداختن
bottom ته انداختن
pilling تل انداختن
hitched انداختن
hitches انداختن
hitching انداختن
blob لک انداختن
hitch انداختن
bottoms ته انداختن
run home جا انداختن
launching به اب انداختن
hewn انداختن
to hew down انداختن
sling انداختن
brush finish خط انداختن
deleting انداختن
line خط انداختن در
lines خط انداختن در
deleted انداختن
delete انداختن
slinging انداختن
prostrate از پا انداختن
retroject پس انداختن
launch به اب انداختن
stagger از پا انداختن
string زه انداختن به
launched به اب انداختن
deletes انداختن
benite به شب انداختن
slings انداختن
launches به اب انداختن
deracination بر انداختن
overthrows بر انداختن
to fire off a postcard انداختن
omits انداختن
to lay by the heels بر انداختن
hewed انداختن
hewing انداختن
hews انداختن
omitted انداختن
to draw lots انداختن
omit انداختن
omitting انداختن
hew انداختن
expelled بیرون انداختن
inaugurate براه انداختن
simonize برق انداختن
deactivate از اثر انداختن
deactivated از اثر انداختن
knock-ups از کار انداختن
deactivating از اثر انداختن
disfigured از شکل انداختن
knock up از کار انداختن
expels بیرون انداختن
entrap تله انداختن
entrap بدام انداختن
deactivates از اثر انداختن
emasculate از مردی انداختن
slow down به عقب انداختن
trap درتله انداختن
knock-up از کار انداختن
pickle ترشی انداختن
trap بدام انداختن
pickles ترشی انداختن
entrapping بدام انداختن
emasculates از مردی انداختن
emasculating از مردی انداختن
expelling بیرون انداختن
snard بدام انداختن
trap در تله انداختن
entrapping تله انداختن
disfigures از شکل انداختن
disfiguring از شکل انداختن
inaugurating براه انداختن
entrapped تله انداختن
inaugurates براه انداختن
inaugurated براه انداختن
entraps بدام انداختن
emasculated از مردی انداختن
entrapped بدام انداختن
disfigure از شکل انداختن
postponing عقب انداختن
imperils در مخاطره انداختن
molted پوست انداختن
molting پوست انداختن
molts پوست انداختن
moult پوست انداختن
moulted پوست انداختن
moults پوست انداختن
slobber دهان را اب انداختن
slobbered دهان را اب انداختن
slobbering دهان را اب انداختن
slobbers دهان را اب انداختن
immobilised از رواج انداختن
immobilises از رواج انداختن
to break down ازپا انداختن
imperilling در مخاطره انداختن
imperilled در مخاطره انداختن
imperiling در مخاطره انداختن
to drive into a corner درتنگنا انداختن
postponing به تاخیر انداختن
postponing به تعویق انداختن
initiate راه انداختن
initiated راه انداختن
initiates راه انداختن
initiating راه انداختن
to cut the painter جدایی انداختن
to chop dowm a tree درختی را انداختن
disable از کار انداختن
disables از کار انداختن
disabling از کار انداختن
imperil در مخاطره انداختن
imperiled در مخاطره انداختن
immobilising از رواج انداختن
to crack a joke مزه انداختن
immobilize از رواج انداختن
throw away دور انداختن
to bring any one to his knees کسیرابلابه انداختن
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com