Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
reactive
منعکس شونده
Search result with all words
reflectively
بطور منعکس شونده
Other Matches
self reacting
بطور خودکار متعادل شونده خود بخود تطبیق شونده
precipitate
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitated
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitating
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
precipitates
غیرمحلول وته نشین شونده جسم تعلیق شونده یامتراسب
baffled
منعکس
baffling
منعکس
baffles
منعکس
reflected
منعکس
baffle
منعکس
reflecting
منعکس شدن
resounds
منعکس کردن
resound
منعکس کردن
image
منعکس کردن
images
منعکس کردن
reflects
منعکس شدن
reflector
منعکس کننده
reflect
منعکس شدن
reflectors
منعکس کننده
resounded
منعکس کردن
ring with
منعکس کردن
baffle
صفحه منعکس کننده
indirect lighting
نور منعکس شده
re echo
دوباره منعکس شدن
reflectional
بازتابنده منعکس سازنده
reecho
دوبار منعکس شدن
barrel reflector
منعکس کننده لوله
abat voix
منعکس کننده صدا
baffling
صفحه منعکس کننده
baffles
صفحه منعکس کننده
baffled
صفحه منعکس کننده
reflective
بازتابنده منعکس سازنده
reflected binary code
رمز دودویی منعکس شده
relucent
منعکس کننده نور متشعشع
barrel reflector
منعکس کننده وضع داخل لوله
periscope
منعکس کننده نور دریچه دید
balloon reflector
بالن منعکس کننده امواج الکترونیکی منعکس کننده امواج الکترونیکی بالن
mirror
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
mirrored
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
thermocline
لایه منعکس کننده صوت در اب دریا
mirrors
دراینه منعکس ساختن بازتاب کردن
periscopes
منعکس کننده نور دریچه دید
deep scattering layer
لایههای منعکس کننده عمق دریا
catoptric
وابسته به ایینه ونور منعکس شده
camera lucida
دستگاهی که تصویری رابزرگ کرده و منعکس می سازد
camera lucida
[ابزاری که نور خورشید را بوسیله منشور منعکس می کند.]
rebounded
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounding
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebounds
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
rebound
دوباره بجای اول برگشتن حرکت ارتجاعی داشتن منعکس شدن
abat-voix
[قبه یا سایبان که صدا را در پشت و بالای سکوی خطابه منعکس می کند.]
backgrounds
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
background
نور منعکس شده از یک ورقه کاغذی توسط کاغذ خوان نوری خوانده خواهد شد
delineascope
پرژکتور منعکس کننده عکس در روی یک پرده پرژکتوراگراندیسمان عکس
chaff
وسایل تولید پارازیت دردستگاه رادار نوارهای منعکس کننده امواج رادار
mach stem
جبهه موج حاصل از تلاقی موج برخوردی و منعکس
self reflexive
منعکس کننده تصویر خود خود پژواکی
transponder
تقویت کننده مستمر روی یک ماهواره که سیگنالها را ازیک ایستگاه زمینی دریافت کرده و انها را به ایستگاه گیرنده منعکس میکند
reflector
جسم منعکس کننده جسم صیقلی
reflectors
جسم منعکس کننده جسم صیقلی
side reflector
منعکس کننده کناری رفلکتور کناری
deliquescent
اب شونده
diminishing
کم شونده
vimineous
خم شونده
squashy
له شونده
step down
کم شونده
folding
تا شونده
hologram
تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
holograms
تصویر سه بعدی که توسط الگوهای میانی ایجاد میشود وقتی که بخشی از منبع نور مثل لیزر از یک شی منعکس شود و با اشعه اصل ترکیب شود
outgoing
صادر شونده
friable
خرد شونده
drying
خشک شونده
repressive
مانع شونده
fulminating
محترق شونده
metastatic
جابجا شونده
juvenescent
جوان شونده
nigrescent
سیاه شونده
adrenergic
فعال شونده
migratory
جابجا شونده
aggravative
بدتر شونده
ameliorative
بهتر شونده
analysand
تحلیل شونده
napidescent
سنگ شونده
locator
جایگزین شونده
acidific
ترش شونده
osculant
واقع شونده
liquescent
مایع شونده
accumulatively
بطورجمع شونده
latescent
پنهان شونده
assimilatory
هم جنس شونده
accretive
زیاد شونده
explosive
منفجر شونده
meliorative
بهتر شونده
evanescent
محو شونده
dilatant
گشاد شونده
deviator
منحرف شونده
deteriorative
بدتر شونده
depreciable
مستهلک شونده
gelable
ژلاتینی شونده
gelable
دلمه شونده
gray
سفید شونده
hardenable
سخت شونده
concretive
سفت شونده
fusible
ذوب شونده
displaceable
جابجا شونده
examinee
امتحان شونده
eruptional
منفجر شونده
excurrent
جاری شونده
erubescent
سرخ شونده
fill in
جانشین شونده
foldaway
کوچک شونده
frondescent
برگ شونده
emissive
خارج شونده
emanative
صادر شونده
illative
منتج شونده
concentrator
متمرکز شونده
comparand
قیاس شونده
fly table
میز تا شونده
changful
جوربجور شونده
causative
سبب شونده
inhibiter
مانع شونده
inhibitor
مانع شونده
inbound
وارد شونده
intrant
داخل شونده
introgresseive
داخل شونده
changful
دگرگون شونده
ingressive
داخل شونده
combinatory
ترکیب شونده
increscent
زیاد شونده
coagulable
دلمه شونده
clotty
دلمه شونده
ingoing
وارد شونده
clastic
تقسیم شونده
clastic
جدا شونده
ingoing
داخل شونده
ingravescent
سخت تر شونده
base ejection
پرتاب شونده از ته
deterrents
مانع شونده
accumulate
جمع شونده
accumulates
جمع شونده
accumulating
جمع شونده
cumulative
جمع شونده
clincher
متمسک شونده
clinchers
متمسک شونده
menstruating
قاعده شونده
menstruating
بی نماز شونده
technical
دگرگون شونده
insured
بیمه شونده
seconder
دوم شونده
seceder
منتزع شونده
metabolic
دگرگون شونده
rubescent
قرمز شونده
simultaneous with each other
با هم واقع شونده
soluble oil
روغن حل شونده
entrant
وارد شونده
entrants
وارد شونده
stretchy
گشاد شونده
stretchiest
گشاد شونده
stretchier
گشاد شونده
virescent
سبز شونده
decreasingly
بطورکم شونده
frequent
تکرار شونده
frequented
تکرار شونده
frequenting
تکرار شونده
frequents
تکرار شونده
tilting board
صفحه کج شونده
incoming
وارد شونده
tensive
وخیم شونده
tensive
سفت شونده
tabescent
لاغر شونده
rigescent
سخت شونده
rigescent
سفت شونده
revulsive
جابجا شونده
redintegrate
تجدید شونده
interviewee
مصاحبه شونده
recreant
تسلیم شونده
payee
پرداخت شونده
congregative
جمع شونده
accumulative
جمع شونده
conducive
منجر شونده
rarefactive
رقیق شونده
proliferous
تکثیر شونده
deterrent
مانع شونده
pulverulent
خرد شونده
payees
پرداخت شونده
riser
بلند شونده
retractive
جمع شونده
acquiescent
راضی شونده
restrainer
مانع شونده
conducive
موجب شونده
perfusive
پاشیده شونده
perfusive
پخش شونده
interviewees
مصاحبه شونده
remittent
سبک شونده
reflecting
تامل کردن منعکس کردن
reflects
تامل کردن منعکس کردن
reflect
تامل کردن منعکس کردن
fusible wire
سیم ذوب شونده
fulminant
اتشگیر محترق شونده
fusible link
عضو ذوب شونده
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com