Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (13 milliseconds)
English
Persian
That won't work with me!
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
It doesn't fly with me
[American E]
[colloquial]
من حاضر نیستم این کار را انجام بدهم!
Other Matches
What should I do when I get the following message: The connection to the server has failed
چکاری لازم هست انجام بدهم وقتی که پیغام زیر را دریافت کردم: ارتباط با سرور میسر نمیباشد؟
tout temps prist
تسلیم خوانده در برابرخواهان با اعلام این که همیشه برای تحویل یا انجام خواسته حاضر است
prepare for action
حاضر به عملیات شدن حاضر به تیر کردن
How much is that?
چقدر بدهم؟
i cannot say him nay
نمتوانم پاسخ رد به او بدهم نمیتوانم به او
i cannot positively promise
نمیتوانم قول قطعی بدهم
Where can I get my car washed?
کجا میتوانم اتومبیلم را بدهم بشویند؟
I can't go on any longer.
من دیگر نمی توانم ادامه بدهم.
It goes against the grain to pay these sums (that kind of money).
من که زورم می آید ازاین پولها بدهم
I'd like to leave my luggage, please.
من می خواهم اسباب و اثاثیه ام را تحویل بدهم.
iam pretty well
بد نیستم
i am only middling
بد نیستم
i am not of his mind
نیستم
i am not good at sums
نیستم
I don't want to say anything about that.
من نمی خواهم در باره آن مورد نظری بدهم.
Please let me take a share in the expenses.
اجازه بدهید منهم قسمتی از هزینه را بدهم
It would not be proper for me to give you that information.
درست نیست که من این اطلاعات را به شما بدهم.
I want to leave the car in the railway station
من میخواهم اتومبیل را در ایستگاه قطار تحویل بدهم.
I cannot square it with my conscience to ...
من این را نمی توانم به وجدانم وفق بدهم ...
non placer
موافق نیستم
i am not a with him
با او اشنا نیستم
I am in the dark. Iam not in the picture.
من در جریان نیستم
That's not my province.
من مسئول آن نیستم.
Not my department.
<idiom>
من مسئول نیستم.
I'm not worth it.
من در حد اون نیستم.
I am not your maid.
نوکرت که نیستم.
I had no opportunity to discuss the matter .
فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
i do not belong here
من اهل اینجا نیستم
but don't hold me to it
[idiom]
ولی مطمئن نیستم
I wasn't born yesterday.
<idiom>
من بی تجربه نیستم !
[اصطلاح]
i am unused to that noise
من به ان صدا اشنا نیستم
i am unwilling to go
راضی نیستم بروم
I'm uneasy about it.
من باهاش راحت نیستم.
i am unwilling to go
مایل نیستم بروم
I am not worried about it.
من در موردش نگران نیستم.
I am not as mad as all that .
آنقدها هم دیوانه نیستم
Nothing is further from my mind than marriage .
اصلا" فکر ازدواج نیستم
Such things just dont interest me.
توی این خطها نیستم
I'm not made of money!
<idiom>
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
I'm not too keen on it.
<idiom>
من خیلی بهش مشتاق نیستم.
I wasn't born yesterday.
<idiom>
من ساده لوح نیستم !
[اصطلاح]
I am not aware of that.
<idiom>
درباره اش آگاه نیستم.
[اصطلاح]
I am not much of a cinema-goer.
زیاد اهل سینما ( رفتن ) نیستم
I am sceptical. I have my doubts. I am not all optimistic.
من که چشمم آب نمی خورد ( خوشبین نیستم )
To stage political demonstrations.
تظاهرات سیاسی برپاکردناسلااهل تظاهر نیستم
Count me out .
دور مرا خط بکش ( من یکی که نیستم )
iam out of practice
چندی است که وارد کار نیستم
iam not in prac tice
چندی است وارد کار نیستم
Let me back up and explain how ...
به من اجازه بدهید از اول داستان در گذشته شروع بکنم و توضیح بدهم که چطور ...
I dont smoke at all.
اهل دود نیستم ( دخانیات استعمال نمی کنم )
I'm not very hungry, so please don't cook on my account.
من خیلی گرسنه نیستم، پس لطفا بحساب من آشپزی نکن.
fails
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
fail
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
failed
انجام ندادن کاری که باید انجام شود درست کار نکردن
like a duck takes the water
[Idiom]
کاری را تند یاد بگیرند انجام بدهند و از انجام دادن آن لذت ببرند
qui facit per alium facit perse
کسی که کاری را بوسیله دیگری انجام بدهد خودش ان را انجام داده است
automates
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automated
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automating
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
automate
نصب ماشین هایی که کار نهایی را که قبلاگ افراد انجام می دادند انجام دهند
failures
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
failure
انجام ندادن کاری که باید انجام شود
how much do i owe you
چقدر بشما بدهکار هستم چقدرباید بشما بدهم چقدرطلب شمامیشود
gurantee
عبارت از ان است که دولت یا دولتهایی طی معاهدهای متعهد شوند که انچه را قادر باشند جهت انجام امر معینی انجام دهند
robot
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
robots
وسیلهای که برای انجام یک سری امور تولیدی که مشابه کارهای انجام شده توسط افراد است برنامه ریزی میشود
scratch one's back
<idiom>
کاری را برای کسی انجام دادن به امید اینکه اوهم برای تو انجام دهد
existing
حاضر
present
حاضر
stock
:حاضر
ubiquitous
حاضر
stocked
:حاضر
presented
حاضر
presenting
حاضر
presents
حاضر
agreeable
حاضر
in the saddle
حاضر
on hand
<idiom>
حاضر
at present
در حال حاضر
at the moment
در حال حاضر
active
حاضر بخدمت
at the present moment
درحال حاضر
get ready
حاضر شدن
to e. an appearance
حاضر شدن
rigs
وضع حاضر
repartee
حاضر جوابی
operational
حاضر به کار
delicatessens
اغذیه حاضر
delicatessen
اغذیه حاضر
johnny on the sopt
حاضر و اماده
current
در حال حاضر
action front
حاضر به تیر
currents
در حال حاضر
make ready
حاضر شدن
existing
در حال حاضر
operationally ready
حاضر به کار
operationally ready
حاضر به عملیات
stand by
حاضر بودن
readiness to report
حاضر جوابی
here
بدینسو حاضر
ready wit
حاضر جوابی
rig
وضع حاضر
present
[at]
<adj.>
باشنده
[حاضر]
[در]
attending
حاضر بودن
attend
حاضر بودن
omnipresent
حاضر در همه جا
omnipresent
همه جا حاضر
ready
قبضه حاضر
readying
حاضر به کار
readying
قبضه حاضر
willing
حاضر خواهان
attends
حاضر بودن
rigged
وضع حاضر
readies
حاضر به کار
readied
قبضه حاضر
For the time being. At peresent. presently.
درحال حاضر
readied
حاضر به کار
readies
قبضه حاضر
toss off
<idiom>
حاضر جواب
roll call
حاضر و غایب
ready
حاضر به کار
inbearing
فضولانه حاضر خدمت
operational route
جاده حاضر به کار
fitting out
حاضر کردن ناو
march order
حاضر براه کردن
inbearing
ناخوانده حاضر خدمت
he refused to go
حاضر نشد برود
action
فرمان حاضر به تیر
i agreed to go
حاضر شدم بروم
Get ready for the journey(trip)
برای مسافرت حاضر شو
ready position
حالت حاضر به تیر
attender
شخص حاضر در جایی
fair game
طعمهی حاضر و آماده
unready
غیراماده حاضر نشده
to conjure up
با سحر حاضر کردن
show up
سر موقع حاضر شدن
To call the roll. Roll-call.
حاضر غایب کردن
To prepare something. To get somethings ready.
چیزی را حاضر کردن
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
To keep an appointment .
سر قرار حاضر شدن
get ready
حاضر کردن یا شدن
obliging
حاضر خدمات مهربان
actions
فرمان حاضر به تیر
to be present
باشنده
[حاضر]
بودن
call the roll
حاضر و غایب کردن
presence of mind
حاضر ذهنی هوشیاری
roll-call
حاضر و غایب کردن
roll-calls
حاضر و غایب کردن
Are you prepared to accept my conditions?
حاضر ید شرایط مرا بپذیرید؟
I wI'll get (persuade)him to sign .
اورا حاضر بامضاء می کنم
offer to buy something
حاضر به خرید چیزی شدن
Those who attended the meeting.
کسانیکه در جلسه حاضر بودند
I was an eye witness to what happened.
من حاضر وناظر وقا یع بودم
date
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
make ready
اماده شدن حاضر کردن
improvisator
بدیهه ساز حاضر جواب
ubiquitous
همه جا حاضر موجود درهمه جا
When will they be ready?
چه وقت آنها حاضر میشود؟
improvisation
بدیهه سازی حاضر جوابی
At the moment we are not able to ...
در حال حاضر امکانش نیست که ما ...
get ready
اماده شدن حاضر کردن
dates
در حال حاضر یا اخیراگ امروزی
readied
حاضربه تیر حاضر باشید
readying
حاضربه تیر حاضر باشید
ready
حاضربه تیر حاضر باشید
roll call
حاضر و غایب کردن افراد
show up
حاضر شدن حضور یافتن
all available
کلیه توپخانه حاضر به تیر
embattle
حاضر شدن برای جنگ
senior officer afloat
ارشدترین افسر حاضر در ناو
readies
حاضربه تیر حاضر باشید
embattle
حاضر به جنگ کردن یا شدن
never to be at a loss for an answer
همیشه حاضر جواب بودن
set up
حاضر به جنگ کردن توپ
upward compatible
اصلاحی به این معنی که یک سیستم کامپیوتری یا غستگاه جانبی قادر است هر کاری راکه مدل قبلی انجام می داده انجام داده و علاوه بر ان عملکردهای بیشتری هم داشته باشد سازگاری رو به پیشرفت
to compel the attendance of a witness
وادار به حاضر شدن شاهدی
[قانون]
he would take no refusal
هیچ حاضر نمیشد که تقاضایش رد شود
operationally ready
حاضر به عمل اماده از نظر عملیاتی
operating force
نیروهای حاضر به کار نیروی فعال
ready rack
قفسه مهمات حاضر برای تیراندازی
to report oneself
حاضر شدن وخود را معرفی کردن
at this stage
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
currents
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
setting up
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
set
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
sets
وسیله حاضر بکار تنظیم شده
current
آدرسی که در حال حاضر استفاده میشود
rolling reserve
امادذخیره دم دست وهمیشه حاضر در پای کار
make the scene
<idiom>
به محل یا حادثه خاص رفتن ،حاضر شدن
make the grade
<idiom>
منظم کردن، موفق بودن ،حاضر شدن
hath
سوم شخص مفرد اززمان حاضر فعل have
our offer to render a service
حاضر شدن ما برای اینکه خدمتی بکنیم
actual job
[job held]
[occupation held]
پیشه در حال حاضر نگه داشته شده
ready missile
موشک حاضر به پرتاب روی سکوی اتش
raise pistol
فرمان حاضر به تیر درتیراندازی کلت طپانچه ها بالا
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
colour
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
colours
انتخاب رنگهایی که در حال حاضر در تصویر استفاده می شوند
individual demand schedule
صورت کالاهایی که یک فرد در یک مدت معین حاضر به خریدانها باشد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com