Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 205 (11 milliseconds)
English
Persian
originate
موجب شدن ناشی شدن
originated
موجب شدن ناشی شدن
originates
موجب شدن ناشی شدن
originating
موجب شدن ناشی شدن
Search result with all words
economic determinism
یکی ازاصول عقاید مارکس که به موجب ان جمیع تحولات اجتماعی وسیاسی ناشی ازجبر اقتصادی تلقی می گردد
Other Matches
tortious liability
ضمان ناشی از شبه جرم مسئوولیت ناشی از خطای مدنی
low cycle fatigue
خستگی ناشی از لرزشهایی بافرکانس کم ناشی از تغییرسرعت دوران دستگاه
look ahead
جمع کننده سریع که وجود رقم نقلی ناشی از جمع را پیش بینی میکند. و تاخیر ناشی از آن را حذف میکند
cause
موجب
causes
موجب
occasions
موجب
occasioning
موجب
occasioned
موجب
occasion
موجب
offeror
موجب
contributory
موجب
in conformity with
بر موجب
causing
موجب
contributive
موجب
inducement
موجب
origins
موجب
whereby
که به موجب ان
inducements
موجب
incurs
موجب
incurring
موجب
incurred
موجب
incur
موجب
origin
موجب
to bring forth
موجب شدن
entail
موجب شدن
give rise to
موجب شدن
pleasing
موجب مسرت
ill fated
موجب بدبختی
scourger
موجب بلا
promibitive
موجب منع
gratifying
موجب خوشنودی
sperms
موجب ایجادچیزی
entailing
موجب شدن
entails
موجب شدن
stumbling block
موجب لغزش
afford
موجب شدن
afforded
موجب شدن
affording
موجب شدن
brings
موجب شدن
bringing
موجب شدن
bring
موجب شدن
affords
موجب شدن
thorns
موجب ناراحتی
thorn
موجب ناراحتی
effectuate
موجب شدن
cuse of a
موجب وحشت
conducive
موجب شونده
federal reserve system
سیستمی که به موجب ان
stumbling blocks
موجب لغزش
entailed
موجب شدن
like a red rag to the bull
موجب خشم
sperm
موجب ایجادچیزی
hysterogenic
موجب اختناق رحمی
resolutive
محلل موجب فسخ
hysteroid
موجب اختناق رحمی
incentives
اتش افروز موجب
evincing
موجب شدن برانگیختن
incentive
اتش افروز موجب
drawing card
موجب جلب توجه
inotropic
موجب انقباض ماهیچه
lactogenic
موجب ترشح شیر
peristrephic
گرداننده موجب گردش
evinces
موجب شدن برانگیختن
suspensor
موجب تعلیق نگاهدارنده
evinced
موجب شدن برانگیختن
sufferance
سکوت موجب رضا
smoke screen
موجب تاریکی وابهام
evince
موجب شدن برانگیختن
ulcerative
موجب تولید زخم
sidesplitting
موجب تشنج پهلوها
ignominious
موجب رسوایی ننگ اور
motivating
انگیختن موجب و سبب شدن
motivates
انگیختن موجب و سبب شدن
effecturate
موجب شدن انجام دادن
haste makes waste
تعجیل موجب تعطیل است
occasioning
موجب شدن فراهم کردن
occasions
موجب شدن فراهم کردن
occasion
موجب شدن فراهم کردن
curiosity killed the cat
<idiom>
فضولی هم موجب دردسرمی شود
occasioned
موجب شدن فراهم کردن
detractive
سبک کننده موجب کسرشان
motivate
انگیختن موجب و سبب شدن
motivated
انگیختن موجب و سبب شدن
inbreed
موجب شدن بوجود اوردن
flunk
چیدن موجب شکست شدن
flunking
چیدن موجب شکست شدن
motivate]
تحریک کردن موجب شدن
belly laughs
هر چیزی که موجب خنده شود
suspensory
موجب تعویق بیضه بند
flunks
چیدن موجب شکست شدن
troubler
موجب تصدیع خاطر مزاحمت
silert gives consent
خاموشی موجب رضا است
belly laugh
هر چیزی که موجب خنده شود
flunked
چیدن موجب شکست شدن
lutenize
موجب ایجاد جسم زرد
inure
معتاد کردن موجب شدن
inured
معتاد کردن موجب شدن
inures
معتاد کردن موجب شدن
scarecrows
ادمک سرخرمن موجب ترس
reductase
دیاستازی که موجب تقلیل و حل گردد
scarecrow
ادمک سرخرمن موجب ترس
inuring
معتاد کردن موجب شدن
abortionists
کسی که موجب سقط جنین میشود
this act provoked my inquiry
این کار موجب پرسش من است
gaping stock
چیزی که موجب خیره نگریستن گرد د
To break a habit makes one ill.
<proverb>
ترک عادت موجب مرض است .
abortionist
کسی که موجب سقط جنین میشود
denominative
مشتق ازاسم یاصفت موجب تسمیه
blighter
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
riffled
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
riffle
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
in the clear
<idiom>
رها از هرچیزی که موجب حرکت یا دیدمشکل شود
hyperinsulinism
درخون که موجب کم شدن قند خون میگردد
blighters
شخص یا چیزی که موجب مصیبت و بلا شود
gastrin
هورمونی که موجب ترشح شیره معده میگردد
breeding ground
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
breeding grounds
محل یا شرایط موجب تولید و گسترش چیزی
riffles
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
new broom sweeps clean
<idiom>
شخص تازهای موجب تغییرات زیادی شود
riffling
کمی عمق رودخانه که موجب تقسیم اب گردد
anticatalyst
مادهای که موجب وقفهء واکنشهای حیاتی موجود میشود
red reg
چیزی که موجب خشم وبرانگیختگی گرد د یکجورزنگ در گندم
expansion bearing
تکیه گاهی که موجب حرکت طولی یا دورانی میشود
quantity theory of money
نظریهای که به موجب ان قیمت هرکالا با مقدار پول تعیین میشود
humoral pathology
علم ناخوشی شناسی که به موجب ان همه بیماریهارانتیجه فسادخلط هامیدانند
an unclear condition which
consideration the ignoranceof causes شرط مجهولی که موجب جهل به عوضین میشود
prize
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prized
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
prizes
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
sound effects
عوامل صوتی که در رادیو وتلویزیون وفیلم سینمایی وغیره موجب صدامیشود
prizing
کشتی یا کالایی که به موجب حقوق جنگی در دریا به غنیمت برده شود
muffs
ناشی
muffing
ناشی
resulting
ناشی
resulted
ناشی
muffed
ناشی
resultant
ناشی
mala filde
ناشی
due
ناشی از
dilettanti
ناشی
dilettantes
ناشی
dilettante
ناشی
skill less
ناشی
therefrom
ناشی از ان
skilless
ناشی
muff
ناشی
ills
ناشی
emergent
ناشی
gauche
ناشی کج
even tual
ناشی
Due to
ناشی از
on account of somebody
[something]
ناشی از
descended
ناشی
amateurish
ناشی
maladroit
ناشی
result
ناشی
ill
ناشی
ill-
ناشی
bergson criterion
ضابطهای که نشان میدهد هر تغییری که موجب کاهش مطلوبیت شود نامطلوب است
tisy
ناشی از مستی
guttural
ناشی از گلو
novice
ادم ناشی
novices
ادم ناشی
unperfect
ناشی نابلد
premune
ناشی از جلوگیری
jackleg
ناشی نادرست
irritative
ناشی از تحریک
hypostatic
ناشی از ته نشینی
gremie
بی تجربه و ناشی
gaucherie
ناشی گری
dittographic
ناشی ازتکراراشتباهی
awkward age
سن خامکار
[ناشی]
privative
ناشی از محرومیت
abnerval
ناشی از عصب
sequent
منتج ناشی
unskil
ناشی بی مهارت
rhapsodical
ناشی از احساسات
variorum
ناشی ازچندمنبع
as green as grass
<idiom>
کم تجربه و ناشی
adipic
ناشی ازچربی
due to an accident
ناشی از یک حادثه
emanates
ناشی شدن
awkward
بی لطافت ناشی
emanating
ناشی شدن
rise
ناشی شدن از
unfortunate
ناشی ازبدبختی
rises
ناشی شدن از
awkwardness
ناشی گری
issue
ناشی شدن
internal
ناشی ازدرون
stingy
ناشی از خست
rise
ناشی شدن
emanated
ناشی شدن
rises
ناشی شدن
toxic
ناشی از زهراگینی
negligent
ناشی از بی مبالاتی
issued
ناشی شدن
emanate
ناشی شدن
issues
ناشی شدن
yellow bile
مادهء زردی که در قدیم میگفتند از کبد ترشح میشود و موجب ایجادحالت سودایی میگردد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com